جهاد؛ از هاوانا و مکزیکوسیتی تا مشغره و ابو راشد
روایتی از زندگی سردار شهید «حسن رزق دلگادو» (جهاد)
(افسر لبنانی تبار کوبایی-مکزیکی مقاومت اسلامی لبنان)
محمدجواد مهدیزاده
لبنانیها یکی از ملتهایی هستند که تعداد مهاجرینشان بسیار بیشتر از ساکنان داخل خود سرزمین لبنان است. از استرالیا تا اسکاندیناوی و از غرب آفریقا تا آمریکای شمالی همه جا میتوان رد گروههای مهاجر لبنانی، از شیعیان اثنی عشری تا مسیحیان مارونی، را پیدا کرد.
یکی از مهمترین مناطقی که لبنانیها از بیش از یک قرن و نیم قبل در آن استقرار دارند، سرزمینهای وسیع آمریکای لاتین است. این گروه مهاجران لبنانی در بسیاری از این کشورها به مرور به جایگاههای مهم هم رسیدند.
در میان این مهاجران، خانواده «رزق» یکی از خانوادههای مهاجر اهل «مشغره»، شهرک قهرمانپرور بقاع غربی که تا امروز بارها سرگذشت فرماندهان مقاوم آن را در این مجموعه بررسی کردهایم، در کوبا بودند؛ سرزمینی که با سرسختی تمام در مقابل آمریکا ایستاد و سرانجام هم توانست با رهبری «فیدل کاسترو» و «دکتر ارنستو (چه) گوارا» بر عوامل آمریکا پیروز شود.
«حسین» یا آن طور که بین دوستان و خانواده به «حسینتو» معروف شد، پسر خانواده (پسوند تو در زبان اسپانیایی برای عزیز کردن شخص مذکر مقابل به کار میرود مثل کارلیتو، پابلیتو و...) در دوره جوانی با یک دختر جوان مکزیکی-لبنانی به نام «سمیرا دلگادو» آشنا میشود و این آشنایی به ازدواج منتهی میشود. مدتی بعد زوج جوان کوبایی-مکزیکی اما لبنانیتبار تصمیم به بازگشت به وطن اجدادیشان میگیرند.
خدا پس از بازگشت چهار فرزند دختر و یک پسر به این خانواده مسلمان شیعه لبنانی-لاتینی هدیه میکند که عجیبترین آنها، پسری بود که در اوج سرمای زمستان در اولین روز سال 1976 میلادی (1 ژانویه 1976/ پنجشنبه 11 دی 1354) به دنیا آمد و نامش را «حسن» گذاشتند.
***
با وجود زندگی والدین در آمریکای لاتین و رگههای کوبایی و مکزیکی، هم از کودکی علاقه خاصی به اعمال دینی داشت و هم سرزمین لبنان و زادگاهش مشغره.
غیر از مداومت به نماز و خواندن قرآن و دعا، پنج عادت ویژه را هم از دوران کودکی با خود حفظ کرد: اولین عادت داشتن وضو در تمام حالات عادی بود طوری که این دائمالوضو بودن بین اعضای خانواده و دوستان نزدیکش بسیار معروف شد.
دومین عادت هم صلوات فرستادن در اوقات مختلف بود. به خواهرانش میگفت که این کار مثل دادن صدقه باعث سبک شدن بار گناه و افزایش برکت میشود.
سومین عادت حسن ملاقات با اطرافیان و بستگان بود. با وجود کم بودن سن هیچوقت در این مورد کوتاهی نمیکرد و بعدها هم که بزرگتر شد، بیشتر نسبت به آن توجه داشت.
چهارمین عادت او سر زدن مداوم به مرقد یکی از پیامبران الهی مدفون در مشغره به نام «نون(ع)» بود. این پیامبر بزرگ پدر وصی و جانشین حضرت موسی(ع)، حضرت یوشع(ع)، بود که نامش در سوره کهف با لقب «فتی» (همراه جوان) ذکر شده است. حضرت نون(ع) هنگامی که فساد حاکم اورشلیم (قدس شریف) را میبیند در برابر او ایستادگی میکند اما به دلیل نبود یاور در میان بنی اسرائیل، به سمت مناطق شمالی الجلیل پناه میآورد اما عوامل حاکم طاغوتی او را در مکان فعلی منطقه مشغره پیدا و شهید میکنند.
