kayhan.ir

کد خبر: ۲۳۵۲۲۴
تاریخ انتشار : ۰۵ بهمن ۱۴۰۰ - ۲۱:۳۷

پــدر قهرمان من نفس‌هایی که پس از 34 سال آزاد شد

 

زخم تنشان یادآور روزهایی است که با تمام وجود پا به میدان گذاشتند. صدای خس خس سینه‌ها و نفس‌های تنگ و دردناکشان، همان نوای الله‌اکبر رزمندگان در بحبوحه مبارزات است. همان نوایی که باید هر روز و هر شب شنیده شود تا یادمان نرود که چه جان‌های شیرینی رفتند تا ایرانمان آباد و سرفراز باشد. چه اینکه آن عزیزانی که در میدان به شهادت رسیدند یک بار زخم خوردند و رفتند؛ اما آنها که ماندند هر روزشان شهادت است، و شاید هر نفسشان.... جانبازان دفاع مقدس یادگارانی هستند که با وجود جراحات و نقص عضو و چه بسا زندگی سراسر درد و سختی، همچنان به راه یاران شهیدشان متعهدند. جانباز شهید عباس جمالزاده یکی از این یادگاران دفاع مقدس بود که پس از تحمل سال‌ها درد و رنج به یاران شهیدش پیوست و امروز همسر و دو فرزندش، از صبوری و ایمان او برایمان می‌گویند...
سید محمد مشکوهًْ‌الممالک
لطفا خودتان را معرفی بفرمایید؟
عذرا علیزاده متولد 1357، همسر جانباز شهید عباس جمالزاده هستم. ما سال ۷۹ ازدواج کردیم، آن زمان شهید جمالزاده 38 ساله و من 21 ساله بودم. ما با خانواده شهید نسبت فامیلی دور داشتیم، ولی با وساطت یکی از اقوام و با شناخت کامل با آقای عباس جمالزاده ازدواج کردم. ایشان از خانواده‌ای متدین و مذهبی بود و ۱۶ سال تفاوت سنی با شهید داشتم، به همین دلیل هم با مخالفت پدرم روبه‌رو بودم و به من می‌گفتند، بعداً پشیمان می‌شوی، ولی من داوطلبانه این ازدواج را پذیرفتم و با افتخار قبول کردم که همسر جانباز شوم. امروز هم که همسر شهید هستم، اصلاً از این ازدواج پشیمان نیستم و از اینکه ایشان را به این زودی از دست دادم حسرت می‌خورم. من از نوجوانی با مسئله شهید و شهادت عجین بودم. در سن
۱۳ سالگی شهادت دو تن از پسر عموهایم و همین‌طور پسر خاله‌ام را دیده بودم. همچنین به‌عنوان خواهر شهید طعم شهادت را از نزدیک چشیده بودم. در کل، چون یک خانواده شهید پرور بودیم، همیشه به شهدا ارادت خاصی داشتم و خیلی دوست داشتم که بتوانم با یک ایثارگر ازدواج کنم.
ما 20 سال زندگی مشترک داشتیم که حاصل آن دو فرزند پسر به نام امیرحسین و معین است.
شهید جمالزاده متولد ۱۳۴۱، فرزند آخر و ششم خانواده هستند. ایشان در یکی از روستاهای رفسنجان به دنیا آمدند. دوران ابتدایی خود را در رفسنجان، دوران راهنمایی را در بافق یزد و دبیرستان را در شهر یزد، در رشته راه و ساختمان گذراندند. و مزار شهید در مقبره الشهدای جوادیه الهیه فلاح بخش نوق رفسنجان است.
از چه سالی عضو سپاه پاسداران شد؟
از سال ۱۳۶۱ عضو سپاه پاسداران شد. ابتدا وارد جبهه کردستان شده و در سال ۶۴، در منطقه فاو در نهر علیشیر شیمیایی شد. تا اینکه تقریباً یک سال و نیم پیش در بیمارستان گودرز استان یزد به دلیل عفونت حاد تنفسی به شهادت رسید. همسرم جانباز شیمیایی 70 درصد بود. البته مدت ۲۰ روز در آی‌سی‌یو بستری شد و دیگر چشمانش نمی‌دید.
