kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۵۲۷۶
تاریخ انتشار : ۱۶ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۹:۳۳
روایت‌هایی از متن و فرامتن فتنه هشتاد و هشت- 50

این قاشـق خالی

 

روایت حجّت‌الاسلام والمسلمین سیّدمهدی خاموشی
از رایزنی‌هایش با نامزدهای معترض

این گفت‌وگوها بین ما گذشت تا آنکه مهندس موسوی رسماً اعلام نامزدی کرد و آقای خاتمی هم رفت پشت سر ایشان. بعد دیدیم که حتّی نهضت آزادی هم با آقای موسوی جلسه گذاشت... تا رسیدیم به روز انتخابات. آن موقع من برای بازدید از مجموعه‌ کوثر به ترکیه رفته بودم؛ همان‌جا هم رأی دادم. بعد از انتخابات، از طریق یکی از دوستان از حوادث پس از انتخابات در وضع تهران باخبر شدم و زودتر برگشتم ایران؛ برای اینکه اگر می‌توانم، طبق وظیفه‌ام کاری انجام بدهم.
روز دوشنبه 25 خرداد که راه‌پیمایی معترضان در تهران انجام شد، با جمعی از دوستان رفتیم داخل جمعیّت تا ببینیم چه خبر است و اینها کی هستند؟ بعضی را می‌شناختم؛ می‌دانستم بعضی از آنها خانواده‌ شهید هستند. بعضی رزمنده بودند. عدّه‌ای از آنها در میدان انقلاب به نماز ایستادند. تا رسیدیم به سر خیابان نوّاب و آنجا برخی از آقایان مدّعی را دیدیم که این صحنه را نگاه می‌کنند. از همان‌جا برگشتیم و با دوستان جلسه‌ای گذاشتیم. گفتیم اینها مردم عادی هستند امّا به نظر می‌رسد شبهه‌ای در ذهنشان شکل گرفته است. چه خوب است که این شبهه باصراحت مطرح شود و جواب داده بشود تا بدانند که این قاشق خالی است و خبری نیست.
این ماجرا گذشت، تا رسیدیم به روزی که مجمع روحانیون مبارز اعلام کرد: می‌خواهیم برای راه‌پیمایی بیرون بیاییم. من سریع گشتم و آقای کروبی را پیدا کردم. وی در خانه‌ خودش نبود، جای دیگری بود سمت جماران. گفتم آقای کروبی ماجرا چیست؟ این اطّلاعیّه‌ها چیست که می‌دهید؟ شما کجای این بازی هستید؟ من فقط می‌خواهم آرامش و متانت خودتان را حفظ کنید. معیار، نظر مراجع قانونی مثل شورای نگهبان است؛ معیار، صحبت‌های رهبری است. گفت: بله، ولی اگر اجازه بدهند که قانون اجرا شود... من گفتم: از اوّل انقلاب، چند دوره انتخابات در این مملکت برگزار شده؛ این انتخابات هم چیز جدیدی نیست؛ چرا می‌خواهید بهانه بگیرید؟ ایشان گفت من دیگر خسته و ناراحتم... به‌هرحال گفتم: با مجمع روحانیون مبارز چه می‌کنید؟ او گفت: اینها هر زمانی، رنگی به خود می‌گیرند. گفتم: مجمع اعلام کرده که روز شنبه می‌خواهیم تظاهرات کنیم. نظر شما چیست؟ گفت: اگر مردم باشند، من هم می‌آیم. گفتم: آقای کروبی شما بیرون نمی‌آیید! گفت: تهدید می‌کنید؟ گفتم: این چه کاری است؟ ضدّانقلاب دارد جبهه‌ای را علیه نظام آرایش می‌دهد. این فتنه است. شما که انقلابی هستی، طیف خودت را جداکن. ایشان بلند شد رو به قبله نشست. گفت: خدایا می‌دانی من این سیّد را می‌شناسم و قبولش دارم؛ حالا به من می‌گوید بیرون نیا، نمی‌آیم. این وسط مدام به اتاق بغلی می‌رفت و برمی‌گشت. گفتم: آقای کروبی بنشینید مثل دو آدم عاقل با هم صحبت کنیم.
