نظام ضددیکتاتوری
بازخوانی خطبه 20 شهریور 88 رهبر انقلاب در گفتوگو با آقای حسن رحیمپور ازغدی
بالاخره در جامعه بزرگ و پیچیده، حتماً خودی و غیرخودی وجود دارد؛ آیا حاکم دینی میتواند مسامحه بیشتری در برابر تخلّفات در جبهه خودی داشته باشد؟
اوّلاً مخالفین یکدست نیستند؛ ممکن است عدّهای با شما درگیر شوند، حتّی جنگ مسلّحانه بکنند، ولی اینها خودشان چند تیپ هستند. همین تعبیری که رهبری در مورد قضایای دیماه سال 1396 گفتند؛ بعضی از اینها هیجانزده و جوگیر میشوند و یک چیزی میگویند؛ باید برای آنها کلاس تاریخ و سیاست بگذارید. امّا کسانی هم هستند که تشکیلات و سازماندهی دارند. اینجا دیگر بحث محاربه است. این تفکیک را ایشان در سال 88 هم بارها داشتند. گفتند اینهایی که در انتخابات شرکت کردند، همه به خطّ انقلاب رأی دادند؛ حتّی آنهایی هم که نامزد شدند و بعد اعتراض داشتند، حکمشان قبل از این تخریبها با بعدش فرق میکند. جریانها با هم فرق دارند. رهبر انقلاب شعار جذب حدّاکثری و دفع حدّاقلّی را مطرح کردند. این دقیقاً اسلام رحمانیِ واقعی است. این تفکیکها بسیار مهم است. تا میتوانی جذب کن، مدارا کن، تحمّل کن، انتقادپذیر باش، دشمن را تبدیل به دوست کن؛ امّا نه اینکه دشمن دین را تبدیل به دوست خودت کنی؛ دشمن مکتب و دین و جامعه را به دوست آن تبدیل کن.
امّا خودی و غیرخودی را باید درست معنی کنید. از دید برخی، خودی یعنی هرکس که عاشق من است، با او مسامحه کنید، اگر خطا و خیانتی هم کرد، کرد! امّا در سیاست اسلامی، اگر کسی با شخص منِ حاکم خردهحساب دارد یا اصلاً خود من را دوست ندارد، نمیتوانید روی او ذرّهبین بگذارید. این بیعدالتی است. امّا یکوقت خودی به این معنا مطرح است که کسی در جبهه حق است و دارد تلاش میکند، حالا دو سه خطا هم دارد؛ شما نمیتوانید او را بکوبید بهخاطر آن چند خطا؛ نباید خطا را خیانت ببینید، خطای کوچک را خطای بزرگ ببینید، نه؛ باید بین اینها فرق بگذارید. خودی و غیرخودی دو معنا دارد؛ یکوقت هرکسی با من باشد خودی است و هرکسی من را قبول ندارد، غیر خودی. اتّفاقاً رهبر انقلاب در همین خطبه هم این برداشت را صریحاً رد میکنند. ایشان میگویند «دگراندیش» یا کسی که بنده را قبول ندارد، خب نداشته باشد، ما که با او مشکلی نداریم. اتّفاقاً اینجور اختلافها و انتقادها مفید است.
امّا یکوقت شما عناد و درگیری و دیکتاتوری میکنید، حساب آن جدا است. «قانونشکنی» یک چیز است، «دگراندیشی» یک چیز دیگر است. لذا ایشان در خطبه استناد میکنند که حضرت امیر هم با خوارج جنگیدند
_ آخر هم خوارج ایشان را شهید کردند _ هم با معاویه،
هر دو جنگ مسلّحانه؛ ولی خود حضرت امیر میگویند اینها دو تیپ هستند. در جنگ با خوارج میگویند آنهایی که فرار میکنند را رها کنید؛ چون دیگر سازماندهی مجدّد نخواهند داشت؛ بگذارید بروند. در جمل هم همینطور است؛ میگویند اینها که بروند دیگر رهبر نخواهند داشت؛ با ما دشمن هستند ولی دیگر فتنه راه نمیاندازند. امّا درباره نیروهای معاویه میگویند مراقب باشید اینها دوباره میروند سازماندهی میشوند. «لیس من طلب الحقّ فأخطأه کمن طلب الباطل فأصابه»1؛ کسی که دنبال حق است و خطا کرده مثل کسی نیست که از اوّل دنبال باطل است و به هدفش میرسد. خوارج با حسن نیّت هستند و احمق؛ امّا معاویه شیطان است؛ مثل روباه نقشه میکشد، طرّاحی میکند و....
