یک شهید، یک خاطره
مادر را به من بسپار
مریم عرفانیان
سه شب از فوت مادرم میگذشت. خیلی ناراحت و بیتاب بودم. خواب دیدم در امامزادة کاخک هستم و دست مادرم را توی دست گرفتهام. در همین حال برادر شهیدم عباس آمد و گفت: «تا حالا شما از مادر مراقبت میکردی و از حالا به بعد من. مادر را به من بسپار و دیگر کاری نداشته باش...»
دست مادر را به دست عباس دادم و یکدفعه از خواب پریدم. سر جایم توی رختخواب نشستم. نفسی راحت کشیدم و آرام شدم. مادر را به خوب کسی سپرده بودم...
خاطرهای از شهید عباس آب
راوی: زهرا آب، خواهر شهید