محبتش را به من این طوری نشان میداد (فانوس)
خیلی کم خانه بود. ولی، همان وقت کمی هم که پیش خانواده میگذرانید، سرشار از مهربانی و ایمان و محبت و آرامش بود. روزهایی که خانه بود، در کار خانه کمک میکرد. همسر شهید میگوید که یک روز صبح دیدم پایین شلوارش را تا کرده آستینها را بالا زده و رفته در آشپزخانه. ازش پرسیدم:
حاج آقا، چرا اینطوری کردهای؟ گفت: به خاطر خدا و برای کمک به شما. بعد هم وضو گرفت و شروع کرد به جمع و جور کردن وسایلها. ناراحت شدم. رفتم که نگذارم کاری کند. چون میفهمیدم چقدر سخت است تا آمدم وارد آشپزخانه شوم، در را به رویم بست و گفت: خانم، بروید بیرون، مزاحم نشوید. پشت در التماس میکردم: حاج آقا، شما را به خدا، بیایید بیرون. من ناراحت میشوم. خجالت میکشم. میگفت: چیزی نیست. الان تمام میشود. آشپزخانه را مرتب کرد. ظرفها را چیده بود سر جایش. روی اجاق گاز را تمیز کرده بود. بعد شلنگ آورد و کف آشپزخانه را شست. در را که باز کرد، آشپزخانه شده بود مثل دسته گل. نمیدانستم چه بگویم. تکیه داده بودم به دیوار، گفتم: آخه چرا این کار را میکنی من خجالت میکشم. گفت: میخواستم من هم کمی کمکتان کنم. از من ناراحت نباشید. محبتش را به من این طوری نشان میداد.
خاطرهای از شهید صیاد شیرازی به روایت همسر شهید؛ کتاب یادگاران، انتشارات روایت فتح