kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۷۸۶۴
تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱۴۰۰ - ۲۰:۱۸
روایت صد ثانیه ای

بدرقه اشــک ...

 

ابوالقاسم محمدزاده
همسر شهید سعید بیاضی‌زاده می‌گفت:
«اولین باری که سعید می‌خواست بره، قرآن براش گرفتم رو سرش. وقتی رد شد، قرآن رو بوسید و باز کرد. ترجمه شو برام خوند و رفت. بعد از چند وقت آمد مرخصی. حالش خوب بود و شاد.
آخرین مرتبه که رفت و دیگه بر نگشت هم از زیر قرآن ردش کردم، وقتی قرآن رو باز کرد چند آیه از قرآن رو خوند بی‌آنکه به من نگاه کند قرآن رو بست. ولی ترجمه شو نخوند. با تعجب! گفتم؛
- معنی شو نخوندی سعید؟ صورتشو بالا آورد و گفت؛
- اگه معنی شو بگم ناراحت نمی‌شی؟ گفتم؛ نه ! با لبخندی که رو لبش نشسته بود.
گفت:
- آیه شهادت اومده. من به آرزوم می‌رسم. رفت و دیگه، ‌اشکام بدرقه‌اش کرد.