kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۹۷۰۸
تاریخ انتشار : ۲۱ آبان ۱۴۰۰ - ۲۱:۰۳
در گفت‌وگو با «سید علی حجازی» مطرح شد

مؤثرترین‌ چهره در تجهیز حزب‌الله به موشـک‌های نقطه‌زن چه کسی بود؟

 

زهرا قربانی
خداوند هر انسانی را برای هدفی خلق کرده و چه پسندیده است که انسان در طی حیاتش، هدف و مسیرش را انتخاب کند و در پی تلاش برای رسیدن به آن باشد. سردار سید محمد حجازی یکی از آن میلیون‌ها انسانی است که از نوجوانی مسیر خود را انتخاب و تمام عمرش را صرف رسیدن به هدفش کرد. او خدمتش به مردم ایران را از قبل انقلاب آغاز کرد و با خدمت به تمامی مسلمانان در محور مقاومت به اتمام رساند. سردار حجازی موثرترین چهره در زمینه‌ تجهیز حزب‌الله به سلاح موشکی بود. او دوشادوش شهید سلیمانی برای نابودی داعش مبارزه کرد و پس از شهادت سپهبد سلیمانی به ایران بازگشت و در کنار سردار اسماعیل قاآنی در سپاه قدس این مبارزه را ادامه داد. عصاره‌ای از خدمات و ایثارگری‌های این نیروی یکسره در خدمت اسلام و انقلاب را در گفت‌وگو با سید علی حجازی بخوانید.
ضمن معرفی خود بفرمائید چه نسبتی با شهید سید محمد حجازی دارید؟
سید علی حجازی هستم فرزند سوم و آخر شهید سید محمد حجازی.
پدرتان در چه سالی و در کجا متولد شدند؟
پدرم یک بهمن 1335 در اصفهان متولد شدند و دوران کودکی و نوجوانی خود را در محله‌ مسجد حکیم گذراندند.
از فعالیت‌های انقلابی شهید سید محمد حجازی بفرمایید.
فعالیت‌های انقلابی پدرم همیشه با عموی شهیدم، عمو احمد بود. آنها فعالیت انقلابی خود را در کنار شهید عبدالله میثمی و استاد سید علی اکبر پرورش آغاز کردند. عمو احمد یک سال از پدر بزرگ‌تر و در کارهای انقلابی بسیار خلاق و نترس بود. آنها دستگاه کپی تهیه کرده بودند و اعلامیه‌ها و عکس‌های امام خمینی(ره) را میان مردم پخش می‌کردند اما در حقیقت پدربزرگم زیاد به فعالیت‌هایشان امیدی نداشت.
چرا؟ روحیه‌ انقلابی نداشتند؟
پدر بزرگم بازاری بود و در صنف پارچه ‌فروش‌ها کار می‌کرد. بسیار نیکوکار و دست به خیر و از بازاری‌های معروف آن زمان بود اما چندان امیدی به تغییر حکومت نداشت و بر این باور بود که قدرت حکومت شاهنشاهی بیش‌تر از این حرف‌ها است و کسی نمی‌تواند با قدرت این‌ها مقابله کند. البته به مرور زمان ایشان هم نظرشان تغییر کرد و همراه آنان شد.
در دوران انقلاب به خاطر فعالیت‌هایشان زندانی هم شدند؟
بله. عمو و پدرم توسط ساواک در سال 1354 بازداشت شدند. عمویم همه‌ مسئولیت‌ها را بر عهده گرفت تا پدرم آزاد شود که در نهایت ساواک برای پدرم چهار ماه و برای عمویم دو سال زندان در نظر گرفت اما پس از مدتی با پی‌گیری و پافشاری پدربزرگم، آنها آزاد شدند.
