یک شهید، یک خاطره
زخمِ دل
مریم عرفانیان
آخرین باری که پدرم مجروح شد، برای استراحت به مشهد آمد. گلوله به ساق پایش اصابت کرده بود. همان زمان عمو و شوهر خواهرم جبهه بودند که خبر آوردند هر دو شهید شدند. پدرم باوجود اینکه برادرش به شهادت رسیده بود چندان ناراحت به نظر نمیرسید؛ ولی به حال آنها غبطه میخورد. وقتی از مراسم تشییع عمو و شوهر خواهرم برگشتیم؛ باندی را که دورپایش بسته بود باز کرد و با حسرت گفت: «این زخمِ من سطحی است، زخم اصلیِ من چیز دیگری هست.» از حرفش تعجب کردم. منظور پدرم از زخمِ دیگر، زخمِ دل بود و اینکه چرا شهید نمیشود!
خاطرهای از شهید محمدابراهیم شریفی
راوی: فرزند شهید