kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۴۹۵۴
تاریخ انتشار : ۱۲ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۹:۱۵
روایت‌هایی از متن و فرامتن فتنه هشتاد و هشت- 48

اســم رمــز تقــلّب

 


روایت حجّت‌الاسلام‌والمسلمین محسنی اژه‌ای وزیر اطّلاعات وقت
از رایزنی با نامزدهای معترض
رایزنی با کمیته‌ صیانت از آراء
من با آقای محتشمی‌پور صحبت نکردم؛ ولی دوستان ما با شخص ایشان و بعضی از اعضای آن صحبت کردند. آنکه من خودم مستقیم به لحاظ رفاقتمان با او صحبت می‌کردم، فقط آقای کروبی بود؛ یک بار هم با آقای میرحسین موسوی صحبت کردم؛ با آقای هاشمی هم شاید بیش از یکی دو بار؛ بقیّه را من خودم صحبت نمی‌کردم؛ بچّه‌های وزارت صحبت می‌کردند. دیگر ارتباطات بیرون کشور با داخل و... منکشف شده بود؛ از بیرون کشور، جلسات متعدّد با برخی ستادها تشکیل دادند. البتّه بعضی مسائل هم چون قضایی نشد و حکم صادر نشد، هنوز در حدّ تحلیل اطّلاعاتی است.
در بعضی ستادها ادّعا کردند به فلان خانم تجاوز شده است یا فلانی را کشته‌اند. ما دنبال کردیم و روشن شد که چقدر دروغ است. افرادی هم که به‌عنوان شهید معرّفی کردند، کاملاً یک جریان سازمان‌یافته و دروغ بود. گاهی به قول معروف، چیزکی هست و آن‌وقت مردم چیز‌ها می‌گویند؛ کاهی هست که از آن کوه می‌سازند؛ امّا گاهی واقعاً هیچ چیزی نیست ولی شما ببینید خبر چطوری ساخته شده است. آن موقع دیگر کاملاً روشن بود که داستان چیست. فقط خبر مربوط به خانم سعیده پورآقایی را بخوانید تا ببینید عمق فاجعه کجا است؟ حتّی مجلس فاتحه‌ای برای ایشان در مسجد قلهک تهران گرفتند؛ آن‌هم نه یک گوشه‌وکنار و در حاشیه. آقای موسوی هم رفت در آن جلسه شرکت کرد، آقای کروبی هم قرار بود شرکت کند امّا نرسیده بود. اینها هرکدام خودش داستان مفصّلی است. واقعاً انسان می‌فهمد که کار دست دشمن بود و دشمن اصلی جای دیگری بود.
من با آقای موسوی آشنا بودم امّا هیچ‌وقت از نزدیک کار نکرده بودم که رفیق باشیم و ارتباط داشته باشیم. البتّه آن زمانی که ایشان نخست‌وزیر بودند و بعدها که در مجمع بودند، گاه‌وبیگاه در جلسات، در حاشیه‌ها برخورد داشتیم. یادم است تعزیرات حکومتی اوّلین‌بار در دولت ایشان ایجاد شده بود. به این مناسبت‌ها گاهی با هم بودیم ولی هیچ‌وقت مثل آقای کروبی که می‌نشستیم ساعت‌ها صحبت می‌کردیم و رفت‌وآمد داشتیم، نبود؛ لذا خود من تا بعد از انتخابات و آن ادّعاهایی که کردند، هیچ‌وقت تذّکر ندادم به ایشان. معاونین وزارت مکرّر می‌گفتند امروز این را به ایشان گفتیم، آن را گفتیم که این کار خطر دارد یا اینکه آمده کنارتان، مشکل فلان دارد؛ ولی من خودم حتّی یک بار هم یادم نیست قبل از آن قضایا با میرحسین صحبت کرده باشم تا بعد از اینکه آن قضایا اتّفاق افتاد.
ما مراقب آقای میرحسین بودیم. ایشان جمعه شب ساعت 11 ‌و خرده‌ای اعلام کرد من برنده هستم. دیگر کاملاً پیدا بود چه خبر است. این برای ما حکم اسم رمز را داشت. گفتیم حتماً فردا قضایا به‌هم می‌خورد و دیگر همه باید بیایند پای کار. به هرکسی که باید هشدار و انذار بدهند، داده بودند. به همین جریان‌های سیاسی گفتیم مراقب باشید. واقعاً من برداشتم این است که برخی از این سیاسیون باورشان این بود که انقلاب تمام شد! فکر می‌کردند پیروز میدان هستند. این‌طور باور کرده بودند که امور را به دست گرفته‌اند و فردا حاکم هستند. احساسشان بود که قضیّه تمام شده است.
آن شب که آقای میرحسین این را گفت، ما به نیروها گفتیم که خیلی مراقب باشید. بحث‌ها بر سر این بود که ببینید این‌ها می‌خواهند چه‌کار بکنند. من این خبر را اوّل خودم مستقیماً نشنیده بودم، گفتم متن را بیاورید. وقتی عینش را نقل کردند، گفتم این اسم رمز است برای دیگران که شروع کنید. آن شب برای من خیلی این قابل‌توجّه بود که چطور ایشان می‌گوید من پیروز انتخابات هستم؟
خلف وعده در قرار ملاقات
