kayhan.ir

کد خبر: ۲۳۱۷۶۹
تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱۴۰۰ - ۲۱:۵۴

پرده بگشای که مردم نگرانند هنوز(چشم به راه سپیده)

 
 
روزهای دشوار
ای خدا، روزهای دشواریست 
غم‌گرفته تمام دنیا را 
ما به سویت پناه‌آوردیم 
جان مهدی، نگاه کن ما را 
 
سر به ‌زیر آمدیم و شرمنده 
ناله و اشک و آه آوردیم 
ای طبیب همه مریضی‌ها 
سرطان گناه آوردیم 
 
بین آشفتگی این عالم 
خواستی تا که امتحان بشویم 
ما ولی آمدیم این‌جا تا 
بیمه‌ صاحب‌الزمان بشویم 
 
اوّلین آرزوی ما، فرج است 
کاشکی صاحب‌الزمان برسد 
دست و پا می‌زنیم بین گناه 
کاش «مهدی» به دادمان برسد 
 
یک بلا آمده‌ست و این نوکر 
دیگر آن یار غیرتی تو نیست! 
آه، آقا! ببخش، هیچ ‌کسی 
نگران سلامتی تو نیست 
 
ما سر وعده آمدیم عزیز 
پس شما هم ثواب کن آقا 
روز خوب قرار، روز ظهور 
روی ما هم حساب کن آقا 
 
هیچ‌کس فکر گریه‌های تو نیست 
به خدا کم گذاشتیم، ببخش 
قدر یک کاسه آب هم حتی 
احتیاجت نداشتیم، ببخش 
 
ای به قربان جدّ تشنه ‌لبت 
سفری آرزوی ما شده است 
راه را بسته‌اند، کاری کن 
دلمان تنگ کربلا شده است 
 
یادمان رفته است انگاری 
هرچه داریم از حرم داریم 
به خدا از حسین، دور شدیم 
که بلادیده‌ایم و غم داریم 
 
کاش زوّار کربلا امشب 
بر تن در حصیر، گریه کنند 
جای ماها که از حرم دوریم 
تا خود صبح، سیر گریه کنند 
 
دلم از روزگار خسته شده 
هر دری باز بود، بسته شده 
پا شدم بی‌اراده افتادم 
هرچه پل ساختم، شکسته شده 
 
بی تو عمری عذاب، سهم من است 
غصه و اضطراب، سهم من است 
به در بسته می‌خورم هربار 
تشنه هستم، سراب سهم من است 
 
پسر فاطمه ببخش ولی 
تو خودت از خدا تمنا کن 
ما بعید است، مرد راه شویم 
راه برگشت را خودت وا کن 
 
پسر مهزیار می‌داند 
ماجراهای غربتت کم نیست 
بین ما مردمی که می‌بینی 
سیصدوسیزده نفر هم نیست 
 
تو امام جهان شیعه که نه 
بلکه آقا، امام دنیایی 
همه از ماه، نور می‌گیرند 
تو برای تمام دنیایی 
 
روز برگشتن تو، دیدنی است 
به خدا روز خوش، رسیدنی است 
و به قدر هزار و سیصد سال 
حرف‌های دلت شنیدنی است 
مجید تال 
دوکرانه زمان 
نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان 
سوی تو می‌دوند هان! ای تو همیشه در میان
در چمن تو می‌چرد آهوی دشت آسمان 
گرد سر تو می‌پرد باز سپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن می‌نگرم در این چمن 
آینه ضمیر من جز تو نمی‌دهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پرده‌ها درآ 
بوی تو می‌کشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشسته‌ای باغ درون هسته‌ای 
هسته فرو شکسته‌ای کاین همه باغ شد روان
آه که می‌زند برون از سر و سینه موج خون 
من چه کنم که از درون دست تو می‌کشد کمان
پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟ 
کز نفس تو دم به دم می‌شنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند که بر دَرم! 
آمدنت که بنگرم، گریه نمی‌دهد امان...
هوشنگ ابتهاج (سایه)
عشق است...
از فکرگناه پاک بودن عشق است
از هجر تو سینه‌چاک بودن عشق است
آن لحظه که راه می‌روی آقاجان
زیر قدم تو خاک بودن عشق است
سید مجتبی شجاع
خبریافتگان بی‌خبر‌!
مردم دیده به هر سو نگرانند هنوز 
چشم در راه تو صاحب‌نظرانند هنوز
لاله‌ها، شعله‌کش از سینه داغند به دشت 
در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز
از سراپرده غیبت، خبری باز فرست 
که خبریافتگان، بی‌خبرانند هنوز
رهروان، در سفر بادیه حیران تواند 
با تو آن عهد که بستند، برآنند هنوز
ذره‌ها در طلب طلعت رویت با مهر 
هم‌عنان تاخته چون نوسفرانند هنوز
طاقت از دست شد ای مردمک دیده! دمی 
پرده بگشای که مردم نگرانند هنوز
مشفق کاشانی
کاش باران بیاید
دعا می‌کنم باز بــــــاران بیاید
بر آوار من حس طوفان بیاید
دعــا می‌کنم مثـل هر شب نباشد
کسی سمت دل‌های لرزان بیاید
به یک تار مو بسته اوضاع گردون
که یک جــمعه تکــرار قـــرآن بیاید
نسیمی پر از عطر کوثر ز خیبر
به چشـمان خاموش کنعان بیاید
غم ذوالفقار از نگـــــاهش بریزد
به خون‌خواهی نسل انسان بیاید
پر از بغض چاه از یتیمان بگوید
به دلــداری یـــاس پنـــهان بیــاید
و بر خالی سفره های دوباره
به نــام بلنــدای او نان بیاید
جنون می‌وزد بر من ای کاش باران
به لب خشـــکی این بیــابــان بیاید
کبوتر کبوتر جهــــان پر بگیرد
غریب از غروب خراسان بیاید...
مریم حقیقت