اواخر صحبت گفتم: لطفاً شماره‌ آقای مجید انصاری را به من بدهید، من شماره‌ ایشان را ندارم. گفت: من با او هیچ رابطه‌ای ندارم. امّا به اطرافیانش گفت شماره‌ آقای انصاری را به آقای خاموشی بدهید. آمدیم بیرون، سریع زنگ زدم به آقای انصاری و گفتم می‌خواهم شما را ببینم. گفت: ما فردا صبح در مجمع روحانیون جلسه داریم؛ بعد از آن با شما مذاکره می‌کنم. گفتم: من مذاکره‌ای ندارم. می‌خواهم گپی بزنیم. گفت: نه، بعد از جلسه. جمعه شب بود. ما هم رفتیم منزل. ساعت 12:30 نیمه‌شب ایشان زنگ زد که ساعت 8 صبح فردا منتظر شما هستم. دیر بود امّا بالاخره با یکی از دوستان به منزل ایشان در جماران رفتیم. گفتم: نظر مجمع روحانیون مبارز درباره‌ این قضایا چیست؟ گفت: باید به نظر مردم توجّه بشود. گفتم: شما می‌خواهید امروز برای راه‌پیمایی بیرون بیایید؟ ایشان گفت: ما تقاضای مجوّز کرده‌ایم امّا هنوز موافقت نکرده‌اند. گفتم: شما درس حوزه خوانده‌اید؛ استصحاب عدم کنید؛ یعنی مادامی که به شما مجوّز نداده‌اند، بنا را بر این بگذارید که این راه‌پیمایی مجوّز ندارد. پس دنبال چه هستید؟ ایشان گفت: خب زودتر به ما اعلام کنند. گفتم: من هم تلاش می‌کنم به شما اعلام کنند. ولی اصلاً چرا می‌خواهید تظاهرات کنید؟ گفت: این جماعت معترض صاحب ندارند، بگذارید ما صاحب این موج بشویم. بالاخره در نظام باید یکی هم پرچمدار این‌طرف باشد. گفتم: آقای انصاری، شما مگر نمی‌گویید طرف انقلاب هستید؟ پس باید کمک کنید این غائله بخوابد. رئیس‌جمهور قانونی، هرکه هست، باید مستقر شود. اگر اعتراضی دارید به شورای نگهبان بگویید تا بررسی کند.
بالاخره آمدیم بیرون. ولی باز هم آرام نشدم. سریع تماس گرفتم با آقای سیّدمحمّد موسوی بجنوردی که این آقایان ایشان را به‌عنوان فقیه خیلی قبول دارند. من هم در مدرسه‌ شهید مطهّری در حلقه‌ درسی ایشان بودم. گفتم می‌خواهم به دیدن شما بیایم. ایشان گفتند: فردا بیایید. گفتم: فردا دیر است. بالاخره حدود ساعت 11 رسیدم دفتر ایشان حوالی میدان فردوسی. توضیح دادم که آرایش میدان این‌گونه است و ضدّانقلاب دارد کار می‌کند؛ دارند مردم را با ترور کور می‌زنند. در این جریان، تظاهرات مجمع خوب نیست و بر آتش این اتّفاقات اضافه می‌کند. الان همه با ضدّانقلاب طرف هستیم. شما چه موضعی می‌گیرید؟ به نظر من شرعاً به مجمع حکم کنید که بیرون نیایند. ایشان تلفن را برداشت و به آقای انصاری گفت: شرعاً حکم می‌کنم که بیرون نیایید. من همان‌جا تلفن آقای ضرغامی را گرفتم و به ایشان دادم. آقای بجنوردی هم گفتند بله، من همین الان به مجمع روحانیون مبارز چنین حکمی دادم. عرض کردم: بگویید اطّلاعیّه هم بدهند. گفتند دیر است. گفتم: ما می‌رسانیم به صداوسیما. ساعت حدود 14:05 اطّلاعیّه‌ مجمع به رادیو رسید و خوانده شد. از آن طرف عدم جواز راه‌پیمایی هم به آنها ابلاغ شد.
درست روز بعد از خطبه‌های رهبر انقلاب در نماز جمعه بود. البتّه آن روز بعضی خیابان‌های تهران کاملاً به‌هم ریخت. دوربین‌ها نشان می‌داد که برخی با اسلحه‌ مخصوص دارند مردم را می‌زنند. معلوم بود کار ضدّانقلاب است؛ چون آنها می‌فهمند چه می‌کنند. البتّه غائله تا نیمه‌های شب کمی فروکش کرد. در یکی دو کلان‌شهر دیگر هم تظاهراتی شد؛ امّا بیشتر کشور در آرامش بعد از انتخابات بود.