آيا قدرت نرم آمريکا رو به افول است؟
مدعيان دموکراسي نيز جنگ طلبند(پاورقي)
Research@kayhan.ir
سيده مهديه قرشي
11) افول مشروعيت مدل سياسي و حکومتي ليبرال دموکراسي
برخي از نظريهپردازان و کارشناسان با تمرکز بر ماهيت سياسي حکومت امريکا، آن را منبع بسيار مهمي براي ايجاد جاذبه و قدرت نرم اين کشور تلقي مينمايند. در همين رابطه، جان ايکنبري و چارلز کوپچان اين مسأله را به عنوان عامل افزايش مشروعيت و جذب ديگر ملل به سياستهاي اين کشور دانستهاند(Ikenberry&Kupchan, 1990: 52, as cited in Layne2010). آنها همچنين به تفاوت ماهيت سياست بين دولتهاي دموکراتيک و غيردموکراتيک اعتقاد دارند. زيرا دولتهاي دموکراتيک با همکاري متقابل يک جامعه امنيتي متکثر را تشکيل داده و امور بينالمللي را براساس ارزشها، منافع و احترام متقابل به پيش ميبرند. اين دو انديشمند در اين رابطه به سياستخارجي و ودرو ويلسون اشاره مينمايند (همان).
البته، چنين ديدگاههايي بر مبناي دلايل غير مستحکمي بيان شده است. زيرا شواهد بينالمللي نشان داده دولتهاي دموکراتيک هميشه با يکديگر بر مبناي اصول و هنجارهاي مشترک رفتار ننمودهاند .(Layne,2010) علاوه براين، دموکراتيک بودن حکومت امريکا نميتواند منبع بسيار مهمي براي قدرت نرم اين کشور باشد. زيرا بسياري از دولتهاي جهان با سياستهاي يکجانبهگرايانه و هژموني اين کشور مخالف بوده و در برابر آن مقاومت مينمايند (همان).
در عين حال عليرغم وجود تئوريهايي همانند صلح دموکراتيک1، شواهد نشان داده دولتهاي دموکراتيک تنشها، رقابتها و جنگهاي بسيار زيادي با يکديگر در طول تاريخ روابط بينالملل داشتهاند. درواقع، ميتوان گفت زماني که پاي منافع مهم ملي و ژئوپليتيکي در صحنه جهاني مطرح ميباشد، سياست واقعگرايانه، تعيينکننده نوع رفتار قدرتهاي بزرگ است، نه نوع رژيم و ماهيت حکومت (Layne,1984) همچنين، برخلاف تئوريهاي ليبراليستي، حکومتهاي دموکراتيک در بيشتر مواقع براي حل بحرانهاي موجود، يکديگر را به کاربرد نيروي نظامي تهديد نمودهاند. بر همين مبناست که امريکا در عرصه سياست جهان تاکنون براي کسب منافع امنيت ملي و افزايش قدرت خود اينگونه عمل نموده و دليلي دال بر رفتار بينالمللي آن به عنوان يک حکومت دموکراتيک وجود ندارد. همين مسئله سبب کاهش قدرت نرم اين کشور در ميان کشورهاي جهان شده است. به خصوص، اختلاف بوش پسر و باراک اوباما با دولتهاي مهم اروپايي همانند فرانسه و آلمان در زمينه موضوعاتي چون ماهيت و آينده مأموريتهاي ناتو، سپر دفاع موشکي و نوع تعامل با روسيه، همگي نشان از کاهش جاذبه سياستهاي اين کشور در ميان متحدان اروپايياش دارد. در ميان کشورهاي اروپاي شرقي نيز، ترس از روسيه و عدم اطمينان به ضمانتهاي امنيتي امريکا، عامل بسيار مهمي براي افول جايگاه اين کشوربوده است. در همين راستا پرونده حقوق بشر امريکا در عرصه سياستخارجي نيز پارادوکس گونه است، چهره دوگانه امريکا در دهههاي گذشته در حمايت از رژيمهاي اقتدارگراي خاورميانه مانند عربستان سعودي نيز ادعاهاي دموکراسيسازي آن را براي بسياري از ناظران غيرقابل باور مي سازد. نمونه اين بازي دوگانگي در زمينه دموکراسيسازي و حقوق بشر در فرآيند بيداري عربي اسلامي نيز قابل مشاهده است. قطعاً چنين رفتارهايي ضربههاي مهلکي را بر روي قدرت نرم امريکا وارد آورده است که به اين ترتيب چالش سختي براي داعيه رهبري آمريکا در سطح سياست جهاني قلمداد مي شود (Simbar , 2011).
12)مشکلات و معضلات خانوادگي
امريکا در داخل به جز موارد ياد شده در فوق با معضلاتي چون جرم و جنايت و مصرف مواد مخدر و از هم گسستن ساختار خانوادهها و نابساماني در آنها مواجه است که بالطبع بر قدرت نرم آن تأثير ميگذارد.
آمارهاي منتشر شده از ميزان جرم و جنايت در اين کشور، مبين اين مسأله است که معضلات خانواده و عدم هماهنگي در اداره و مديريت زندگي خانوادگي توسط طرفين، آسيبهايي چون افزايش آمار جرم و جنايت در سطح اين کشور را نشان ميدهد و اين در حالي است که شهروندان از سيستم نظارتي پليس و روند ايجاد امنيت در شهرها توسط آنها و همچنين رسيدگي به شکايات مردم عادي در محاکم قضايي امريکا، رضايت ندارند. بر همين اساس ميزان 53 درصد از ازدواجها در امريکا به طلاق منجر ميشود2.