در آن مدت که در زندان بودند، شکنجه هم شدند؟
بله! شکنجه‌گرشان آقای نادری بود که در ساواک معروف بود. شکنجه‌هایشان جسمی و روحی بود. پدرم به ما گفته بود که نادری مقابل پدربزرگ و مادر بزرگم می‌نشست و پدر و عمویم پشت نادری می‌نشستند. او به حاج‌آقا و حاج‌خانم می‌گفت که این‌ها کارشان تمام است و اعدام می‌شوند و آنها هم‌گریه و التماس می‌کردند اما از آن طرف پدر و عمویم با دست‌اشاره می‌کردند که نادری دروغ می‌گوید و اهمیت ندهند. بنده خدا حاج‌آقا و حاج‌خانم هم مانده بودند که کدام راست می‌گویند و بسیار اذیت می‌شدند.
تحصیلات پدرتان چه بود؟
با پایان دوره‌ دبیرستان، پدرم برای طلبگی به مدرسه‌ حقانی قم رفت. تقریباً دو سالی هم در آن‌جا ماند اما فعالیت‌های انقلابی به اوج خود رسید و پدرم به اصفهان بازگشت تا در میان مردم فعالیت‌های انقلابی خود را ادامه دهد. پس از انقلاب پدرم در کنکور شرکت کرد و مدیریت برنامه‌ریزی آموزشی در دانشگاه اصفهان قبول شد. ارشدشان را هم در دانشگاه تهران، رشته‌ مدیریت دولتی ادامه دادند. دکترای ایشان هم مدیریت استراتژیک در دانشگاه دفاع ملی بود.
چرا طلبگی را ادامه ندادند؟
پدرم به دروس حوزوی بسیار علاقه‌مند بود اما با اوج گرفتن فعالیت انقلابیون و بازگشتش به اصفهان دیگر نتوانست حوزه را ادامه دهد. همیشه می‌گفت که اگر روزی فرصت کند حتما حوزه را ادامه خواهد داد.
سید محمد حجازی چه سالی ازدواج کردند؟
پدر سال 1361 ازدواج کردند.
چند فرزند هستید؟
دو خواهر بزرگ‌تر از خودم دارم و من هم تک پسر
خانواده هستم.
از فعالیت‌های پدرتان در دوران دفاع مقدس بفرمایید.
پس از انقلاب و تأسیس سپاه، پدر مدیر پادگان آموزشی ۱۵ خرداد اصفهان، یکی از اصلی‌ترین پادگان‌های آموزشی کشور شد. با آغاز جنگ تحمیلی پدر مسئول اعزام نیرو و آموزش نیروهای تمامی مناطق عملیاتی جنوب کشور معروف به «گلف» شد. سال 1361 به ایشان مأموریت مشهد (جانشین سپاه چهارم) محول شد آن دوره سپاه کشور منطقه‌ای بود و هر منطقه شامل چندین استان می‌شد و حاج‌آقا جانشین سپاه چهارم کشوری شد. سال 1364 یا 1365 پدرم جانشین سردار محمدعلی جعفری در قرارگاه قدس شد و تا پایان جنگ این مسئولیت را بر عهده داشت.
در طی حضورشان در جبهه جانباز هم شدند؟
حاج‌آقا جانباز شیمیایی بودند. به ما تعریف کردند در منطقه‌ای که اولین بار صدام شیمیایی زده بود، حضور داشتند و آنها نمی‌دانستند چه اتفاقی افتاده است و فقط به قرارگاه اصلی بیسیم زدند که یک بمبی به منطقه آنها اصابت کرد که دود می‌کند و بوی سیر می‌دهد. یک ساعت بعد، از قرارگاه به آنها بیسیم زدند و گفتند که شیمیایی است و سریعاً منطقه را تخلیه کنید. پدرم نمی‌دانست آن‌جا شیمیایی شده است یا در بمب‌باران شیمیایی حلبچه.
خلاصه‌‌ای از مسئولیت‌های پدرتان پس از دفاع مقدس را برایمان بگویید؟
حاج‌آقا از سال 1369 تا 1374 مسئول ستاد نیرو مقاومت بسیج بودند. از سال 1374 تا 1376 معاون نیروی انسانی سپاه، از سال 1376 تا 1386 فرمانده نیروی مقاومت، از سال 1386 تا 1387 رئیس‌ستاد مشترک سپاه، از سال 1387 تا 1388 جانشین فرمانده کل سپاه، از سال 1388 تا 1393 معاون آماد و پشتیبانی ستاد کل نیروهای مسلح شدند. پدرم از سال 1393 تا 1398 فرمانده سپاه لبنان بودند. سال 1398 هم پس از شهادت سردار قاسم سلیمانی جانشین سردار اسماعیل قاآنی شدند.