گاهی گفته میشود چرا رهبری در فلان مورد
_ به خصوص درمورد اشخاص یا جریانهای سیاسی _ اقدام نمیکنند؟ آیا ایشان مطّلع نیستند؟ آیا دیرتر از دیگران باخبر میشوند یا دیرتر به جمعبندی میرسند؟ آیا این با بحث حجّیّت مرتبط است؟
رهبری نگاه میکند که افراد و جریانها چطور عمل میکنند؛ اگر طبق ضابطه و در چهارچوب کلّی عمل کنند، ایشان حمایت میکند. امام هم گفتند میزان حال کنونی افراد است، باید هر لحظه ببینید چه کسی دارد چطوری عمل میکند؛ مهم نیست که او کیست. امّا یک سری دقّتهای مصداقی هم لازم است.
مثلاً اینکه همه میگویند رهبری گفته است که نظر آقای احمدینژاد به من نزدیکتر است؛ اوّلاً این اظهارنظر ایشان بعد از انتخابات بود، نه قبل از انتخابات؛ ثانیاً ایشان بعد از شلوغیها و درگیریها در نماز جمعه 29 خرداد این را گفتند؛ گفتند بین رئیسجمهور و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، یعنی بین آقای احمدینژاد و جناب آقای هاشمی در مسئله فرهنگ، سیاست خارجی، عدالت اجتماعی، یعنی در این سه حوزه اختلاف است. بعد گفتند نظر رئیسجمهور به من نزدیکتر است. به نظر من این حرف آن موقع درست بود، الان هم درست است. اتّفاقاً این موضع، دو نقطه مثبت دارد:
یکی اینکه شخص مهم نیست؛ یعنی ایشان میگویند با اینکه رفاقت ما با آقای هاشمی رفسنجانی خیلی قدیمی و محکم است _ او کجا و آقای احمدینژاد کجا، آقای احمدینژاد اصلاً کسی نبود قبل از انقلاب و تا شهردار نشد، کسی هم ایشان را نمیشناخت؛ امّا آقای هاشمی بالاخره از ارکان انقلاب بود _ ولی مسائل شخصی اینجا فدای معیارها میشود. رهبری گفتند این ادبیّات، این حرفها، حرفهای انقلاب و امام است که آقای احمدینژاد از سال 84
میزند؛ این دیدگاهها به ما نزدیکتر است؛ نگفتند چون با من است، بیشتر او را قبول دارم؛ گفتند چون شعارهای او همان شعارهای انقلاب است؛ نه اینکه او یا هرکسی که این شعارها را بدهد، دیگر هر کاری کرد، کرده است.
علما میگویند «تعلیق به شرط» نشان میدهد که معیار اصلی چیست؛ یعنی تا وقتیکه با این شعارها هستی و به آنها وفاداری، شما به جبهه حق نزدیکتری؛ نه اینکه رهبری با شخص فلانی مخالف است و با شخص فلانی موافق. اتّفاقاً چه در جنبه سلبی که نظر آقای هاشمی الان از ما دورتر است، چه در جنبه ایجابی که حرف آقای احمدینژاد الان به نظر من نزدیکتر است، این جمله رهبری، متعادلانه و مکتبی بود.
ایشان میگویند معیار این شعارها و این مواضع است. در واقع میگویند 50 سال سابقه رفاقت ما با آقای هاشمی به کنار، ولی الان دورتر شدهاند، حرف آقای احمدینژاد الان به انقلاب نزدیکتر است.
دیگر اینکه اگر 10 سال یا 20 سال بگذرد، آن آدم دیگر خودش هم آن شعارها را ندهد، آیا باز هم میتوانیم بگوییم نظر او نزدیکتر است؟ نه. اتّفاقاً این دلیل بر این است که مسئله رهبری، شخص نبود، معیارها بود. به نظرم آن تعبیر رهبری بسیار درست و هوشمندانه بود.