زندگی شما در کرمان بود، چرا برای ادامه زندگی به یزد رفتید؟
از سال 83 به علت بیماری شهید حالت اشتغال به کار به وی داده بودند که دو سال مانده به بازنشستگی را در شهر یزد ساکن شدیم. از طرفی هم دو تا از برادرهای شهید در یزد زندگی می‌کردند و یک دکتر خوب به ما در یزد معرفی کرده بودند که برای ادامه درمان شهید تحت‌نظر همان دکتر، مجبور شدیم ساکن یزد بشویم. عباس آقا محیط یزد را خیلی دوست داشت و خاطرات بسیاری از دوران تحصیل راهنمایی و دبیرستان و کار کردن در یزد داشت. شهید جمالزاده سال ۸۷ بازنشسته شد. او سرهنگ تمام بود و بعد از شهادت به درجه سرداری نائل شد.
رابطه شما در این ۲۰ سال زندگی مشترک چگونه بود؟
رابطه ما خیلی خوب بود؛ اما وقتی همسرم به شهادت رسید، زندگی من دچار تنش شد و جای خالی‌اش را در کنارمان حس می‌کنیم. سال ۸۱ فرزند اولم امیرحسین به دنیا آمد. ایشان بعد از جنگ در مخابرات سپاه مشغول فعالیت بودند.
شهید جمالزاده با چه هدفی به جبهه رفت؟
می گفتند با شنیدن فرمان امام(ره)تصمیم به رفتن به جبهه گرفتم. ۳۵ سال در سپاه پاسداران خدمت کردند و سال‌های آخر حالت اشتغال داشتند؛ اما به بچه‌های سپاه سر می‌زدند. افتخار من همسر شهید بودن است و از این ازدواج خوشحالم و قدر خودم را به خاطر ایشان می‌دانم.
از نحوه شهادت ایشان بفرمایید؟
شهید جمالزاده در عملیات والفجر ۸ در فاو شیمیایی شد. دفعه اول که شیمیایی شد و به مرخصی آمد، پزشکان و اقوام به ایشان گفتند به جبهه نرو؛ اما پس از سه ماه که دوران نقاهت را پشت سر گذاشت دوباره به جبهه رفت و برای بار دوم شیمیایی شد، که بار دوم ریه‌هایش به شدت آسیب دید. یک ترکش هم به پایش خورده بود که خیلی مشکل‌ساز نبود. مشکل اصلی همان ریه‌هایش بود. برای مداوا چندین مرتبه به تهران رفت، ولی مشکلات ریوی‌اش هر روز بدتر شد. این پنج سال اواخر عمرش مرتب از کپسول اکسیژن استفاده می‌کرد. حتی این اواخر مشکلات تنفسی شهید آن‌قدر شدید بود که نمی‌توانست روی تشک بخوابد و به صورت نشسته روی مبل می‌خوابید.
همسرم در روزهای آخر عمرش 20 روز در
آی سی یو بستری بود. شب آخر، وقتی برادر ایشان به بیمارستان رفته بود، پزشکان و‌پرستاران گفته بودند دعا کنید معجزه‌ای اتفاق بیفتد؛ چرا که هشیاری ایشان روی ۶ بود. شب تا صبح دعا کردیم؛ اما فردای آن روز، ساعت ۱۱ صبح خبر شهادت ایشان را به ما اعلام کردند.
نظر شهید در مورد حضرت آقا و انقلاب چه بود؟
ایشان عاشق ولایت بودند و سخنرانی‌های آقا را گوش می‌دادند و می‌گفتند در هر زمینه‌ای هرچه نظرآقا باشد، باید گوش به فرمان باشیم.
