هنرمنـد ارزشی؛ واقعیت یا آرمان؟
مهدی امیدی
یکی از پرسشهایی که همواره بهعنوان یک مسئله گفتمانی نزد جریانهای سکولار و غربگرا مطرح بوده، نفی وجود تضادی به نام «هنرمند ارزشی و هنرمند غیرارزشی» است. اما چرا دوگانه ارزشی و غیرارزشی در عرصه هنر، قابل پذیرش است و ریشه مخالفت با این دوگانهسازی کجاست؟
اول اینکه اساساً یکی از امور معمول و مرسوم در مباحث هنرشناسی و مطالعات فرهنگی و هنری، جریانشناسی و دستهبندی آثار هنری و همچنین هنرمندان است. اگر هیچگونه درجهبندی و طیفشناسی در این عرصه را قبول نداشته باشیم، اصلا امکان شناخت و بررسی و نقد آثار و جریانهای هنری نیز امکانپذیر نیست. مثلا هیچ مدرسی در دانشگاه هنر، آثار داوینچی را با نقاشیهای غیراخلاقی رایج در ژورنالهای مستهجن غربی در یک سطح قرار نمیدهد. و یا هیچکدام از منتقدان سینما، فیلمهای چارلی چاپلین را با کمدیهای شبانه تلویزیونترکیه در یک رده قرار نمیدهد! پس نمیتوان به صرف هنرمند بودن، هرگونه تضاد و تقسیمبندی را رد کرد. چون به واقع، آنچه در تاریخ - حداقل تاریخ معاصر جهان- بهعنوان هنر ثبت شده است، در اغلب مواقع نه تنها موجب زنده شدن مرده نشده که نقشی افیونی و میراننده بازی کرده. مثلا 99 درصد فیلمهای هالیوودی توجیهگر جنگ و استعمار یا مروج درندهخویی و فساد و فحشا هستند. و یا اینکه خیلی از آثار هنرهای تجسمیمتأخر، راوی پوچی و تنهایی انسان هستند. چه بسیار موسیقیهایی که کارکردی شبیه به مواد مخدر دارند! بنابراین، دستهبندی هنرمندان یک امر پذیرفته شده و حتی آکادمیک و علمی است.
اما محل اصلی بحث میان ما بهعنوان مطالبه گران هنر آرمانی و دیگران در ملاکهایمان در این نوع تقسیمبندیهاست. به بیان بهتر، هر کسی از ظن خود هنرمندان را گروه بندی میکند. بهطور مثال، دولتهای غربی در مواجهه با هنرمندان ایرانی، تضاد با نظام و مردم و ارزشهای کشور ما را ملاک برتری میدانند. آنها نه به تکنیک هنرمندان کاری دارند و نه به هنرورزی شان، بلکه شاخص آنها، بدگویی علیه کشور، ملت و حاکمیت ایران است. به همین دلیل است که در جشنوارههای وابسته به چنین دولتهایی معمولا افرادی جایزه میگیرند و در صدر قرار میگیرند که آثاری علیه ایران ساختهاند.
در کشور ما هم برای برخی از منتقدان و اهالی هنر، تنها فرم و ساختار آثار هنری سنگ محک قضاوت آثار است. توقع این گروه کاملاً در راستای تفکر «هنر برای هنر» قرار دارد. آنها تحت تأثیر مکاتب مادی و مدرن هنری قرار دارند. مکاتبی که هنر را خالی از رسالت فرهنگی و اجتماعی میپندارند و به همین دلیل، محتوای آثار هنری را بیاهمیت میدانند و تنها فرم را ملاک ارزیابی آفرینشهای هنری در نظر میگیرند. این یک تفکر واپس گرا و عقب افتاده است که حتی امروز در مغرب زمین هم اعتبارش از دست رفته است. در دانشگاهها و مراکز اندیشهای غرب نیز امروز، محتوای آثار هنری در کنار فرم آنها مطالعه و بررسی میشود.
از قضا آنهایی که این روزها با تقسیم هنرمندان به دو گروه ارزشی و غیرارزشی مخالفت میکنند، خود بیش از دیگران به طبقه بندی هنرمندان به دو گروه خودی و غیرخودی پرداختهاند. مصداق چنین رویکردی را بهطور آشکاری در مناسبات فرهنگی و هنری کشورمان میبینیم. مثل فشار یک جریان سینمایی برای عدم حضور بازیگران در آثار انقلابی. ملاک قرار دادن گرایشهای قبیلهای و منافع گروهی، یا محدود کردن ملاک ارزیابی به فرم آثار، همه ناقص و ابتر هستند.
بنابراین، بهترین ملاک برای ارزشیابی هنر و هنرمندان، تجمیع قابلیتهای ساختاری و محتوایی است؛ یعنی ارزش. هنر ارزشی یعنی هنری که علاوه بر ساختار و تکنیک قابل قبول، دارای مضمونی عالی هم باشد. مثلا هنر ارزشی به هنری گفته میشود که پس از برخورد مخاطب با آن، تازه در ذهن و دل مخاطب متولد میشود و او را به درکی متعالی از زندگی و هستی و پدیدههای اطرافش فرابخواند. هنرمند ارزشی کسی است که هنر را فراتر از ابزاری برای سود مالی و شهرت و جایزه و تخلیه نفسانیات، اصلی برای کشف و محاکات وجود و برانگیختن خودآگاهی شخصی و جمعی انسانها میداند. اتفاقا همه هنرمندان ماندگار و زنده تاریخ سرزمین ما از این طیف، یعنی هنرمندان ارزشی بودهاند. هنرمند ارزشی کسی است که در هدف، وسیله، روش، ساختار و محتوا، با ارزش و متعالی عمل کند.