kayhan.ir

کد خبر: ۲۳۰۳۲۴
تاریخ انتشار : ۲۹ آبان ۱۴۰۰ - ۱۹:۴۴

من از ناراحتى او ناراحت شدم!

 


 يكى از همكلاسي‌هاى (روحانی مبارز شهید)
سيّد مجتبى نواب صفوى نقل كرد: «يك روز از خانه بيرون آمدم يك نفر در مقابل من آمد و سنگ به سوى من پرتاب كرد، و آن به پيشانى من اصابت كرد و پيشانى مرا شكست. من پيش پدرم آمدم، (و از او شکایت کردم) پدرم همراه من به مدرسه آمد تا به مدير مدرسه شكايت كنيم و چون وارد مدرسه شديم آن بچه وقتى ما را ديد سخت ترسيده و رنگ از رخش پريد و فرار كرد. در اين موقع سید مجتبی نزد پدرم آمد و گفت: بچه شما را من زده‌ام و اكنون به هر گونه مجازاتى حاضرم. من گفتم، آن كه مرا زده است شما نيستيد. گفت: البته من هستم... پدرم وقتى اين (صحنه) را ديد، گذاشت و رفت. من از سيد مجتبى پرسيدم، چرا شما اين حرف را گفتى؟! گفت: آخر آن بچه يتيم است من از ناراحتى او ناراحت شدم.»
به نقل از: مردان علم در ميدان عمل (جلد هشتم) سيد نعمت‌الله حسينى