شهید، جانباز ۷۰ درصد بودند و از شهادت جا مانده بودند؟ نظرشان در این رابطه چه بود؟
ایشان بهمن 1364 بر اثر ترکش‌های شیمیایی در فاو عملیات والفجر جانباز شیمیایی شده بودند. خودش می‌گفت افرادی که در کنار من بودند، به واسطه این ترکش‌ها شهید شدند. او همیشه حسرت می‌خورد که چرا به جای شهدای دیگر به شهادت نرسیده.
با توجه به اخلاق و منش شهید جمالزاده فرزندان ایشان چه کارهایی را انجام می‌دهند که یاد شهید در ذهن شما زنده می‌شود؟
شهید جمالزاده فرد خیری بود. پسر بزرگم بیشتر به ایشان شباهت دارد. البته پسر کوچکترم هنوز به آن سن نرسیده است که بتوان از او چنین تعریفی داشته باشیم.
شهید جمالزاده هر کاری که می‌توانست، برای ایجاد شغل و رفع مشکلات مالی آشنا و غریبه انجام می‌داد. دست افراد بی‌بضاعت را می‌گرفت. همچنین با هزینه خود و پولی که پدرش برای امور خیر در اختیارشان قرار داده بود، به تجهیز مدارس می‌پرداخت و اگر در منطقه کمبودهایی وجود داشت با کمک دیگران آنها را رفع می‌کرد. در ماه محرم و صفر به مسجد کمک می‌کرد.
در وصیت نامه ایشان به چه چیزی اشاره شده است؟
بیشتر توصیه کردند فرزندانمان در راهپیمایی‌های مختلف شرکت کنند. به امیرحسین فرزند بزرگترم می‌گفتند که اگر رشته پزشکی قبول شد، هفته‌ای یکبار در رفسنجان به ویزیت رایگان بیماران بپردازد. می‌گفتند اگر خودش زنده باشد با افتخار نظاره‌گر می‌شود و اگر هم نباشد فرزندم این کار را انجام بدهد.
چه شاخصی در وجود شهید جمالزاده وجود داشت که بعد از جنگ به شهادت رسیدند؟
شوق شهادت داشتند و کار خیر می‌کردند و به همین دلیل به این عاقبت به خیری رسیدند. دغدغه داشتند و وقتی که قرار بود به کسی کمک کند به شدت پیگیر می‌شد. مسئله دیگر اینکه پدر شهید جمالزاده کشاورز بود و به واسطه نان حلال چنین فرزند خوبی را پرورش و تربیت کرده بود.
شهید مقام بسیار بالایی دارد. می‌گویند شهید زنده است. خیلی‌ها آرزو دارند مرگشان با شهادت باشد؛ اما قسمت هر کسی شهادت نیست و عنوان شهادت را به راحتی به کسی نمی‌دهند. خیلی‌ها در جامعه از طریق سانحه کرونا و بسیاری از مسائل دیگر از دنیا رفتند و نامشان ماندگار نمی‌شود؛ ولی نام‌شهید جمالزاده ماندگار است. شهادت خودساختگی می‌خواهد.
شهادت ایشان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
شهادت ایشان به صورت تدریجی بود. شهدا در همان لحظه به شهادت رسیدند. ایشان تنگی نفس داشتند، اسپری مخصوص استفاده می‌کردند و خم به ابرو نمی‌آوردند. هیچ وقت شاکی نبود و طلبی نداشت. می‌گفت ما با هدفی به جبهه رفتیم و نباید اجازه دهیم آرمانمان هدر رود.
آیا تمایل به رفتن جنگ سوریه داشتند؟
می‌گفتند اگر شرایط از نظر جسمی برایشان فراهم باشد قطعاً به جنگ در سوریه خواهد رفت.
آیا شهید جمالزاده را در کنار خودتان احساس می‌کنید؟
بله جسم او در کنارمان نیست، اما روح او و یاد و خاطرش همواره در زندگی ما جریان دارد. قبل از اعلام نتایج اولیه کنکور، شهید به خواب برادرزاده خود آمده و گفته بود که کلید آپارتمان‌شان در تهران را به امیرحسین بدهند. شب کنکور هم به خواب خواهرم آمده بود و گفته بود به امیر حسین بگویید نگران نباشد، ان‌شاءالله قبول می‌شود.
