شکســت یک سیاست کهنه!
دکتر محمد جمشیدی
معمولاً در روابط بین کشورها زمانی که یک رقابت سیاسی و امنیتی و نظامی پیش میآید، یکی از مباحث مهمی که طراحان راهبردی و متفکرین راهبردی دنبال میکنند، درسهای راهبردی ناشی از آن رقابت امنیتی و نظامی است. طی دو دهه گذشته، آن چیزی که در دورههای مختلف ریاستجمهوری آمریکا در قالب سیاست تحریم و فشار مشاهده میکردیم این بود که در دورههای مختلف فازهای متفاوتی از سیاست فشار بر جمهوری اسلامی ایران و ملت ایران اعمال میشد. این نبود که با تغییر دولتها از دموکرات به جمهوریخواه سیاستهای فشار متوقف شود، بلکه فقط مراحل آن ارتقاء پیدا میکرد. اگرچه از ابتدای انقلاب اسلامی سیاست فشار و تحریم بر ملت ایران شروع شد، اما از اواخر دهه ۹۰ میلادی در دولت کلینتون، سیاست تحریم اقتصادی بهصورت جدی مطرح شد و بعد از تحولات غرب آسیا در دوره بوش و حمله نظامی دولت آمریکا به کشورهای عراق و افغانستان وارد فاز جدیدی شد.
میتوانیم نقطه اوج و فاز اصلی آن را در دولت اوباما دنبال کنیم که با عنوان سیاست تحریم فلجکننده علیه ملت ایران اعمال شد و در قالب سیاست فشار حداکثری در دولت ترامپ به اوج خود رسید؛ یعنی سیاست تحریم فلجکننده دموکراتها و سیاست فشار حداکثری جمهوریخواهان از یک جنس بود و هدف آنهم فشار همهجانبه بر اقتصاد و جامعه ایران بود. با این تفکر راهبردی اگر فشار اقتصادی بر جامعه و ملت ایران افزایش پیدا کند، موجب شورش و اعتراضات عمومی با آثار راهبردی خواهد شد و ایران بهلحاظ راهبردی در مقابل آمریکا عقبنشینی میکند و به ایالات متحده امتیازات راهبردی میدهد.
از نظر آمریکاییها، سیاست فشار حداکثری مبتنی بر دو مفروض اساسی بود: یکی اینکه فشار علیه ایران جواب میدهد و دوم اینکه فشار هزینه ندارد؛ یعنی ایران نسبت به فشار پاسخ نمیدهد و هزینهای برای آمریکا ایجاد نمیکند. از نگاه آمریکاییها، این فشار است که موجب پدیدآمدن تعامل و توافق میشود؛ حتی آمریکاییها به مقوله توافق با خودشان هم در قالب دیپلماتیک و گفتمان سیاسی نگاه نمیکنند، بلکه آن را نتیجه فشار خود میبینند و به همین دلیل بهدنبال این هستند که بعد از توافق بر ایران فشار بیاورند که ما در دوره برجام شاهد آن بودیم.
نکته دیگر اینکه تفکر سیاست فشار حداکثری فقط محدود به دوره ترامپ نبود و در دولت بایدن هم عملاً دنبال شد. دولت بایدن در دورههای مختلف اعلام کرد ما بهدنبال توافق طولانیتر و قویتر با ایران هستیم و از طرف خودشان، تلاشی برای رفع تحریمها نکرد. آنان بهدنبال این بودند که با آزادکردن یکسری از داراییهای مسدودشده ایران، برنامه هستهای ایران را به عقب برگردانند. در دولت دموکرات بایدن هم تلاش شد که همان سیاست فشار حداکثری مورد بهرهبرداری قرار بگیرد و توصیه همه طراحان سیاسی آمریکایی هم این بود که از آن چیزی که دولت ترامپ ساخته استفاده کنند، ولی خودشان به این نتیجه رسیدند که این سیاست اشتباه است و دیدند که جمهوری اسلامی ایران فریب دولت دموکرات را که با ادبیات متفاوتی میخواهد صحبت کند نمیخورد، بلکه ایران بهدنبال تقویت روابط راهبردی خود با کشورهایی است که قطبهای جدید قدرت بینالمللی محسوب میشوند و گرایش عمومی جامعه هم بهسمت سیاستمداران و دولت انقلابی است. آمریکاییها عملاً به این باور رسیدند که آن سیاستها شکست خورده است. وقتی آثار سیاست فشار حداکثری بهصورت معکوس در جامعه بروز کرد آنها به این نتیجه رسیدند و بارها نسبت به این مسئله اعلام عمومی داشتند.
در بخش اول مفروض آن تفکر راهبردی آمریکاییها مبنی بر این است که فشار جواب میدهد، ولی باعث شد آمریکاییها اعتراف کنند که عملاً فشار علیه ملت ایران جواب نداده است؛ چرا؟ علت این است که همه وعدههایی که دولت تندرو و افراطی و صهیونیست داده بود مبنی بر اینکه با فشار حداکثری بر ایران به اهدافی دست پیدا خواهد کرد، خودشان اعتراف کردند که هیچکدام محقق نشده است؛ یعنی دولت ترامپ وعده داده بود که در پی سیاست فشار توافق بهتری از نظر آمریکاییها و ایران قبول میکند. یا به قول خودشان ایران برجام بزرگتری را میپذیرد و در صورت عدم پذیرش، نظام با تهدید موجودیتی مواجه میشود که هیچکدام از اینها محقق نشد. آمریکاییها انتظار داشتند که یا جمهوری اسلامی در قالب یک توافق حداکثری به ضرر ملت تسلیم میشود یا اینکه برنامههای موشکی و منطقهای را شامل توافق برجام میکند. آنها حتی دوره زمانی برجام را مطرح کردند که الآن حدود ده سال هست و بعد به چهار برابر افزایش پیدا کند؛ یعنی محدودیتهای زمانی آن را حداقل به چهل سال برساند و در صورت عدم پذیرش و عدم تسلیم با تهدید سرنگونی مواجه شود، ولی اینها محقق نشد. همچنین وعده میدادند که سیاست فشار باعث میشود که برنامه هستهای ایران بهصورت جدی متوقف شود. به قول خودشان ترمز هستهای جدی ایجاد کنند و این هم محقق نشد و برنامه هستهای ایران بهصورت جدی پیشرفت کرد. همچنین انتظار داشتند که برنامههای نیروهای مقاومت منطقهای که همسو با ایران تلقی میشوند، در منطقه متوقف و تضعیف شود. اتفاقاً به گفته خود مقامات نظامی آمریکایی، این نیروها فعالتر شدند و با توانمندیهای بومی که بهدست آوردند، اراده ضربهزدن به منافع آمریکا را بیشتر پیدا کردند.
