پشتيبان
مریم عرفانیان
مانده بودم با آن همه مهمان چه كنم؟
فرزند دومم تازه متولد شده بود که همسرم بلافاصله به جبهه رفت. تابستان بود و به اندازه دو ماشين مهمان از مشهد به خانهمان آمدند. بايد تنهايي از آنها پذيرايي ميكردم؛ با وجودي كه هيچ امكاناتي در خانه فراهم نبود!
***
برادرم تازه از گرد راه رسيده بود، كه با دیدن آن همه مهمان متوجه مشكلم شد! فوری از خانه بيرون زد! دقایقی بعد با دست پر به خانه برگشت. تمام وسايلي كه براي پذيرايي نياز داشتم را فراهم كرده بود؛ نان، سبزی، برنج، گوشت، حتي نوشابه هم خريده بود!؟ گفتم: «آقا ابراهیم! نوشابه ديگه اضافیه...»
ابرو بالا برد و جواب داد: «مهمونت از راه دور اومده آبجی، بايد بهترين پذيرايي رو ازشون داشته باشي...»
***
بچهها را نگه داشت، حتي پاي ديگ غذا ايستاد و در آشپزي هم كمكم كرد. آن وقت نفسی راحت کشیدم و فکر كردم، با وجودي كه همسرم جبهه است، پشتيبان خوبي مثل سیدابراهيم دارم.
خاطرهای از شهید سید ابراهیم آل نبی
راوی: زينب آل نبي، خواهر شهید