کد خبر: ۲۳۴۳۴۵
تاریخ انتشار : ۲۲ دی ۱۴۰۰ - ۲۱:۳۵

ای پرده‌دار عالم در پرده چند پنهان(چشم به راه سپیده)

 


خدا کند که بیائی
چه انتظار عجیبی!
تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی!
عجب‌تر آنکه چه آسان نبودنت شده باور
چه بی‌خیال نشستیم، نه کوششی، نه وفائي
فقط نشسته و گفتیم؛ خدا کند که بیائی
؟؟؟؟
خورشید رخ مپوشان
خورشید رخ مپوشان در ابر زلف، یارا
چون شب سیه مگردان روز سپید ما را
ما را ز تاب زلفت افتاد عقده بر دل
بر زلف خم به خم زن دست گره‌گشا را
فخر جهانیان شد ننگ صنم‌پرستی
جانا ز پرده بنمای روی خدا نما را
ای آشکار پنهان برقع ز رخ برافکن
تا جلوه‌ات ببینم پنهان و آشکارا
بی جلوه‌ات ندارد ارض و سما فروغی
ای آفتاب تابان هم ارض و هم سما را
بازآ که از قیامت برپا شود قیامت
تا نیک و بد ببیند در فعل خود جزا را
ای پرده‌دار عالم در پرده چند مانی
آخر ز پرده بنگر یاران آشنا را
بازآ که بی‌وجودت عالم سکون ندارد
هجر تو در تزلزل افکند ماسوی را
حاجت به توست ما را‌ ای حجت الهی
آری به سوی سلطان حاجت بود گدا را
عمری گذشت و ماندیم از ذکر دوست غافل
از کف به هیچ دادیم سرمایه بقا را
ما را فکنده غفلت در بستر هلاکت
درمان کن‌ای مسیحا این درد بی‌دوا را
ای پرده‌دار عالم در پرده چند پنهان
بازآ و روشنی‌بخش دل‌های باصفا را
فواد کرمانی
زمانی این حوالی بود
سلام‌ای ماه مهجور زمستان‌های ابرآلود!
چرا دیگر نمی‌تابد سرودت از محاق رود
مگر روح اساطیر کهن باران بباراند
به روی سرزمین‌های اسیر حلقه‌های دود
به روی بام‌ها آیینه‌ها گرم تماشایند
افق‌های تباهی را برآ ‌ای طلعت موعود
نفیر کوزه‌های تشنه اعصار می‌گوید
که عشق این ماه سرگردان زمانی این حوالی بود
تو را با خوشه پروین همیشه جست‌وجو کردم
از آن روزی که از پردیس جاویدان شدم مطرود
دلم را این ‌پرستوی غریب آشیان بر دوش
بهار خاطراتت خوانده تا آفاق نامحدود
الا ‌ای ماه مهجور زمستان‌های ابرآلود!
تو را تا کهکشان زخم موزونی دگر بدرود
بهروز سپید نامه
بر‌می‌گردد
بنویسید شب تار سحر می‌گردد
یک نفر مانده از این قوم که بر‌می‌گردد
؟؟؟؟
بت شکن آخر
ای دل شیدای ما گرم تمنای تو
کی شود آخر عیان طلعت زیبای تو
گرچه نهانی زچشم دل نبود نا امید
می رسد آخر به هم چشم من و پای تو
زاده نرگس تویی دیده چو نرگس به ره
مانده که بیند مگر لاله حمرای تو
تیره بماند جهان نور نتابد زشرق
تا ندهد روشنی روی دلارای تو
این همه نو دولتان غره به جاه وجلال
کاش کند جلوه‌ای غره ی غرای تو
باش که فرعونیان غرق ستم ناگهان
خیره شود چشمشان از ید بیضای تو
از بشر بت‌پرست جد تو بتها شکست
بت شکن آخرست همت والای تو
گوش بشر پر شده ست از رجز این و آن
بار خدایا به گوش کی رسد آوای تو
سوخت ضعیف از ستم پای بنه درمیان
تا بکشد انتقام دست توانای تو
نور خدایی چرا روی نهان می‌کنی
کس نکند جز خدای حل معمای تو؟
شه صفتان را کنون تصفیه‌ای درخورست
وین نکند جز به حق طبع مصفای تو
ظلم به شرق و به غرب چون به نهایت رسید
عدل پدیدآورد منطق شیوای تو
گو همه دجال باش روی زمین کز فلک
هم قدم موکبت هست مسیحای تو
دفتر ایام را معنی و لفظی نبود
هر ورقش گر نداشت پرتو امضای تو
ناظر زاده کرمانی
در انتظار فرج
دلم گرفته خدایا در انتظار فرج
دو دیده‌ام شده دریا در انتظار فرج
هنوز می‌رسد از کوچه‌های شهر حجاز
صدای ‌گریه زهرا در انتظار فرج
هنوز در همه عالم میان دشمن و دوست
علی است بی‌کس و تنها در انتظار فرج
هنوز می‌رسد از چاه‌های کوفه به گوش
صدای ناله مولا در انتظار فرج
هنوز ناله کشد از جگر امام حسن
گشوده دست دعا را در انتظار فرج
هنوز پرچم سرخ حسین منتظر است
گشوده چشم به صحرا در انتظار فرج
هنوز می‌رسد آوای دلربای حسین
ز نوک نیزه اعدا در انتظار فرج
هنوز تشنه لبان اشکشان بود جاری
کنار کشته سقا در انتظار فرج
هنوز خون شهیدان کربلا جاری است
ز چشم زینب کبرا در انتظار فرج
هنوز ناله «میثم» رسد به گوش که هست
چو چشم فاطمه، دنیا در انتظار فرج
غلامرضا سازگار