نقش رهبر اسلامی در آگاهی مردم
بازخوانی خطبه 20 شهریور 88 رهبر انقلاب در گفتوگو با آقای حسن رحیمپور ازغدی
اسلام رحمانی؛ مدارا و رأفت با مؤمنین و خشم در برابر ظالمین: اسلام رحمانی یعنی هرکسی به حقوق خود برسد؛ جامعه به سمت ایثار، گذشت، عشق، محبّت، صفا، حسن ظن برود. امام سجاد(علیهالسّلام) کسی است که میفرماید هرکسی از خانهاش بیرون میآید و دیگران را میبیند، باید بگوید فلانی از من بهتر است؛ نه اینکه من از همه بهتر هستم و همه اینها بد هستند.
امام سجاد(علیهالسّلام) میگویند
(با این استدلال) اگر سنّش از تو کمتر است، بگو او از من جوانتر است و حتماً کمتر از من گناه کرده است؛ اگر سنّش از تو بیشتر است، بگو او از من بیشتر عمر کرده، حتماً عبادات و طاعات بیشتری دارد. این هم یک نگاه خوشبینانه به انسانها
است.
حضرت فاطمه(سلامالله علیها) میگویند مؤمن صبح که از خانه بیرون میآید، هرکسی او را با لبخند میبیند؛ یعنی حتّی اضطرابش را به کسی منتقل نمیکند. پیامبر میفرمایند شاد کردن یک انسان، شاد کردن
خدا است.
امّا آن وقتی که پای ظلم در میان است، چه؟ اسلام رحمانی این است که به روی ظالم هم بخندی، در روی مظلوم هم بخندی؟ اینکه عین جنایت است.
یکی هم مدارا است با دشمن. واقعیّت اسلام رحمانی این است. حضرت امیر تا آخرین لحظه مدارا کردند.
حضرت میگویند: اوّل خلافت آمدند پیش من و گفتند تکلیف مخالفان را یکسره کن؛ چون اینها برای خلافت شما مشکل درست میکنند. حضرت امیر هم با اینکه میدانند بعداً چه خواهد شد، قصاص قبل از جنایت نکردند.
فرمودند: «فرقة تری ما ترون و فرقة تری ما لاترون»1؛ بله، این یک نظر است؛ عدّهای مثل شما فکر میکنند و میگویند اینها را از همین الان بزن تا بعداً مشکل درست نکنند؛ یک عدّه هم با نظر شما مخالف هستند. بعد حضرت میگویند: «و فرقة لا تری هذا و لا ذاک»؛ قرائت سوّمی هم داریم که میگویند نه این و نه آن؛ یعنی مردّد هستند؛ یعنی حالا نظر شما هم یک نظر است، ولی من نمیخواهم با کسی اینطور درگیر شوم. بعد میفرمایند: «فاصبروا»، هنوز وقتش نیست؛ من حجّت شرعی برای برخوردِ سخت ندارم.
اسلام رحمانی همین است. طلحه و زبیر وقتیکه از حضرت امیر مأیوس شدند که ایشان سهمویژهبِده نیست، گفتند ما میخواهیم برویم حج.
حضرت میدانست قصد اینها زیارت نیست. ابنعبّاس به ایشان گفت این فتنه است، اینها دارند میروند جنگ راه بیندازند؛ شما نمیدانید؟ ایشان فرمودند: میدانم میخواهند بروند جنگ راه بیندازند امّا به چه حجّتی جلویشان را بگیرم؟ «آخر الدواء الکیّ» یعنی همین. اسلام رحمانی همین است.
اگر صلاح میدانید این بحث حجّیّت را یک مقدار باز کنید. رهبر جامعه اسلامی ممکن است خیلی چیزها را بداند ولی آیا میتواند بدون حجّت شرعی کاری کند؟
حضرت میگویند تا میتوانی حمل بر صحّت کن، تا میتوانی مدارا کن، حتّی تا میتوانی تجاهل کن تا دعوا راه نیفتد؛ تا میتوانی ندیده بگیر، گذشت کن.
حضرت امیر که باطن آدمها را میشناخت، حتّی یک سری تخلّفات را میدانست ولی به روی خودش نمیآورد؛ طوری حرف میزد که انگار تو هیچ تخلّفی نکردی.
میفرماید ما باید صبر کنیم. حجّت یعنی همین.
میگویند در صفّین، هنوز جنگ شروع نشده بود، یک عدّه محکم به حضرت میگفتند شما حمله را شروع کن.
