رؤیایی که میگفتید کجاست؟
فاطمه قاسمآبادی
هر چقدر که در اخبار و رسانههای مختلف دنیا، در مورد ظلمی که به والدین و کودکان مهاجر در این چند سال اخیر، در کشوری مانند آمریکا روا شد، گفته بشود، باز هم نمیتواند حق مطلب را در مورد این قضیه ادا کند.
مسئله مهاجرین، چند سالی است که به معضلی غیر قابل حل در کشورهای غربی تبدیل شده است و در حال حاضر هم با اضافه شدن تعداد این مهاجرین، به خاطر تغییر قدرت در افغانستان، باید دید که دنیای غرب چطور قرار است با پیامد جنگافروزیهای خود و محصول این زیادهخواهیها که مهاجرین هستند، کنار بیاید.
در هالیوود اما، معمولا مسئله مهاجرین غیرقانونی، به صورت کاملا سربسته و مصنوعی به تصویر کشیده میشود و حتی در چند سال اخیر، با شدت گرفتن نفرت مردم دنیا به خاطر رفتار غیر انسانی دولت آمریکا با مهاجرین، به شدت در فیلمهایشان سعی میکنند جای مظلوم و ظالم را عوض کنند و در بعضی از این دست آثار، معمولا یک قهرمان آمریکایی از جان گذشته پیدا میشود که این مهاجرین را نجات میدهد، اتفاقی که هرگز در دنیای واقعی نمیافتد.
فیلم «آمارایکا» یا همان آمریکا با لهجه مکزیکی، به نویسندگی، تهیهکنندگی و کارگردانی «تیم اسپارکس» و محصول سال 2020 است. در این فیلم زندگی و مشکلات مهاجرین غیرقانونی آمریکا، به صورت محدود به تصویر کشیده میشود.
به امید زندگی بهتر
داستان فیلم آمریکا، در مورد مرد مهاجر جوانی است به نام «روبرتو» که سعی دارد بعد از چند سال زندگی در آمریکا، به صورت قانونی شهروند این کشور بشود. به همین خاطر روبرتو تصمیم میگیرد با دختری سفیدپوست و آمریکایی به نام «نانسی» که در یک بار کار میکند، ازدواج کند. از طرف دیگر، روبرتو نامزدی مکزیکی به نام «جوانا» دارد که متوجه میشود باردار است و روبرتو باید مسئولیت این بچه را بپذیرد.
وقتی فرزندشان به دنیا میآید، زندگی روبرتو و جوانا رنگ و بوی دیگری میگیرد ولی هنوز مشکل اقامت، باعث وحشت و نگرانی این زوج است، به خاطر همین، روبرتو تصمیم میگیرد با پیشنهاد پول، مدتی با نانسی ازدواج کند تا بتواند برای خودش و بعد از آن برای جوانا و فرزندشان، اقامت بگیرد. در این بین اتفاقاتی میافتد که پلیس روبرتو و نامزدش را دستگیر میکند و فرزندشان را از آنها جدا میکند...
زندگی در ترسهای همیشگی
در فیلم آمریکا، مهمترین نگرانی مهاجران غیرقانونی که به امید یک زندگی بهتر به آمریکا آمدهاند را، ترس از دستگیر شدن به تصویر میکشند. در فیلم آمریکا مخاطب میبیند که از همان ابتدای فیلم، روبرتو با وحشت دستگیری زندگی میکند. این مرد که با هزار سختی و کار برای خودش، خانهای را بازسازی میکند، آرزو دارد بتواند در آمریکا به صوت قانونی کار و زندگی کند تا شاید بعد از سالها نفس راحتی بکشد و از دیدن ماشین پلیس به وحشت نیفتد ولی وضعیت پذیرش اقامت از گذشته سختتر و پیچیدهتر شده و تنها راه نسبتا آسان برای مهاجرین جدید، ازدواج با یک آمریکایی است که آن هم مشکلات خود را دارد.
در فیلم آمریکا، بخشی از مشکلات بیپایان مهاجرین به تصویر کشیده میشود و البته شخصیت اصلی ماجرا یا همان روبرتو، به خاطر مهارتهایی که دارد توانسته برای خودش شغلهای نیمه وقت زیادی دست و پا کند و از نظر شغلی، مشکلات دیگر مهاجرین را در پیدا کردن کار ندارد ولی با این حال، کاملا مشخص است نمیتواند برای کارهایی که میکند، به اندازه دیگر کارگران قانونی پول بگیرد.
در فیلم آمریکا از زمانی که فرزند این زوج را از آنها میگیرند، به صورت کاملا سربسته، فیلم اوضاع اسفبار زندگی در کمپهای مهاجرین را در نماهای بسته و زودگذر نشان میدهد.
