kayhan.ir

کد خبر: ۲۳۸۲۱۹
تاریخ انتشار : ۱۸ اسفند ۱۴۰۰ - ۲۱:۴۱

تویی که سوده کمربند کهکشان به کلاهت(چشم به راه سپیده)

 


تنور سینه ما
 دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
زگرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به ‌اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت
بیا که این رمد چشم عاشقان تو ‌ای شاه
نمی‌رمد مگر از توتیای گرد سپاهت
بیا که جز تو سزاوار این کلاه و کمر نیست
تویی که سوده کمربند کهکشان به کلاهت
جمال چون تو به چشم و نگاه پاک توان دید
به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت
در انتظار تو می‌میرم و در این دم آخر
دلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت
اگر به باغ تو گل بردمید و من به دل خاک
اجازتی که سر برکنم به جای گیاهت
تنور سینه ما را ‌ای آسمان به حذر باش
که روی ماه سیه می‌کند به دوده آهت
کنون که می‌دمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوه‌های سلاطین که می‌شود پَر کاهت
تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی
که سر جهاد تویی و خداست پشت پناهت
خدا وبال جوانی نهد به گردن پیری
تو شهریار خمیدی به زیر بار گناهت
مرحوم شهریار
الهی ببینمت
قسمت نشد که گاه به گاهی ببینمت
حتی به قدرِ نیم‌نگاهی ببینمت
تکلیفِ بیقراری این دل چه می‌شود؟!
اصلاً شما اگر که نخواهی ببینمت
... ای کاش یک سه‌شنبه شبی قسمتم شود
در راهِ جمکران سر راهی ببینمت
یا که مُحَرَمی ‌شود و بین کوچه‌ای
در حالِ کارِ نصبِ سیاهی ببینمت
آقا خدا نیاوَرَد آن روز را که من
سرگرم می‌شوم به گناهی ببینمت
با این دلِ سیاه و تباهم چه دلخوشم
بر این خیالِ کهنه واهی: ببینمت!
دارم یقین که روزِ وصالِ تو می‌رسد
ذکرِ لبم شده که الهی ببینمت
محمد رسولی
خلاصه دل پاک پیامبران
سلام وارث آزاده پیمبرها
عصاره دل آیینه‌گون کوثرها
کلیم! نوح! محمّد! مسیح! ابراهیم!
خلاصه دل پاک پیام‌آورها
روان شده است به رگ‌های آسمان خونت
که می‌زند به هوای تو نبض خاورها
نه شایدی، نه گمانی، به حتم می‌آیی
خدا نشانده تو را در تمام باورها
به کاهنان پر از ادّعا خبر بدهید
شنیده شد نفس یوسف از پس درها
نفس بکش که در ‌این عصر زرد پاییزی
نسیم پُر شود از عطر پاک گلپرها
بیا و از جگر ریش‌ریش باغ بپرس
چه‌ها گذشته بدون تو بر صنوبرها
چه بی‌حواس زمینی! چه ظهر غمگینی
تو را ندید که می‌آیی از پی سرها
تو را ندید که با ذوالفقار خاموشت
نشسته‌ای چه غریبانه بین خنجرها
چگونه «ناحیه» خواندی کنار آن گودال؟
چقدر خم شده قدّت به یاد خواهرها؟
هزار شاعر نور و هزار شعر صبور
کشانده‌اند تو را تا خیال دفترها
هزار بار نوشتند و تازگی داری
طلایه‌دار تمامی نامکرّرها...
  حسنا محمدزاده
آفتاب عدل
ای واژه نهفته به دل‌های منتظر
نامت به باور همه اعصار، منتشر
 چشمم به جمعه خیره شد ‌ای آفتاب عدل
لختی بتاب، تا بشود ظلم، منکسر
جان‌های تشنه با تو چه سیراب می‌شوند
دل‌های خسته در طلب توست، منحصر
قدری ببار و دشت بیارای و سبز کُن
لطف خدا به ما همه در توست، مستتر
ای ذوالفقار تشنه عدل ‌ای ضمیر پاک
ای از ریا و ظلم و ستم، سخت منزجر
برچین بساط ظلم و ستم را، از ‌این زمین
بفکن به خاک، پشت ریا، شاه مقتدر
در آرزوی یک نفسم، در هوای تو
ای واژه نهفته به دل‌های منتظر
  مصطفی معارف
از سر ناچاری
بی‌تو همه دقیقه‌ها تکراری‌ست
زخمی که نشسته در دل ما، کاری‌ست
این چشم به راهیِ همیشه، آقا
نه چاره ما که از سر ناچاری‌ست
سید اکبر سلیمانی
تقویم خسته
یکی بیاید و دستی به ما تکان بدهد
یکی دوباره به تقویم خسته جان بدهد
چه سرد مانده دل بی‌حواس آدم‌ها
کسی نبوده که آن را کمی تکان بدهد!
چقدر یخ‌زده آغوش کوچه‌های سلام
کجاست او که جوابی به عابران بدهد؟
زمین به روی خودش آب می‌شود، پس کو؟
کسی که دست زمین را به آسمان بدهد
بهار مُرده در‌ اینجا، هجوم پاییزست
کجاست او که به ما شور ناگهان بدهد؟
کنار پنجره‌ها پرده پرده می‌میریم
یکی دوباره خدا را به ما نشان بدهد
 اصغر اکبری