kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۶۸۳۷
تاریخ انتشار : ۰۶ مهر ۱۴۰۰ - ۲۲:۲۷

خاطراتی شنیدنی از علامه حسن‌زاده آملی(ره)



۱. کاروانی از شهدای تفحص شده از مناطق عملیاتی جنوب از شهرهای مختلف ایران اسلامی عبور داده می‌شدند. قرار شد این کاروان وارد شهر مقدس قم شود و در میدان آستانه و جوار حرم کریمه اهل البیت، فاطمه معصومه(س) مراسم وداع با آنان برگزار شود، به اتفاق یکی از مسئولان لشکر ۱۷ علی بن ابی‌طالب(ع) خدمت علامه حسن زاده آملی رسیدیم و از ایشان برای حضور در مراسم و سخنرانی دعوت به عمل آوردیم. ایشان زود پذیرفت و فرمود: چشم جانم! توفیقی است که نصیب من می‌شود.
۲. وقتی سردار حاج جواد خداکرم به دست‌اشرار در سیستان و بلوچستان به شهادت رسید، مراسم بزرگداشتی در مسجد اعظم قم برگزار شد که آیت‌الله حسن زاده آملی در آن مراسم حضور یافت. چندی بعد خدمت ایشان عرض کردم: آقا در مسجد اعظم قم مراسم زیادی در بزرگداشت علما و مراجع برگزار می‌شود ولی حضرت عالی، غالبا در آن حضور ندارید. اما در مراسم شهید خداکرم حضور یافتید. ایشان فرمود: آقا جان! شهید خداکرم انسان بود. انسان بزرگی بود!
۳. سال‌های پیش، از منزل ایشان سرقت شد و برخی وسایل دم دستی زندگی ایشان به سرقت رفت. وسایلی مثل اتو، ظروف و وسایل دم دستی و شاید مقداری وجه نقد از دارایی ایشان! که به نظر می‌رسید هدف فلج کردن زندگی روزمره ایشان بود. در همان ایام طلبه‌ای به منزل ایشان مراجعه کرد و اظهار تنگدستی کرد و از حضرت علامه درخواست کمک کرد. می‌دانستم برای علامه حسن زاده امکان مساعدت نیست. علامه در آن شرایط به آن طلبه فرمود: آقا جان! شما این جا بنشینید اگر کسی چیزی را آورد با هم تقسیم می‌کنیم!
۴. بسیاری از اهالی خیابان شهدای قم، آیت‌الله حسن زاده آملی را دیده بودند که ایشان با طمانینه و آرامش درونی که داشت به خیابان می‌آمد و برخی مایحتاج زندگی را خریداری می‌کرد و در پیاده‌رو به افرادی که سلام می‌کردند حال و احوال و خوش و بش می‌کرد.
۵. یادم می‌آید در زمانی که مجرد بودم ایشان توصیه به ازدواج داشت. یک روز در دفتر و منزل ایشان کسی به ملاقات آمد و من برخاستم تا با چای از ایشان پذیرایی کنم. آقا به داخل آبدار خانه آمد و فرمود: جان می‌خواهید چه کار کنی؟ شما اگر عرضه داشتی ازدواج می‌کردی و اجازه نداد تا پذیرایی کنم.
۶. یک روز که از خانه بیرون می‌آمدم، همسرم از من خواست تا مقداری برنج برای منزل خریداری کنم. همان شب در پایان محفلی آیت‌الله حسن زاده روی شانه ام زد و فرمود شب با رفقا تشریف بیاورید منزل ما! به اتفاق برخی شعرا از جمله استاد جواد محقق، علیرضا قزوه، بهجتی اردکانی و...که تعداد آنان به حدود هجده نفر می‌رسید به منزل ایشان رفتیم. محفلی تشکیل شد و در آن فضای معنوی که آیت‌الله حسن زاده آملی حضور داشتند و دو زانو نشسته بودند، برخی دوستان شعرخوانی کردند و ایشان دیوان‌اشعار خود را به هر یک از حاضران تقدیم کرد. مراسم ادامه یافت و ایشان با شوخ طبعی خود تعداد را شمرد و فرمود: هجده کیسه برنج می‌خواهید!
شنیدم که آن روز یکی از مریدان ایشان مقداری کیسه برنج به عنوان هدیه برای ایشان آورده بودند.
محمد خامه‌یار