ایشان فرمودند: «والله ما دفعت الحرب یوماً إلّا و أنا أطمع أن تلحق بیطائفة فتهتدی بی»2؛ به خدا جنگ را روزبهروز عقب میاندازم و بهانه میگیرم فقط به یک امید؛ طمع دارم در اینکه یک گروه دیگر از اینها جدا شوند که ما با اینها نجنگیم و با من هدایت
شوند. ما دنبال جنگیدن نیستیم، دنبال هدایتیم.
همین حرف را پیامبر هم زدند؛ قبل از جنگ فرمودند فکر نکنید من دلم میخواهد بیشتر از میان دشمنان بکشیم، ما نمیخواهیم کسی کشته بشود.
حضرت میگویند اینها جنگ را بر ما تحمیل کردند، ولی شما تا میتوانید هدایت کنید؛ من دلم میخواهد به دست شما یک نفر هدایت بشود؛ این بهتر است تا اینکه ده نفر از آنها کشته بشود. حجّیّت یعنی
همین.
نقش رهبر اسلامی در آگاهی مردم و اتمام حجّت با آنان: البتّه ممکن است شما بهعنوان حاکم خودت بفهمی فلان کار توطئه است ولی مردم هم باید بفهمند.
اگر مردم نفهمند که این فرد یا جناح دارد توطئه میکند و دروغ میگوید و خودت تنهایی بخواهی به میدان بروی، شکست میخوری. امام حسن(علیهالسّلام) چرا آن قرارداد را با معاویه بست؟
ایشان از شهادت میترسید؟ یا جنگ بلد نبود؟ نه؛ ایشان میتوانست یک جنگ کوچک راه بیندازد؛ شاید 70 نفر یار هم داشت؛ ولی معنی آن جنگ در آنجا و آن زمان، با نبرد 20 سال بعد در عاشورا فرق میکرد؛ کارکرد و اثرش هم فرق میکرد.
ایشان به مردم میگفت وقتی معاویه بر شما مسلّط شود، جنایت میکند.
در کتاب صلح الحسن ـ که بهوسیله آیتالله خامنهای ترجمه شده ـ هست که امام حسن
در ساباط میگویند: مردم! معاویه دارد میآید؛ وقتی او بیاید، استبداد بر شما حاکم میشود؛ در خانههایتان هم امنیّت ندارید؛ نه به دینتان رحم میکند، نه به دنیایتان. حاضرید جهاد کنید؟ یک عدّه از جمعیّت داد زدند که آقا بس است دیگر! تو حقّی، او باطل است؛ ولی ما حال جنگیدن نداریم.
امام حسن(علیهالسّلام) فرمود تکلیف من دیگر عوض شد. تعبیر امام(علیهالسّلام) این است که من بهزور نمیتوانم شما را به جهاد ببرم؛ تا الان تکلیف داشتم امّا وقتی اهلش نیستید و خودتان میخواهید تسلیم شوید، دیگر تکلیفم عوض شد. حجّیّت،
همین است.
در جنگ جمل هم که یکی از آزمایشهای سخت دوران امیرالمؤمنین است، ایشان میگویند اینها جمع شدند و خشمشان را علنی کردند، هدفشان قدرت است، امّا من صبر میکنم.
وقتیکه خوب حرفها را به آنها زدند و نامهها و مناظرهها دیگر فایده نداشت و جنگ میخواست شروع بشود، امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) فرمودند یک شهید میخواهم! البتّه خیلیها شهید میشوند ولی همین الان میخواهم یک نفر برود شهید بشود.
چند نفر بلند شدند؛ یکی آمد گفت آقا اگر اجازه بفرمایید من میروم؛ چهکار کنم؟ فرمودند این قرآن را دستت بگیر، برو جلوی دشمن بایست و این حرفهایی که میگویم را به آنها ابلاغ کن؛ همانجا تو را شهید
میکنند.
گفت چشم. رفت و شهید شد. بعد جنگ شروع شد.
یکی گفت آقا چرا اینطوری؟
حضرت فرمودند که اوّلین تیر را آنها باید بزنند؛ اوّلین کشته را ما باید بدهیم.
اینکه میگوییم حجّت تمام شود یعنی این. باید طوری باشد که فردا اگر کسی گفت چرا این کار را کردی، بگویید به این
دلیل.
پانوشتها:
1- نهجالبلاغه، خطبه 168.
2- نهجالبلاغه، خطبه 55.