شهید حجازی در خانه از مسائل کاری صحبت می‌کرد؟
پدر بسیار حفاظت گفتار داشت و به خانه که می‌آمد حقیقتاً شخص دیگری بود. نود درصد این موضوعاتی را که الان عرض می‌کنم، از دوستان‌شان و دیگران شنیدم. به یاد دارم روزی سر سفره نشسته بودیم و در اخبار گفته شد به حکم رهبری، سرتیپ حجازی فرمانده نیروی مقاومت بسیج شد و ما متعجب پدر را نگاه کردیم و گفتیم: «شما را می‌گویند؟» که گفتند: «بله!» یعنی در مواقعی بعضی از موضوعات را دیگران زودتر از ما خبردار می‌شدند.
چه شد که به لبنان رفتند؟
گزینه‌ مناسب شهید سلیمانی برای فرماندهی سپاه لبنان، پدرم بود. زمانی هم که پدر متوجه شدند نظر حضرت ‌آقا هم با شهید سلیمانی یکی است به سرعت پیگیر مسائل اعزام شدند. همیشه می‌گویم این موضوع اطاعت‌پذیری پدرم از حضرت آقا را نشان می‌دهد چرا که پدرم برای این موضوع مهم فقط دنبال نشانه‌ای از رضایت آقا بود. ایشان اردیبهشت سال 1393 به همراه مادرم به لبنان رفتند و پنج سال و نیم در لبنان ماندند.
مادر مخالف مأموریت پدر نبود؟
نسل زنان دوره‌ مادر، نمونه‌اند و حس می‌کنم تکرار نشدنی هستند. مادرم تا متوجه موضوع رضایت حضرت آقا
شد به پدرم گفت: «اگر آقا صلاح دیده‌اند، برویم!» پنج سال دوری از فرزندان، برای مادر خیلی سخت بود. زمانی که آنها به لبنان رفتند فقط یک نوه داشتند اما زمانی که به ایران بازگشتند پنج نوه داشتند و ما زیاد هم نمی‌توانستیم به آنها سر بزنیم و یا آنها بیایند اما مادر همه‌ این‌ها را پذیرفت و در کنار پدر ماند.
برخی از منابع شهید حجازی را مؤسس واحد موشکی حزب‌الله لبنان می‌دانند، درست است؟
پروژه موشکی شامل یک نفر نیست و نمی‌توان گفت که همه‌ فعالیت‌ها بر عهد‌ه یک نفر بوده و آن هم پدر من است. شاید بتوان این‌گونه گفت که موثرترین‌ چهره در تجهیز حزب‌الله به انواع موشک‌ها به ویژه موشک‌های نقطه‌زن، شهید حجازی بود. چون یک اتفاقی نیست که مثلاً شخصی بگوید موشک بسازیم و از آن طرف هم مؤسس شود بلکه یک تصمیم سازمانی است. با حضور شهید حجازی فرآیند تجهیز مقاومت به موشک‌های نقطه‌زن سرعت بالایی گرفت و موشک‌سازی در آن دوره‌ به نتیجه رسید و محور مقاومت به انواع موشک‌‌ها مجهز شد. البته نکته‌ مهم این است که حضور ایران در کشورهای مقاومت به‌صورت مستشاری است؛ شاید یک‌سری باور به این موضوع نداشته باشند اما حقیقت امر این است.