لذا اینها از نظر خود آمریکاییها دلایل و شواهدی هستند مبنی بر اینکه سیاست فشار جواب نمیدهد؛ چون وعدههای دولت تندروی آمریکا و خود دموکراتها که در همین قالب ذهنی به جمهوری اسلامی ایران نگاه میکردند، هیچکدام از وعدهها محقق نشد.
مفروض دوم این بود که فشار هزینه ندارد؛ یعنی جمهوری اسلامی در مقابل فشار آمریکا پاسخی نشان نمیدهد که این هم کاملاً برعکس شد. زمانی که جمهوری اسلامی ایران سیاست مقاومت فعال را اتخاذ کرد و تصمیم راهبردی این شد که نسبت به سیاستهای آمریکا لازم است واکنش نشان داده شود، محاسبه آمریکاییها غلط از آب درآمد. البته باید به این هم اشاره کنیم که در یک سال اول و بعد از خروج آمریکا از برجام یک نوع تفکری در دولت وقت حاکم بود مبنی بر صبر راهبردی در مقابل فشار و خروج آمریکا از برجام و اعمال فشارهای متعدد؛ بهنوعی صبر راهبردی و عدم واکنش را پیگیری میکردند. بعد از سال اول، خروج آمریکا از برجام تقریباً از بهار سال ۱۳۹۸ یا می۲۰۱۹ سیاست مقاومت فعال شروع شد که آمریکاییها احساس کردند ایران اراده اعمال قدرت هوشمند و مؤثر خود را در مقابل تهدیدهای آمریکا دارد و توانمندیهایش را در این راستا بسیج میکند.
آن چیزی که اینجا اهمیت دارد این است که برخلاف تصور غربیها، آن سیاستی را که غربیها انتظار داشتند ملت و جامعه ایران در قالب اعتراضات گسترده تهدیدکننده بقای نظام سیاسی را دنبال نکردند. رهبر انقلاب بارها اشاره کردند که باید قدر ملت ایران را دانست که با وجود فشارها و سختیها نسبت به وحدت خود با نظام، تردیدی وجود ندارد و شاید این یکی از بزرگترین داشته راهبردی جمهوری اسلامی محسوب میشود.
دوم اینکه اراده سیاسی رهبران ایران و تصمیم به اقدام از ارزش فراوانی برخوردار است؛ یعنی یکی از این دو مفروض به جامعه و یکی دیگر به اراده رهبران برمیگردد که اینها هر دو از داشتههای راهبردی جمهوری اسلامی ایران محسوب میشوند. رهبر انقلاب فرمودند که شکست مفتضحانه سیاست فشار حداکثری -که عبارت مفتضحانه هم توسط خود آمریکاییها و مقامات رسمی آمریکاییها بارها تکرارشده- را بهصورت متواضعانه به ملت ایران نسبت دادند که عامل این شکست مقاومت ملت ایران بود. نقش و اراده رهبران ایران از نظر طراحان غربی در این میدان بسیار مهم است؛ یعنی در کنار مقاومت ملت ایران، سبک رهبری نقش مهمی در شکست سیاست فشار حداکثری دارد که البته ایشان متواضعانه آن را مطرح نکردند، اما غربیها این را متوجه میشوند و باید همه در داخل کشور متوجه باشند.
یکی دیگر از ابعاد شکست سیاست فشار حداکثری این بود که آمریکاییها علیرغم تلاشهای گستردهای که داشتند، میخواستند ائتلاف منطقهای و بینالمللی و اجماع جهانی برای مقابله فعال با ایران را شکل دهند، اما آن را بهصورت ابتدایی در قالب ناتوی عربی مطرح میکردند. زمانی که منافع آمریکا در حوزههای مختلف و در سطح منطقه با چالش مواجه شد، هیچکدام از کشورهای منطقه علیرغم دریافت تسلیحات و حمایت سیاسی غرب و تسلیحات بسیار گرانقیمت، حاضر نشدند در این ائتلاف علیه ایران اقدام کنند. در واقع، جرئت اقدام نداشتند. نشانه اولیه و اصلی شکست سیاست فشار حداکثری این بود که در اوج فشار همهجانبه دولت ترامپ هیچکدام از متحدین منطقهای آمریکا جرئت نکردند علیه ایران اقدامی انجام بدهند.
موارد مذکور و مستندات موجود همگی دال بر این است که سیاست فشار حداکثری آمریکاییها دچار شکست قطعی شده است و در این مسیر دو مولفه اراده و سبک سیاسی رهبران ایران و مقاومت و ایستادگی ملت نقش اساسی در تحقق موضوع مذکور را داشته است.