***
در ادامه گفت‌و‌گو، امیرحسین فرزند شهید از پدرش و حضور او در زندگی‌شان گفت، او این خواب‌ها را معجزه‌ای از سوی پدر می‌داند و می‌گوید:
وقتی نتایج اعلام شد من با رتبه ۱۷۲ دانشگاه علوم پزشکی ایران قبول شدم. برخی شب‌ها، وقتی که در حال درس خواندن بودم پدرم به اتاقم می‌آمد و می‌گفت اگر می‌توانی کپسول من تمام شده است آن را تعویض کن و من وظیفه خود می‌دانستم که این کار را انجام دهم. هرچند شرایط سختی بود و سه ماه قبل از کنکور پدرم را از دست دادم. ۲۰ روزی که پدر در آی‌سی‌یو بود، بسیار اذیت شدیم و نمی‌توانستم با تمرکز درس بخوانم؛ چون یک روز می‌گفتند حالش خوب است و روز دیگر حالش رو به وخامت می‌رفت.
با شهادت پدر ضربه سنگینی به ما وارد شد؛ اما در هر حال تلاش خودم را کردم و قبول شدم.
از پدر چه چیزهایی یاد گرفتید؟
مهمترین ویژگی پدرمان صبر ایشان بود. اکسیژن خونش همیشه ۸۰ بود؛ اما سعی می‌کرد خودش را سرحال نشان دهد. با اینکه به سختی نفس می‌کشید؛ اما تلاش می‌کرد نشان دهد این گونه نیست. پدر خیلی اذیت می‌شد، ۲۰ سال به سختی نفس کشید؛ اما خودش را همیشه شرمنده ما می‌دانست و می‌گفت: شما به خاطر من نمی‌توانید کاری انجام دهید، نمی‌توانید مسافرت بروید و گرفتار من هستید.
***
معین فرزند دیگر شهید جمالزاده که کلاس هشتم را سپری می‌کند می‌گوید:
مهربان بودن در کنار صبور بودن یکی دیگر از ویژگی‌های پدرم بود. ایشان با حالی که داشتند باز هم مهربان و خوش رفتار بودند. نفس کشیدن برای ایشان سخت بود؛ اما مهربان بودند. کارها را تا جایی که برایشان ممکن بود سریع و بدون وقفه انجام می‌دادند. چون نمی‌توانستند کار بیرون از خانه را انجام دهند، تا جایی که توانش را داشتند به انجام امور خانه می‌پرداختند. پدر من یک قهرمان بود و همیشه می‌گفت شرمنده خانواده‌ام هستم.
اگر پدرتان را ببینید از ایشان چه می‌خواهید؟
حاضرم زندگیم را بدهم که ایشان را ببینم و از ایشان به خاطر حمایت‌هایی که داشتند، تا من به این مرحله از زندگی‌ام برسم تشکر کنم. ایشان روی تربیت و درس من حساس بودند. من موفقیت امروزم را مدیون ایشان هستم و جایگاه الانم را از پدرم دارم.
یک ثانیه نمی‌خواهم آن لحظات را از دست بدهم. دوست دارم به آن دوران برگردم و برای همیشه در کنار پدرم باشم. روزهایی بود که پدرم به ما می‌گفت به مسافرت بروید؛ اما خودش در خانه می‌ماند و یکی از اقوام در کنار ایشان بود و کارهایشان را انجام می‌داد. من دوست دارم به آن روزها برگردم، آن روزها را جبران کنم و در کنار پدرم بمانم؛ نه اینکه به سفر بروم. این در حالی است که پدرم همیشه می‌گفت من شرمنده هستم که نمی‌توانم در مسافرت‌ها با شما باشم و کارهایی که پدرهای دیگر برای فرزندانشان انجام می‌دهند، برای شما انجام دهم.