راهکار شهادت اشکه !
فرشته، این دنیا صفر تا صدش یه روز تمام میشه. همه بالاخره میمیریم. اما، فرصت شهادت همین چند روزه است.» بعد رو به قبله نشست. دستهایش را به شکل دعا بالا گرفت و با التماس گفت: « خدایا خودت از نیاز همه بندههات آگاهی. میدانی برام تو رختخواب مُردن ننگه. خدایا شهادتِ نصیبم کن.» هیچ وقت پیش کسیگریه نمیکرد. در اوج غم و ناراحتی سرخ میشد،اما گریه نمیکرد. اما این بار پیش من زد زیرگریه و با بغض و حسرت گفت: «وقتی مصیب شهید شده بود، یه شب خوابشِ دیدم. دستشِ گرفتم و گفتم: مصیب، من و تو همه راهکارها رو با هم قفل کردیم. تو رو بخدا این راهکار آخریِ به من بگو. مصیب جواب نداد. دستشِ سفت چسبیدم. میدانستم اگه تو خواب دست مرده رو بگیری و قَسَمِش بدی، هرچه بپرسی جواب میده. گفتم وِلت نمیکنم تا راهکار رو بهم نگی. فکر میکنی مصیب چی گفت؟ گفت: راهکارش اشکه اشک. فرشته راهکار شهادت اشکه.
دوباره دستش رو به حالت دعا بالا گرفت و گفت: «بارالها، اگه شهادتِ با اشک میدی، اشکا وگریههای منِ عاجزِ رو سیاه رو قبول کن. »
گلستان یازدهم، خاطرات همسر سردار شهید علی چیتسازیان تهران، سوره مهر، چاپ سوم، 1395، ص 225 و 226