رستمی از دیار پاکان تاریخ
لطفا خودتان را معرفی کنید؟
مهربان آذرباد، فرزند اردشیر و پدر شهید رستم آذرباد هستم، متولد ۱۳۱۶. من صاحب پنج فرزند بودم که یکی از آنها به شهادت رسید؛ رستم فرزند دوم من بود. در حال حاضر سه دختر و یک پسر دارم.
قبلاً شغلم شاطر نانوایی بود و بعد از آن کارگر کارخانه شده و ۲۰ سال در آنجا فعالیت کردم. چون اهل مزرعه کلانتر هستم، قطعه زمینی در آنجا داشتم که هر سال آن را زیر کشت میبردم.
رستم آن زمان که من شاطر بودم بسیار کوچک و در مدرسه مشغول به تحصیل بود، اما زمانی که تعطیل بود به کمک من میآمد.
شهید رستم چگونه پسری بود؟
نماز اول وقت میخواندند نماز پنجگانه خود را بهجا میآوردند. رستم در مورد امام خمینی(ره) صحبتهای خوبی بیان میکرد. او پسر خوب و خوش اخلاقی بود و گفتار خوبی داشت. اهل کار و تلاش بود و همزمان درس میخواند و بدون چشمداشتی برای دیگران کار خیر انجام میداد. رستم از افرادی که رفتار نامناسب داشتند دوری میکرد. هوش خوبی داشت. سر کلاس به درس گوش میداد، بهطوری که تمام درسهایش را در مدرسه و با گوش دادن به گفتههای معلم یاد میگرفت و به همین دلیل در خانه خیلی درس نمیخواند ولی همیشه و در تمام دوران تحصیل با نمراتی عالی قبول میشد. شبهای امتحان که همه دانشآموزان مشغول خواندن درس و دلواپس امتحان بودند او با اطمینان کامل به آموختههای خود راحت میخوابید و صبح سرحال در جلسه امتحان حاضر میشد و خوشبختانه با نمرات خوب هم قبول میشد و در 12 سالی که درس میخواند تجدیدی نداشت.
پسرم دوران ابتدایی تحصیل را در دبستان دینیاری، دوره راهنمایی را در مدرسه حائری (شاهد) و متوسطه را در دبیرستان کیخسروی گذراند. قبل از اینکه دیپلمش را بگیرد در یک ساعتسازی مشغول فعالیت بود و پس از آن به خدمت سربازی رفت. زمانی که دیپلم گرفت گفت: پس از خدمت سربازی رشته پزشکی را ادامه میدهد.
دوره آموزشی که تمام شد، هنگام مشخص کردن محل خدمت، رستم به شیراز افتاد. برای تغییر محل خدمتش به یزد با آقای مهربان اهورایی صحبت کردم. ایشان به من گفتند که شیراز جای خوبیست، چرا میخواهی محل خدمتش را عوض کنی؟ در هنگام جنگ از سوی ارتش برای مقابله با جمعی از کردها که بر ضد حکومت ایران مبارزه میکردند، به کردستان اعزام شد. فقط چهار ماه از مدت خدمتش باقی مانده بود که خبر شهادتش را به ما دادند.
او در جبهه غرب بیسیمچی بود. آن طور که به ما گفتند پسرم اطلاعاتی داشته است که کوملهها به دنبال آن بودهاند و با دستگیریاش میخواستند اطلاعاتی از او کسب کنند. او را شکنجه کردند. او با کمال شجاعت در برابر خواست دشمن مقاومت کرد. دشمنان چون موفق به کسب اطلاعات از او نمیشوند او را به رگبار بسته و به شهادت رساندند. اگر این اطلاعات را میداد تعداد زیادی از همخدمتیها و افراد نزدیک به آن منطقه به شهادت میرسیدند.
از آخرین دفعهای که پسرتان را دیدید، برایمان بگویید؟
قبل از شهادت آخرین باری بود که فرزندم را در یزد دیدم. دو روز مانده بود که مرخصیاش به اتمام برسد که به خدمت سربازی برگشت و گفت: برای شرکت در مراسم سده برمیگردد. مراسم سده در چک چک که یک مکان تاریخی نزدیک اردکان است، برگزار میشود. این جشن هر ساله دهم بهمنماه یعنی صد شبانه روز به عید نوروز مانده برگزار میشود. این مکان یک مکان معنوی برای ما به حساب میآید.
تاریخ شهادت شهید رستم آذرباد چه زمانی بوده است؟
فرزندم در دوم اردیبهشت سال ۴۴ به دنیا آمد و در ۳۰ خرداد ۱۳۶۵ به شهادت رسید.
خبر شهادت پسرتان را چگونه به شما اعلام کردند؟
آن روز به روستا رفته بودم و وقتی برگشتم خواهرزاده من به خانه ما مراجعه کرد. پسر بزرگم همراه او رفت و وقتی برگشت همراه با چند نفر آمدند و خبر شهادت او را به من اعلام کردند. شهید را به خلد برین یزد آورده بودند. مرا برای شناسایی فرزندم به آنجا بردند. وقتی او را دیدم، بسیار گریه کردم و هنوز هم به یاد فرزندم هستم.
مادر رستم در بخش دیگری از این گفتوگو میگوید به فرزندم رستم گفتم که به خدمت سربازی نرو، اما او نپذیرفت. وقتی به مدرسه میرفت میگفتم درس بخوان. رستم ابتدا در شیراز سرباز بود؛ اما شش ماه آخر ایشان را به کردستان منتقل کرده بودند. پسرم جان خود را داد تا از مملکت خود دفاع کند.
آیا کسی به دیدار شما میآید؟
دختر کوچکم دبیر است به ما سرمی زند. دختر دوم من هفتهای یک بار به خانه ما مراجعه میکند و دختر بزرگم در تهران زندگی میکند. من از فرزندانم راضی هستم آنها هر کدام رفتارهای خوبی دارند.
اگر رستم همین حالا در را بزند و وارد خانه شود چه کار میکنید؟
او را میبوسم و در آغوش میکشم. اما متاسفانه تاکنون حتی به خوابم هم نیامده است. دوست دارم بخوابم بیاید. ۳۰ سال است که برای او مراسم سالگرد برگزار میکنم.