ستاره دهم : یکی مثل عباس...
ابوالقاسم محمدزاده
روستازادهای بود که بعد از عملیات والفجر چهار و با مجروحیت سید حسن مرتضوی، فرمانده واحد دوشیکای ادوات لشکر ۵ نصر شد، آنهم در سن ۱۸سالگی. علاوه بر سادگی و مظلومیت چهرهاش، تمامی خصوصیات یک فرمانده واقعی، اعم از دیانت و تقوا، شجاعت و بیباکی و سختکوشی را در وجودش داشت و در عین سادگی و بیآلایشی، سختکوش بود. وقتی که از مرخصی برمیگشت و دستهای تاولزدهاش را میدیدیم، با افتخار میگفت؛ «در مدت مرخصی، کنار پدر و برادرانم به کار و فعالیت کشاورزی روی زمینهایمان مشغول بودم.»
عباس شعبانی همه فضائل اخلاقی یک بچه شیعه واقعی از قبیل تقوا، زهد، اخلاص و ایمان را دارا بود و علاوه بر خصوصیات مشترکش با سایر رزمندگان اسلام، با دیگران تفاوتهای خاصی داشت.
عباس، پایهگذار قرائت سوره الرحمن موقع صبحانه خوردن و خواندن سوره واقعه در زمان صرف شام، در بین رزمندگان واحد دوشکا بود.
با اینکه اهل نماز شب و مناجات شبانه بود، اما همیشه در سکوت کامل و دور از چشم دیگران و بدون ریا و تظاهر به این عمل مبادرت میکرد.
علیرغم تلاش و سختگیری در امورات آموزشی نیروها، دارای قلب رئوفی بود و اهل شوخی با تکتک بچهها.
سوار قایق بود و به سمت خط مقدم میرفت. گفتم؛ بدون خداحافظی؟
میخواست از قایق پیاده شود تا خداحافظی کنیم. من هم به طرفش رفتم. تعادل قایق بههم خورد و عباس میان آب افتاد و لباسهایش خیس شد. من از تدارکات، تازه لباس گرفته بودم. با اصرار فقط بلوزش را عوض کرد و از تعویض شلوارش خودداری کرد. وقتی میرفت به شوخی گفتم:
خودت هرکار شدی شدی. مواظب لباسم باش!
عباس در عملیات خیبر و در تاریخ ۶ اسفند سال 1362 و در سن ۱۸ سالگی، هنگام سرکشی از نیروهایش، با اصابت گلوله تانک دشمن همچون مولایش حضرت عباس علیهالسلام، دستش قطع شد و به شهادت رسید. وقتی بدن نازنینش را به اسکله آوردند، هنوز همان بلوز سبز تنش بود. عباس چشم دنیابینش را بسته بود و با چشمی حقیقتبین عروس شهادت را دید. ستاره شد و چراغ راه برادرانش حبیب و رضا و سایر یارانش در واحد ادوات گردید. او رفت حسرت پرکشیدنش در دل یارانش در واحد دوشیکا ماند و من همیشه با خودم زمزمه میکنم:
چشم دنیابین ببند تا حقیقتبین شوی ...
برداشتی آزاد از روایت برادرمان آزاده مهدی میرزایی فرمانده محور ادوات لشکر 5 نصر