حسن که به این پیامبر ارادت بسیاری داشت، همیشه در فرصتهایی که پیش میآمد به مزار او سر میزد و ضمن زیارت به تنهایی در آنجا نماز میخواند.
عادت پنجم، خواندن نمازهای واجب در مسجد و دعوت دوستان و جوانان هم محلی به حضور در مسجد بود. همیشه به این جمله امام خمینی(ره) توجه داشت که «مساجد را پر کنید که مساجد سنگرند!» باور داشت که تمام نبردهای دیگر از این میدان رزم آغاز میشود.
***
در نوجوانی به سراغ دو کتاب مهم رفت. اولین کتاب مفاتیحالجنان شیخ عباس قمی بود. یکی از کارهایی که هنگام فراغت میکرد، خواندن بعضی از دعاهای این کتاب بود.
دومین کتاب چهل حدیث امام خمینی(ره) بود. توجه و دقت او در مطالعه این کتاب تا حدی بالا بود که بخش زیادی از این چهل حدیث و توضیحات امام بر هر کدام از آنها را حفظ شد.
***
از دوره نوجوانی ورزش را بسیار جدی گرفت. همان طور که در حدیث پیامبر اسلام (ص) ذکر شده بود، شنا و تیراندازی را یاد گرفت. این دو ورزش اولین پایههای یادگیری فنون رزمی برای حسن بود. او در هر دو، خصوصا تیراندازی، به مهارت قابل توجهی رسید.
***
هنگام پایان تحصیلات ابتدایی برای ادامه درس تصمیم به انتخاب رشته «هتلداری» در هنرستان فنی مشغره گرفت. از همان زمان هم به انجمن پیشاهنگی المهدی(عج) پیوست.
مهارت دیگری که به موازات تحصیل، با آن میان دوستان، اطرافیان و اهالی روستا معروف شد، آشنایی با کار مکانیک و تعمیرات خودرو بود. پدرش فضای خالی زیر خانه کنار ورودی منزل را برای ساخت یک تعمیرگاه در اختیار او گذاشت. او هم مشغول تعمیر ماشینهای مختلف شد طوری که مهارتش در این مورد بین همه زبانزد بود. حسن آرزو داشت که روزی بتواند یک خودروی الکتریکی درست کند اما خواست خدا این بود که آرزوی دیگر و بزرگتری را برای او برآورده کند.
***
حسن از پدری کوبایی و مادری مکزیکی بدنیا آمده بود و به همین خاطر با وجود اصالت لبنانی، ملیت کوبایی داشت. با این وجود همیشه علاقمند پیوستن به رزمندگان مقاومت اسلامی بود. سرانجام در اولین سالهای دهه 90 میلادی (70 شمسی) و موقعی که زمان زیادی از شهادت دبیرکل سابق حزبالله (شهید سید عباس موسوی) و جانشینی سید حسن نصرالله نمیگذشت، به مقاومت اسلامی پیوست. پیوستن او به مقاومت اسلامی دو دوره داشت:
دوره اول از 1992 تا 1996 (1371-1375) طول کشید. در این بازه زمانی، او به کارهای مختلفی با نیروهای مقاومت اسلامی مشغول شد: بخشی از این کارها فعالیتهای رسانهای و فرهنگی بودند، بخشی دیگر همکاری با نهادهای اجتماعی زیرمجموعه حزبالله و بخش دیگر هم یک سری آموزشها و فعالیتهای محدود نظامی.
پس از پایان این دوره چهار ساله و زمانی که مقاومت اسلامی توانست مهم ترین جنگ رژیم صهیونیستی تا آن روز (جنگ
16روزه آوریل 1996/ فروردین و اردیبهشت 1375) را به شکستی سنگین در تاریخ ننگین اسرائیل بدل کند، به عنوان یکی از نیروهای رسمی مقاومت اسلامی شروع به گذراندن دورههای مختلف کرد. از این زمان به بعد در بسیاری از عملیاتهای مهم مقاومت اسلامی خصوصا در محورهای بقاع غربی و جزین نقش موثر داشت.
