شکست در حیاط خلوت(نگاه)
دولت آمریکا طی کمتر از یک سال با ۳ شکست انتخاباتی در آمریکای جنوبی و مرکزی روبهرو شده است. هفته گذشته حزب حاکم ونزوئلا، در انتخابات منطقهای این کشور به جز سه منطقه در دیگر مناطق این کشور توانسته به موفقیت بزرگ و تعیینکنندهای دست پیدا کند. پیروزی حزب متبوع رئیسجمهور سوسیالیست ونزوئلا در حالی محقق شده که کاراکاس در دوران ریاست جمهوری ترامپ و بایدن، با تحریمهای بسیار گستردهای از سوی آمریکا مواجه بوده و برخی تحلیلگران غربی پیشبینی میکردند که در چنین شرایطی امکان اقبال دوباره شهروندان به سوی جریان مخالف آمریکا کاهش یافته است. این دومین بار است که نتایج انتخابات در آمریکای لاتین طی یک ماه اخیر، بر خلاف خواست و اراده کاخسفید رقم میخورد. اوایل آبان امسال نیز دانیل اورتگا موفق شد برای چهارمین دور متوالی با کسب ۷۵ درصد آرا در انتخابات ریاست جمهوری نیکاراگوئه پیروز شود. در ماههای منتهی به انتخابات نیکاراگوئه، آمریکا و اتحادیه اروپا نهایت تلاش خود را برای جلوگیری از حضور مجدد اورتگا در رأس معادلات سیاسی این کشور به کار بستند اما در نهایت شکست خوردند.
تلاشی که در کشور پرو هم در ابتدای حضور بایدن در کاخ سفید نافرجام ماند. با روی کار آمدن بایدن مقامات آمریکایی مداخلهگرایی واشنگتن در آمریکای لاتین را به مثابه یک سنت مستمر در سیاست خارجی خود ادامه دادند. در نخستین آزمون دولت بایدن در مرداد امسال، دموکراتهای کاخ سفید نتوانستند از پیروزی سوسیالیستها در این کشور جلوگیری کنند. علاوهبر شکستهای انتخاباتی نیروهای تحت حمایت آمریکا در این کشورها در سال جاری، مقامات کاخ سفید تلاش کردند از طریق اپوزیسیون حکومت کوبا و به بهانه نارضایتیهای اقتصادی ناشی از تحریمهای آمریکا، شورش گستردهای را در هاوانا و دیگر شهرها به راه بیندازند. بهرغم شکلگیری هستههای اولیه این شورش و اعتراض، در نهایت این ماجرا با حضور گسترده طرفداران دولت کوبا در خیابانها و تاکید آنها بر استمرار سوسیالیسم پایان یافت.
اگر چه آمریکا پس از استقلال خود در سال 1783 و صدور اعلامیه حقوق بشرتا سالهای میانه قرن نوزدهم از استعمار سایر ملل پرهیز داشت، اما این موضع آمریکا به تدریج دگرگون شد و با رشد صنعت و نیاز روز افزون به مواد خام، علایق استعماری در سیاست خارجی این کشور آشکار و با گذشت زمان رو به فزونی نهاد. بر این اساس اولین مناطقی که مورد توجه آمریکا قرارگرفت، آمریکای مرکزی و جنوبی و مناطق اقیانوس آرام بود. اولین حرکت آمریکا در جهت استیلا بر آمریکای لاتین انتشار «دکترین مونرو» در سال 1823 بود. این دکترین در واقع بخشی از بیانیه سیاسی «جمیز مونرو»، رئیسجمهور آمریکا بود که درسال 1823 به کنگره ارائه شد و بیانگر نکات ذیل بود:
1- آمریکا تا زمانی که به رشد و قدرت واقعی برسد، نباید به عنوان یک عنصر فعال در سیاست جهان و به عنوان بازیگر اصلی وارد عرصه شود بلکه باید در نیمکره غربی، به رشد لازم اقتصادی، دست یابد.
