فردا اگر خدا پرسید...! (نکته)
سخنانش به دل مینشست و به باور تبدیل میشد. انگار هرچه میگفت همان بود که میخواستیم و پاسخ پرسشهایی بود که دنبالش بودیم. آرام و متین بود و از چشمان با نفوذش مهربانی میبارید. برای تمامی آنچه میگفت، دلایل روشن و همهفهمی ارائه میکرد و کلامش را با آیاتی از کلام خدا و روایاتی از ائمه هدی(ع) زینت میبخشید. قبل از آن که سخن آغاز کند، یک مسئله شرعی گفت و توضیح داد که این مسئله را از رساله توضیحالمسائل «آقا» نقل کرده است - آن روزها، حضرت امام(ره) را «آقا» مینامیدند و هنوز پیشوند «امام» به نام مبارک ایشان اضافه نشده بود- مسئله گفتنش به نظر بهانه میرسید، برای مطرح کردن نام حاجآقا روحاللهالخمینی(ره) و گرفتن صلوات بلند و آهنگین از مستمعین... آدرس را درست آمده بودیم. همان بود که دنبالش میگشتیم و باور نمیکردیم به این زودیها پیدایش کنیم.
اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50 بود، تبلیغات رژیم شاه علیه اسلام انقلابی که حضرت امام خمینی(ره) منادی آن بود، غوغا میکرد و در همان حال گروههای مارکسیست هم برای جذب جوانان و نوجوانان دبیرستانی و دانشگاهی به شدت فعال بودند، جوانان مقلد امام(ره) از هر دو سو محاصره شده بودند و در آن میان، طیفی از عافیتطلبان در کسوت انجمن حجتیه و برخی جریانات بینام و نشان جدایی دین از سیاست را ترویج میکردند و به امام(ره) خرده میگرفتند که چرا مشت بر سندان کوبیده و راهی سیاست شده است. آن روزها، نگارنده جوانی 19 ساله بود و به اتفاق تعداد دیگری از دوستان همسن و سال و همگی مقلد حضرت امام(ره) تصمیم گرفته بودیم در زادگاهمان، دماوند که در آن ساکن و یا در تردد پیدر پی بودیم، جلسه هفتگی دایر کنیم و در حد توانایی خود فعالیت دینی و فرهنگی داشته باشیم. اولین جلسه را در منزل یکی از دوستان تشکیل دادیم که با استقبال فراوانی روبرو شد. اندکی بعد متوجه شدیم که اداره جلسه و ادامه مسیر از عهده ما بیرون است و به اتفاق دوستان، از جمله، آقایان محمد محسنینیا، اصغر نوروزی، محمود صفری، حبیبالله توسلی، مرتضی الویری، هادی رهنما، مرحوم مهندس حسین اسماعیلنژاد، علی خرّمی و ... تصمیم گرفتیم از یک روحانی آگاه و مورد اعتماد برای سخنرانی و پاسخ به پرسشها دعوت کنیم. بعد از بررسی و پیگیری از این و آن، باخبر شدیم که یکی از آقایان روحانی برای جمعی از دانشجویان برنامه درسی دارد و آنان را با معارف اسلامی و مسائل سیاسی روز آشنا میکند...
آن شب، برای آشنایی با روحانی یاد شده و دعوت از وی در جلسه درس ایشان شرکت کرده بودیم. بعد از پایان درس که حسابی مجذوب آن شده بودیم، ماجرای جلسه هفتگی دماوند و نیاز مبرم به حضور روحانی صاحبنظر و درد آشنایی مانند ایشان را با وی در میان گذاشتیم... از برپایی جلسه ابراز خشنودی کرد و ضمن تشویق و ترغیب ما توضیح داد که مشغله فراوانی دارد و پوزش خواست که حضورش در جلسه ما حتی برای چند نوبت نیز امکانپذیر نیست. میدانستیم که توقعمان بیش از اندازه است و پا را از گلیم خود درازتر کردهایم. تقریبا ناامید شده بودیم ولی برای آخرینبار هم اصرار ورزیدیم؛ شرایط بسیار حساسی داریم،... در میانه میدان تنها ماندهایمو... پاسخ اما، همان بود که با ادب و مهربانی و سعهصدر داده بود. ناگهان فکری به خاطرمان رسید- لطف خدای مهربان- و خطاب به ایشان به عنوان آخرین کلام، گفتیم؛
آقای باهنر! اگر فردای قیامت، خدا از ما بازخواست کند که چرا، هجوم بیامان به عقاید را دیدید و ساکت نشستید و چارهجویی نکردید؟ در پاسخ خواهیم گفت؛ به سراغ روحانی بیداردل و صاحبنظری به نام آقای باهنر رفتیم و نیاز خود را با ایشان در میان گذاشتیم و اصرار ورزیدیم ولی ایشان جوابرد دادند و نپذیرفتند!... باورمان نمیشد، سخنی که با ناامیدی اما، به نیاز بر زبان آورده بودیم، در جان و دل آن مرد خدا به انقلابی پرشور تبدیل شود... اشک در چشمان مهربانش حلقه زد به فرش خیره شد و بعد از چند لحظه، سر برداشت و آهسته و آرام گفت میآیم.
خدای مهربان بر درجات آن مرد بزرگوار، شهید دکتر باهنر بیفزاید، ایشان یک سال و چند ماه، تمام روزهای جمعه خود را که به طور معمول صرف استراحت و رسیدگی به امور خانه و خانواده میشود، به جلسات ما اختصاص داد. امکاناتی در اختیار نداشتیم، صبح جمعه ایشان را با تاکسی یا اتوبوس به میدان امام حسین(ع) میبردیم و با سواریهای کرایه، یا مینیبوسهای خطی به دماوند میرفتیم. جوان بودیم و عقلمان نمیرسید که لااقل ساعاتی از روز را به ایشان فرصت استراحت بدهیم! و آن بزرگوار بیکمترین گلایه و یا تلویح و اشاره، از هنگام حرکت تا پایان روز و زمان بازگشت به تهران که معمولا آخرین ساعات شب بود، به سخنرانی در جلسه، و پاسخ به پرسشهای ما که تمامی نداشت، مشغول بود...
حضور شهید باهنر در جلسات یاد شده، منشأ برکات فراوانی بود که شرح آن به درازا میکشد.
این نکته نیز گفتنی است که بعد از شهید باهنر، حضرت آیتالله امامیکاشانی نیز - با همان احساس مسئولیت- یکسال و چند ماه از جمعههای خود را بیوقفه و بدون فاصله به جلسه یاد شده اختصاص دادند و سپس نزدیک به 2 سال شهید شرافت زحمت حضور پی در پی جمعهها را به دوش کشیدند و... بزرگانی چون آیتالله هاشمیرفسنجانی، شهید هاشمینژاد و... نیز، هر از چندگاه، بیکمترین منت تن به زحمت دادند.
حسین شریعتمداری