خاتمه
با در نظر گرفتن اين موضوع که قدرت نرم در هر کشوري منبعث از منابع مختلف اقتصادي و فرهنگي و سياسي است که هر سه اين حوزهها به واسطه زير مجموعههاي خود به هم ارتباط معنايي پيدا ميکنند ميتوان چنين نتيجه گرفت که با توجه به برتري امريکا در فنآوري و تکنولوژي و نيز قدرت نظامي اين کشور در سطح جهان، نميتوان وجود کشورهايي نظير چين را که به مثابه قدرتي اقتصادي در کنار امريکا در حال حرکت به سوي ثبات در توسعه اقتصادي هستند ناديده انگاشت و همين امر موجب مي شود تا حدودي امريکا از تکقطبي بودن در عرصه بينالمللي خارج شده و به رقابت با ساير کشورها در حوزههاي مختلف بپردازد. اگرچه موضوع بر خورداري اين کشور از امکانات و توانمنديهاي انساني و فيزيکي در بعد قدرت نرم، از جمله مهمترين مواردي است که امريکا با عنايت به آن همواره به اقناع افکار عمومي جهاني دست زده و از اين طريق مسيري براي همسو کردن سايرين با اهداف و منافع خود فراهم مي آورد اما در چند سال اخير و خصوصا بعد از حادثه 11 سپتامبر، امريکا اين فرصت را مغتنم شمرده و براي حضور در مناطق هدف خود در جهان به ويژه خاورميانه، اين مسأله را مستمسک حملات خود به عراق و افغانستان قرار داد تا به اين طريق حکومتهاي مورد وثوق خود را در اين کشورها بر سر کار آورد. در عين حال با انجام تبليغات گسترده در جهت پيريزي دموکراسي وآزادي براي ملتهاي اين کشورها، به توجيه تهاجمات خويش پرداخت. لکن به دليل بروز معضلات دامنهدار بعدي در منطقه خاورميانه و گسترش اعتراضات مردمي که در نهايت منجر به سقوط حکام در آن کشورها که اغلب از متحدان امريکا محسوب ميشدند گرديد و نيز به دنبال آن شيوع گفتمان بيداري اسلامي در کشورهايي چون بحرين و مصر که تا حدود بسياري وامدار انقلاب اسلامي ايران به عنوان مهمترين کشور تجديدنظرطلب در برابر سيستم ليبرال – سرمايهداري غرب بوده و بعد از وقوع همواره بر هم زننده نظم نوين امريکايي در منطقه به شمار ميرفته است، قدرت نرم امريکا رو به افول رفته است چراکه با گفتمانهاي ديگري از جنس افکار، انديشهها و باورهاي مردم منطقه مواجه شده که همگي به نوعي فرهنگ و ارزشهاي ليبرالي را به چالش طلبيدهاند و خواستار تعيين سرنوشت خود بدون مداخله امريکا هستند. به جز اين موارد و وجود اختلال در سيستم موازنه قدرت مورد نظر امريکا در منطقه و شکلگيري گروههايي از کشورهاي در حال توسعه که خواستار نقشآفريني جدي در مجمع عمومي سازمان ملل در قالب اکثريت کشورهاي عضو اين سازمان و ايجاد اصلاحات در ساختار اين سازمان به نفع همه کشورها و همچنين لغو حق وتوي گروه اقليتي از کشورهاي جهان در سازماني جهاني هستند، مشکلات داخلي امريکا با بروز پديدههايي مانند جنبش وال استريت، جنبشهاي ضد جنگ و حقوق بشر و نيز اطلاعرساني از وضعيت معيشت و بزهکاري و... در اين کشور توسط شبکههاي اجتماعي و نيز شبکههاي خصوصي اين کشور منتشر ميشود، بيش از گذشته موجب ايجاد عدم تطابق واقعيت موجود در اين کشور و تصويري که رسانههاي امريکايي به عنوان بازوهاي قدرت نرم ارائه ميدهند در اذهان عمومي جهاني به وجود ميآيد. همين امر در ادامه خود آگاهي کاذبي را که به سبب وجود همين رسانهها و تبليغات و حتي سانسورهاي خبري، به مرور کمرنگ کرده و آگاهي ساير ملل جهان را نسبت به حقيقت و ماهيت وجودي اين کشور ارتقا ميبخشد. اگرچه همچنان منابع قدرت نرم به وسيله ابزارها و کارگزاريهاي وابسته به آن در حوزههاي فرهنگ و اشاعه ارزشهاي ليبرالي با قدرت به پيش ميرود اما در اين ميان ساختار سياستخارجي امريکا به عنوان يکي از مهمترين منابع قدرت نرم در تناقض موجود ميان عملکرد خود در قبال دولتهاي ديگر و در مسير بحرانهاي بينالمللي و شعارها و ارزشهايي که در رسانهها خود را به آن پايبند نشان ميدهد، ميتواند مهمترين عامل در کاهش قدرت نرم اين کشور به شمار رود که پايين آمدن سطح قدرت اقناعکنندگي اذهان براي توجيه اعمال جنگطلبانه و سودانگارانه امريکا را در نهايت موجب خواهد شد.
پايان