نشان دادن کودکان مهاجرین در قفسهایی که مانند قفس حیوانات است، از جمله نکات دردناک فیلم است که کارگردان خیلی سریع از آنها میگذرد و اجازه نمیدهد مخاطبین بیشتر از این، با مهاجرین و مشکلاتشان احساس نزدیکی کنند.
سرنوشت بیسرانجام
در فیلم آمریکا، مخاطب با شخصیتهایی روبرو است که بسیار قابل باور هستند. شخصیت روبرتو با بازی «آلدو وِراستِگو» با نگاههای نگرانی که در سرتاسر فیلم، گویی هر لحظه با اضطراب دستگیر شدن سر و کله میزند، قابل توجه است.
در فیلم آمریکا بیشتر شخصیتها برای مخاطبین آشنا با سینما، قابل همذاتپنداری هستند ولی فیلمنامه جسارت ورود به مشکلات آن دسته از مهاجرینی که برای بالا کشیدن خود، مشکلاتی بسیار فراتر از غیر قانونی بودن اقامتشان را، ندارند.
در آمریکا مخاطبین تصویری کلاسیک از مهاجرین غیرقانونی میبینند که درگیر مشکلات مدرن این قشر شدهاند. فیلم سعی دارد تا تنها مشکل واقعی این مهاجرین را قانونی شدن نشان بدهد ولی قضیه بسیار فراتر از این حرفهاست. در فیلم آمریکا به صورت بسیار گذری و در حد اشارههایی کوچک، مشکلات مهاجرین نشان داده میشود و این باعث میشود مخاطبین، آنطور که باید با فضای امروز آمریکا و تحقیرهایی که این مهاجرین مجبورند با آنها سر و کله بزنند روبرو نشود.
فیلم به صورت سربسته به سراغ مسئله جدا کردن کودکان از خانوادههایشان هم میرود و در نهایت عنوان میکند که بسیاری از این کودکان بعد از جدایی، سرنوشت نامعلومی پیدا میکنند و متاسفانه هرگز پیدا نمیشوند.
این مسئله که در انتهای داستان و به صورت بخشی از سرنوشت این مهاجرین نشان داده میشود، طوری بیان میشود که گویی یک اتفاق رایج را بیان میکند که هیچ راه حلی هم ندارد!
نژادپرستی وجود ندارد!
در فیلم آمریکا، برخورد سفیدپوستان آمریکایی با این مهاجرین بسیار دلسوز و حمایتگر است و این خودش به تنهایی یک علامت سوال بزرگ برای فیلم است چرا که بیشتر مهاجرین در آمریکا، اعم از سیاهپوستها، مکزیکیها و... همیشه به رفتارهای نژادپرستانه آمریکاییها، مخصوصا با اقشار ضعیفی مانند مهاجرین غیرقانونی، اشاره دارند و از آن رنج میبرند ولی در این فیلم، هیچ اثری از چنین رفتارهایی وجود ندارد و بر عکس، مخاطبین سفیدپوستانی را میبینند که تا جایی که برایشان امکان دارد و قانونشان اجازه میدهد، با مهاجرین همکاری میکنند و این خود مهاجرین هستند که با رفتارهای گاه احمقانهشان، لگد به بخت خود میزنند و شانس خود را برای گرفتن اقامت از دست میدهند.
فرش قرمزی که جمع شد!
فیلم آمریکا با وجود موضوع بهروز و خاصش، موفق نشد در بین منتقدین، نظرات مثبتی را به خود جلب کند و مخاطبین هم به خاطر پرداخت ضعیف فیلمنامه و نوع نگاه فیلم به زندگی واقعی مهاجرین و مشکلات این قشر، نتوانستند با فیلم ارتباط برقرار کنند و به همین دلیل هم فیلم آمریکا، در بین مخاطبین، موفق نبود و مورد استقبال قرار نگرفت.
در حال حاضر و مخصوصا با علنیتر شدن رفتارهای غیر انسانی کشورهای غربی و بخصوص آمریکا با مهاجرین، فیلمهایی که به روتوش وضعیت میپردازند و سعی میکنند چهرهای بهتر از وضعیت مهاجرین در آمریکا نشان بدهند، مورد توجه قرار نمیگیرند مخصوصا که طبق سیاستهای جدید هالیوود، تاکید روی تمام شدن رویای آمریکایی و عدم دعوت از مهاجرین برای ورود به آمریکا، جزو دستور کار قرار گرفته است و دیگر کاملا مشخص است که هیچ فرش قرمزی برای مهاجرین، در طبقات مختلف جامعه، از طرف کشورهای غربی وجود ندارد.