از جمله این عملیاتها میتوان به فرماندهی گروهی از گشتیهای اطلاعاتی مقاومت اسلامی در بقاع غربی و مشارکت مستقیم در پشتیبانی آتش عملیات حمله رزمندگان مقاومت اسلامی به به پادگان فرماندهی «گردان بیستم»، مهم ترین واحد ارتش مزدوران لبنانیتبار اسرائیلی (ارتش آنتوان لحد) در حومه شهر اشغالی «جِزّین» در اواخر دهه هفتاد شمسی (نود میلادی) اشاره کرد.
با این وجود به جز بعضی نزدیکانش، کسی از حضور و جایگاه او در مقاومت اسلامی مطلع نبود. یک بار بعد از یکی از عملیاتها، فورا به جای مقر امن مقاومت اسلامی، دور از چشم اهالی مشغره از در پشتی منزل وارد شد و پس از پوشیدن لباس عادی برای کارهای معمولی به داخل روستا رفت. هیچکس هم جز خانواده و بعضی دوستان همرزم هم محلی شک نکرد که حسن تا قبل از آن کجا مشغول بود و چطور یکدفعه وارد روستا شد.
***
ملیت کوبایی و تولد در مکزیک به او این امکان را میداد که به آمریکا سفر کند. حتی پیشنهادی هم در این مورد به او شد اما او با این وجود امکان زندگی و کار در آمریکای شمالی را رد کرد. مقاومت اسلامی برای او اهمیت بیشتری داشت.
***
مدت زیادی از ازدواجش نمیگذشت که مطلع شد خدا قرار است فرزند پسری به او و همسرش بدهد. با وجود علاقه شدید و تمایل به کمک به همسر در آن زمان، به دلیل گسترش عملیاتهای مقاومت اسلامی و افزایش احتمال خروج اشغالگران از جنوب و بقاع غربی لبنان، در کنار رزمندگان مقاومت اسلامی و دوستان و نیروهایش به مبارزه به صهیونیستها ادامه داد.
عصر روز یکشنبه 4 اردیبهشت 1379 (23آوریل 2000) هنگامی که مسئولیت یکی از گشتیها را در اطراف جاده «جزین-نبطیه» برعهده داشت، به همراه همرزمانش برای گذراندن شب به غاری در بالای کوه «ابو راشد» رفتند. خودش به دوستانش گفت که امشب را در ورودی غار نگهبانی میدهد تا آنها شب را استراحت کنند و بعد یکی دیگر از همرزمانش جای او به نگهبانی بپردازد.
در تمام شب تا اذان صبح صدای قرائت قرآن، زیارت عاشورا، دعای سلامتی امام زمان (عج) و چند دعای دیگر از زبان او تا نماز صبح قطع نشد. مدت زیادی از نماز صبح نگذشته بود که ناگهان هواپیماهای اسرائیلی در آسمان منطقه ظاهر شدند و فورا چند موشک به سمت ورودی غار شلیک کردند. لحظاتی بعد «حاج حسن رزق» در اثر اصابت موشکهای هواپیماهای اسرائیلی به شهادت رسید.
شهادت حسن برای بسیاری از مردم مشغره عجیب بود. جز تعداد اندکی، کسی از حضور و فعالیتهای او در مقاومت اسلامی خبر نداشت. حتی عجیبتر از این، سفیر و اعضای هیئت دیپلماتیک دولت کوبا در لبنان، ضمن حضور در مراسم تشییع شهید، از طرف دولت کوبا به خانواده این شهروند کوبایی لبنانیتبار که در نبرد با «اشغالگران مورد حمایت امپریالیسم» جان خود را فدا کرده بود، تسلیت گفتند و از او و خانوادهاش تقدیر کردند.
دقیقا یک ماه بعد از شهادت حسن، ارتش اسرائیل و مزدورانش با ذلت از خاک لبنان (به استثنای چند منطقه مرزی) عقبنشینی کردند.
***
چند ماه بعد از شهادت حسن، پسرش به دنیا آمد و نام پدر شهیدش «حسن» را روی او گذاشتند. پسر هم، که اکنون بیش از 20 سال دارد، راه پدر را در پیش گرفت.