مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
آخر خط
نایی برای ناله ز هجران نمانده است
اصلا در این فراق به تن جان نمانده است
من هرچه چوب میخورم از دوری شماست
در این دل جنونزده سامان نمانده است
بی تو به آخر خط دنیا رسیدهایم
چیزی دگر به نقطه پایان نمانده است
بی تو خزانی است تمام فصول سال
شوقی برای بارش باران نمانده است
هر جا نسیمی از سر زلفت رسیده است
ردی ز پای قلب پریشان نمانده است
دیگر بس است این همه دوری ز آفتاب
آقا بیا که فرصت جبران نمانده است
هر کس برای تو ز جهان دست شسته است
سوگند میخورد که پشیمان نمانده است
تا قلب مهربان تو راضی شود ز من
راهی به غیر ذکر «حسین جان» نمانده است
امیرحسین حیدری
چشم بارانزده
بی تو یک روز نشد خوب به فردا برسد
یا دعا از سر سجاده به بالا برسد
زندگی سخت نفس میکشد اینجا بی تو
کی به آخر نفس این شب یلدا برسد
چشم بارانزده کوچه، به راه است هنوز
کاش آهنگ قدمهات به اینجا برسد
حسرت یخزده پنجرهها را دریاب
تا به گرمای دمت فصل تماشا برسد
سیزده قرن زمین چشم به راهت مانده
نکند کار دوباره به اگرها برسد
درد دیرینه یک قوم تو را میخواند
با تو این زخم قدیمی به مداوا برسد
اگر از عمر جهان ثانیهای باقی بود
باید آن ثانیه حرف تو به دنیا برسد
...
شجرهنامه ما مثل سحر معلوم است
چون به سرسبزی سرشاخه طوبی برسد
حسن کردی
آقا دلت گرفته
آقا دلت گرفته و چشمت بهاری است
از دیده تو کوثر احساس جاری است
آقا به یاد فاطمه شوریده میشوی
آری اساس عشق به زهرا مداری است
عرض ادب به ساحت مادر فریضه است
این اشکها نشانه والاتباری است
ما کارمان دعای فرج خواندن است و بس
این روزها که کار شما گریه زاری است
روضه کجا گرفتهای ای وارث فدک؟
این روضه بیخزان و همیشه بهاری است
بر شیعه زخم خنجرشان کارگر نبود
این زخم سیلی است که بر شیعه کاری است
آقا شما بپرس: که پهلو شکسته را
دیگر چه جای هر شب ناقهسواری است؟
کوچه به کوچه، شهر به صبح ظهورتان
از خون سرخ مادرتان لالهکاری است
سیدمحمد میرهاشمی