به نظر شما که پسر سردار حجازی هستید، مهم‌ترین فعالیت پدر در طی خدمت‌شان چه بوده است؟
فکر می‌کنم حضور پدرم در بسیج و همچنین در سپاه قدس، پررنگ‌ترین خدمات ایشان بوده است. حاج‌آقا همیشه معتقد به ساختارسازی و فرآیندسازی یک مجموعه بودند و سعی داشتند ساختار و تشکیلات را درست کنند و نظم دهند و زوائد را حذف و آن چیزی را که لازم دارد، اضافه کنند. می‌توانم به جرأت بگویم یکی از اصلی‌ترین ستون‌های تشکیل نیروی بسیج، پدرم بوده است. این را به شهادت خود مسئولین آن دوره عرض می‌کنم. ایشان بسیج اقشار را تشکیل دادند و این امر باعث شد بسیج از یک چهره‌ نظامی تبدیل به بسیج نخبگان علمی، مردمی، رسانه، دانش‌آموزی، محله و... شود و همه‌ مردم به نوعی یکی از اعضای آن باشند. بحث واکسیناسیون فلج‌ اطفال هم از موضوعات فعالیت ایشان در بسیج بود که بسیج با وزارت بهداشت برای واکسیناسیون هماهنگ شد و سازمان بهداشت جهانی هم از این همکاری تقدیر کرد و حتی این موضوع سر زبان‌ کشورهای دیگر افتاد تا جایی‌که آنها جویای چگونگی تشکیل بسیج شدند.
هنگامی که سردار سلیمانی به شهادت رسیدند، پدرتان در لبنان بود؟
بله. یک روز قبل از آن اتفاق شهید سلیمانی نزد پدرم در لبنان بود و شهید سلیمانی ابتدا به سوریه و بعد به بغداد رفت. اولین کسی که متوجه خبر شهادت سردار شد، پدرم بود. آن شب به پدرم اعلام کردند که در بغداد انفجاری رخ داده است و پدر احساس کردند که برای حاج‌قاسم اتفاقی افتاده است که به سرعت پیگیری کردند و متوجه شدند که سردار سلیمانی به شهادت رسیده است.
رابطه‌ شهید سلیمانی با شهید حجازی چگونه بود؟
بعضی از رفاقت‌‌های شهید سلیمانی خاص بود مثل رابطه‌شان با ابومهدی و یا شهید عماد مغنیه؛ این رابطه‌ خاص را با پدرم و سردار قاآنی هم داشتند. به نظرم یک ارتباط بزرگوارانه و حرفه‌ای بود. حاج‌قاسم احترام زیادی برای پدرم قائل بود و به خاطر اعتماد ویژه‌ای که داشت بسیاری از کارها و تصمیمات را به ایشان واگذار می‌کرد.
با شهادت سردار سلیمانی، پدر به ایران آمدند؟
بله. برای مراسم‌ها پدر به ایران آمدند و سپس به لبنان رفتند که پس از دو سه هفته مسئله جانشینی ایشان مطرح شد که دیگر به ایران بازگشتند. جانشینی سردار قاآنی هم از مسئولیت‌های پربار پدرم در طی آخرین سال‌های زندگی‌شان بود.
خبری در سال 1398 با این عنوان که «وزارت خزانه‌داری آمریکا ۶۶ نفر از مقامات ایرانی و آقازاده‌های آنها را تحریم و پول‌هایشان را ضبط کرده است»، منتشر شد و نام پدر شما هم در آن لیست قرار داشت؛ واکنش شما نسبت به این خبر چه بود؟
این خبر شایعه‌ای بیش نبود. من و خانواده‌ام با دیدن مبلغ دارایی که در لیست برای پدرم نوشته بودند، بسیار خندیدیم و به پدر می‌گفتیم: «شما یک میلیارد دلار دارایی در خارج از کشور دارید و ما نمی‌دانیم؟» این موضوعات برای ما طنز بود چرا که ما با پدر زندگی می‌کردیم و او را می‌شناختیم و اصلا چنین حسابی وجود نداشت چه برسد این مبلغ!