در اصول فقه بحثی داریم که میگویند آدمها را نمیشود استصحاب کرد؛ یعنی نمیتوانید بگویید فلان شخص همانطوری که بوده، ادامه دارد؛ هر آدم در هر لحظه باید سنجیده شود. این تعبیر هم که امام گفتند ملاک حال کنونی فرد است، یعنی همین. سر قضیّه آقای منتظری امام گفتند من با هیچکس عقد اخوّت دائمی نبستهام؛ با اینکه میگفتند شما (آقای منتظری) امید و حاصل عمر من هستید. یادم هست که امام راجع به خودشان گفتند اگر فردا خمینی هم از این مسیر کنار رفت، ملّت خمینی را هم کنار میزنند و مسیر را ادامه میدهند. همان اوّل که امام آمدند، یکجا گفتند خاک بر سر من اگر شما مردم برای انقلاب هزینه و فداکاری کنید، خمینی بخواهد استفادهاش را ببرد. خود شخص رهبری هم بهعنوان شخص معیار نیست. ما دنبال آقای سیّدعلی خامنهای، آقای سیّدروحالله موسوی خمینی بهعنوان شخص نیستیم، چون شخصپرست نیستیم. این میشود طاغوتپرستی. مکتب ما شخصمحور نیست؛ تمام بیعتها مشروط است؛ ما اینها را قبول داریم تا وقتیکه در مسیر خدا و رسول(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و مسیر دین هستند؛ تا وقتیکه تقوا و زهد دارند، ضدّ استکبار،
ضدّ استعمار، ضدّ اختلاس هستند، در خدمت خلق هستند، متواضع هستند؛ اگر یکلحظه از این مسیر بیرون رفتند، بر همه مردم واجب است که جلوی سیّدعلی خامنهای و سیّدروحالله موسوی بایستند. خداوند به پیغمبرش هم میگوید که اگر تو راه خودت را از ما جدا میکردی و میخواستی دکّان مستقلّی برای خودت باز کنی، رگ تو را میزدیم.2 خدا با پیغمبرش هم در این قضایا شوخی ندارد.
ولایت فقیه بههمیندلیل کاملاً ضدّ دیکتاتوری است؛ چون صفت فقیه عادل در آن شرط است. اگر خلاف فقاهت یعنی خلاف احکام دین عمل کند، یا عدالت را کنار بگذارد و مطابق هوای نفسش عمل کند، هیچ ولایتی ندارد؛ یعنی همانی که دیروز واجبالطّاعه بود، امروز واجبالمخالفه
میشود. با شرایطی که شیعه بیان میکند، به نظر من هیچ نظام سیاسیای بهاندازه ولایت فقیه ضدّ دیکتاتوری نیست.
خود ولیّفقیه از همه مردم باید بیشتر تابع قانون باشد و هست. هم امام و هم آیتالله خامنهای در زندگیهای شخصیشان و سیره حکومتیشان اینطور هستند. خیلی چیزها را مردم نمیدانند؛ وقتی بدانند، قضاوتشان خیلی فرق میکند. من عقیده دارم زندگی خصوصی رهبری بهاندازه لازم در افکار عمومی و به خصوص برای جوانها مطرح نشده است. باید طوری که نمایشی نباشد، اینها روشن بشود. واقعاً خیلیها نمیدانند که ایشان از همه نسبت به قوانین تابعتر است.
شنیدم نصفهشب که گاهی ایشان برای کوهنوردی میروند، خودرویشان پشت چراغ قرمز در خیابان خلوت میایستد. ولیّفقیه، از همه مردم عادی باید بیشتر تابع قوانین عادی باشد. آن اختیارات خاصّ ولیّفقیه فقط مربوط به مسائل حکومتی است و مشروط است. هم در دنیا باید پاسخگو باشد،
هم در آخرت.
پانوشتها:
1- نهجالبلاغه، خطبه 61.
2- سوره حاقّه، آیات 44 تا 46.