2- آمریکای جنوبی و منطقه کاراییب برای ایالات متحده آمریکا حوزهای با اولویت بسیار بالا و امنیتی محسوب میگردد که سرنوشت آن با سرنوشت آمریکا گره خورده است و آمریکا باید برای رشد و توسعه خود در آنجا حضور سرنوشت ساز و مقتدرانهای داشته باشد.
دکترین «مونرو» خطوط راهنمای سیاست آمریکا در نیمکره غربی را برای مدت بیش از یک و نیم قرن ترسیم کرد. از آن زمان، به تدریج آمریکای لاتین به حیاط خلوت آمریکا تبدیل شد. کشورهای اروپایی(استعمار اسپانیا و پرتغال)، یکی پس از دیگری از این قاره بیرون رانده شدند وآمریکا با همراهی انگلستان جای آنها را گرفت.
پايان جنگ سرد سرآغاز دگرگوني در عرصههاي گوناگون روابط بين الملل بود چنانکه روابط شمال و جنوب وارد مرحله تازهاي شد. در دوران جهاني شدن و كمرنگ شدن جنبههاي ژئوپولیتیک گذشته مناطق فقير جهان سوم به حال خود رها و از گردونه مبادلات
بين المللي كنار گذاشته مي شوند كه مي توان به قاره آفريقا اشاره كرد. اما مناطق ثروتمند جهان سوم همچنان موضوع كشمكش و رقابت باقي ماندند. در عين حال اين مناطق ثروتمند، ديگر بازيگران منفعل و بي اراده نخواهند بود بلكه با عنايت به توسعه ارتباطات و افزايش حق انتخاب، بسته به وضع موجود به ايفاي نقشهاي كليدي خود خواهند پرداخت. يكي از اين مناطق، آمريكاي لاتين است كه ساليان دراز تحت چپاول و غارت كشورهاي غربي و در رأس آن ايالات متحده آمريكا قرار داشت. رهبران اين مناطق طي سالهاي گذشته با كسب استقلال سياسي در جهت افزايش ارتباط با كشورهايي كه همسو با منافع آنها به خصوص ضديت با ايالات متحده قرار دارند، اقدام كردند و از اين طريق نقش خود را در سطح بين المللي فعال كردند.
دلیل اصلی شکستهای اخیر آمریکا را میبایست در سیاستهای یکجانبهگرایانه و توسعهطلبانه آمریکا در طول قریب دو قرن در آمریکای لاتین جستوجو کرد. اراده و خواست عمومی در آمریکای لاتین برای شکستن هیمنه و نفوذ سیاسی آمریکا در سرزمینشان که با به قدرت رسیدن رهبران مردمی و برخاسته از آرای عمومی به منصه ظهور رسید همچنان ادامه دارد و این مسئله نیز نشانهای دیگر از پایان هژمونی آمریکاست و به جای «پایان تاریخ» مخاطب را به فکر کردن درباره «پایان آمریکا» رهنمون میشود. تشابهات بين ايران و آمريكاي لاتين از قبيل نفي استكبار، مبارزه با ظلم و ستم و نفي هژموني آمريكا، باعث شد تا ايران و آمريكاي لاتين در مجامع بينالمللي به حمايت از يكديگر عمل كنند. آمريكا تلاش فراواني براي همسوكردن كشورهاي آمريكاي لاتين در فشار عليه برنامه هستهاي ايران انجام داد. اما آنچه اتفاق افتاد اين بود كه كشورهاي آمريكاي لاتين به دفعات يا در قالب گروه آلبا و جنبش عدم تعهد، بيانيه يا در قالب كشورهاي مستقل و عضو شوراي امنيت، رأي موافق در حمايت از برنامه هسته اي ايران صادر كردند. به نظر مي رسدكشورهاي آمريكاي لاتين به اين موضوع واقفند كه علت مخالفت آمريكا با جمهوري اسلامي ايران، كاملاً سياسي و در راستاي منافع دولت آمریکا است و رفتار آمريكا با كشورهاي آمريكاي لاتين نيز از همين جنس است.
معین ضابطی