نظر خانواده نسبت به مسئولیت‌های پدر چه بود؟
خانواده ما علاقه‌ای به مسئولیت‌های پدر در رده‌های خیلی بالا نداشتند چرا که حاجی ده سال فرمانده بسیج بود و خیلی چهره‌ رسانه‌ای داشت و بیرون که می‌رفتیم بعضی‌ها ما را می‌شناختند و ما این شناخت و دیده شدن را دوست نداشتیم و حتی شاید توقعات بی‌جایی را برای یک‌سری به وجود می‌آورد. مثلاً فکر کنید شما پسر یک سردار باشی و دوستانت زنگ بزنند که فلانی این کار را انجام بده! خوب ما اهلش نبودیم و سوءاستفاده نمی‌کردیم. شاید هنگامی که پدر بسیج بود یک استفاده‌ای می‌کردیم و برای بسیجیانی که قصد داشتند به راهیان بروند، اتوبوس می‌گرفتیم ولی اینکه بخواهیم کاری کنیم، این‌گونه نبود. یک دلیل دیگر این بود که پدر عادت به محافظ نداشت و تنهایی بیرون می‌رفت و این نگرانی ما را دوچندان می‌کرد چرا که همیشه سیلی از تهدیدها همراه پدرم بود.
شما هم پاسدار هستید؟
خیر. بنده گرافیست هستم و در زمینه‌ هنر فعالیت دارم.
علاقه به شغل نظامی نداشتید؟
اتفاقاً خیلی علاقه داشتم که به سپاه بروم ولی اقدامی نکردم. راستش با خودم بررسی کردم و گفتم اگر کار خاصی در سپاه انجام بدهم و تأثیری مثبت داشته باشد دیگران می‌گویند: «پسر فلانی بود که این‌گونه شد» و اگر خدایی نکرده خطایی کنم و تاثیری منفی داشته باشد، باز می‌گویند: «پسر همین‌ها مشکل‌سازند» و دیدم برای پدر در دو حالت حاشیه‌ساز است که در آخر تصمیم گرفتم بیرون از مجموعه و به صورت مستقل کار کنم. به هر حال با توجه به موقعیت پدر باید هم جوانب را در نظر می‌گرفتم.
با توجه به اینکه نام پدر شما در لیست ترور بود، صحبت‌های ضد و نقیضی از فوت پدرتان در رسانه‌ها منتشر شده است و همان‌طور هم که خودتان در جریان هستید ابتدا در رسانه‌ها گفته شد سید محمد حجازی توسط عارضه‌ قلبی فوت شده است و سپس مدتی بعد مرگ ایشان را شهادت اعلام کردند؛ علت این امر چیست؟
پدرم بدون هیچ سابقه‌‌ای دچار یک‌سری از علائم گوارشی شد و به بیمارستان مراجعه کرد. پس از معاینه و آزمایشات پزشکی مشخص شد آسیب جدی به بافت قلب وارد شده است. آثار جانبازی و شیمیایی‌شان حال‌شان را وخیم‌تر کرد و همین امر باعث شد
29 فروردین 1400 به شهادت برسند. متأسفانه در اعلام خبر شهادت ایشان ناهماهنگی‌‌هایی صورت گرفت و ابتدا علت از دست رفتن ایشان را عارضه قلبی اعلام کردند اما با تشکیل جلسه کمیسیون پزشکی علت فوت ایشان بررسی شد و در نهایت کمیسیون اعلام کرد که جانبازی پدر بی‌تاثیر نبوده و ایشان به شهادت رسیده‌اند. متاسفانه به ما هم اطلاع ندادند که پدر شهید شده است و ما از تلویزیون متوجه این موضوع شدیم.
از بیمارستان به خانواده اطلاع ندادند؟
طی دو روزی که پدر بیمارستان بود در کنارشان بودم و یک ساعت قبل از شهادت‌شان به خانه رفته بودم تا کمی استراحت کنم و به بیمارستان برگردم. یکی از دوستان خواهرم به ایشان پیامک داد: «شبکه خبر چه نوشته؟» که ما تلویزیون را روشن کردیم و از طریق زیرنویس شبکه خبر متوجه شهادت پدر شدیم. خانواده با این نحوه‌ اطلاع‌رسانی خیلی شوکه و اذیت شدند.