همان زمان از جاهای مختلف به ایشان اطّلاع داده بودند که این مسیر شما غلط است. واقعاً هنوز هم فکر می‌کردند که آقای موسوی عاقلانه عمل می‌کند. به‌هرحال، مقرّر شد که من خودم با آقای موسوی صحبت کنم. به بچّه‌ها گفتم آقای موسوی را پیدا کنید و قراری با او بگذارید؛ شاید برایش سخت باشد بیاید وزارت. در دفتری نزدیک خانه‌ ایشان قرار گذاشتیم. زیاد فاصله نشده بود؛ فکر می‌کنم سه روز بعد از انتخابات بود. این‌ها همه در وزارت ثبت و ضبط شده است. صحبت کردند قرار شد ملاقات ما بعد از نماز مغرب باشد. من برای اینکه سر وقت برسم آنجا، زمان را محاسبه کردم و زودتر راه افتادم. پیش خودم گفتم نماز را همان‌جا می‌خوانم. رفتیم و مستقر شدیم. مغرب شد، ایشان نیامد؛ نیم ساعت هم گذشت و نیامد. گفتم تماس بگیرید. تماس گرفتند. ایشان دیگر خودش گوشی را برنداشت؛ یک کسی گوشی را برداشته و گفته بود که ایشان نخست‌وزیر امام بوده و نمی‌آید!
گفتم ما می‌رویم آنجا. بااینکه شاید خیلی جالب نبود و بعضی از دوستانی که همان‌جا بودند گفتند این بد است که شما آمدید اینجا به‌خاطر احترام به او ولی او نیامد؛ بعد هم بحث شخص محسنی اژه‌ای نیست، شما وزیر اطّلاعات هستید. گفتم نه هیچ طوری نیست؛ اگر این رفتن من مؤثّر واقع می‌شود، حرفی نیست؛ به ایشان بگویید من می‌آیم. این دوستان تماس گرفتند امّا باز هم نشد. گفتند دیگر تلفن جواب نمی‌دهد؛ نه خودش، نه دفترش. به دوستانم گفتم در این اوضاع و احوال بالاخره این‌طور نیست که این‌ها شماره‌ ویژه نداشته باشند؛ بگردید شماره‌ ویژه‌شان را از طریق اطّلاعات پیدا کنید امّا هیچ‌کس تماس نگیرد؛ شماره‌ را که پیدا کردید بدهید به خودم تماس بگیرم. فکر می‌کنم شاید دو ساعت از مغرب گذشته بود، شاید هم بیشتر. خلاصه گفتند شماره تلفن مخصوصش این است. زنگ زدم و خودش گوشی را برداشت. گفتم من فلانی هستم؛ قرار بود شما بیایید امّا نیامدید؛ من می‌خواهم بیایم پیش شما؛ الان کجایید؟ گفت خانه هستم. گفتم من آمدم. گفت نه من خسته هستم و... گفتم من آمدم. گوشی را گذاشتم؛ دیگر مهلت ندادم که ادامه پیدا کند. به بچّه‌ها گفتم برویم خانه‌‌ ایشان. آنها بلد بودند. رفتیم سمت خانه‌شان و در زدیم. ایشان در را باز کرد؛ چون دیگر چاره‌ای نداشت. رفتیم داخل و شاید یک ساعت صحبت کردیم.
به شما کمک می‌کنیم اگر...
آن موقع هیچ‌کس به‌جز ما نبود؛ اگر هم در خانه بودند، در اتاق ما نبودند؛ فقط من و ایشان بودیم. گفتم آقای موسوی! اوّلاً که تقلّب نشده است؛ به دلایلی که مختصر توضیح می‌دهم؛ ثانیاً فرض کنیم تقلّب شده است؛ قانون راه را برای شما باز کرده. امّا من به‌عنوان وزیر اطّلاعات به شما می‌گویم: می‌خواهید هشدار تلقّی کنید یا هر چیز دیگری؛ اگر از طریق غیر قانونی بخواهید وارد شوید، مطمئن باشید نه موفّق می‌شوید، نه ما اجازه می‌دهیم. ولی چنانچه به طریق قانونی اعتراض کنید، مطمئن باشید ما کمکتان می‌کنیم. شما قرینه‌ای یا شاهدی بیاورید بر تقلّب؛ من قول می‌دهم از طریق وزارت اطّلاعات، به شما کمک کنیم. اگر نه، امکان ندارد شما به‌زور و با تهدید وارد قضیّه شوید و حتماً ما در مقابل‌تان می‌ایستیم.
بعد گفتم من یک سؤال دارم؛ شما به شورای نگهبان نامه نوشتید و اعتراض دارید. فرض کنید شورای نگهبان کلّ صندوق‌ها را بازبینی کرد؛ اگر دوباره شما برنده نبودید، نتیجه را قبول دارید؟ گفت نه! سؤال بعدی من این بود که بر فرض محال که شما بخواهید انتخابات را به‌زور ابطال کنید؛ اگر دوباره انتخابات برگزار شد و باز شما برنده نشدید، قبول میکنید؟ گفت نه! گفتم پس مطلب شما دیگر تقلّب نیست، دنبال حق نیستید. به‌هرحال این مباحث بین ما ردّ و بدل شد. ایشان به قول خودشان خسته بودند، ما هم دیگر عذرخواهی کردیم از اینکه این موقع شب رفته بودیم. آمدیم بیرون و متأسّفانه مباحث ما در این جلسه تأثیرگذار نبود.
در حقّ نظام چنین ظلمی واقع شد. حلاوت انتخابات را در دهان مردم تلخ کردند؛ دشمن‌ را امیدوار کردند؛ خسارت مادّی و معنوی بر کشور وارد کردند. کسانی هم واقعاً در این قضیّه‌ها کشته شدند چه از معترضین، چه از نیروی انتظامی و بسیج و... مشکلاتی برای نیروی انتظامی پیش آمد؛ هزینه‌هایی بر کشور بار شد. اموال عمومی و خصوصی به تاراج رفت و یا به آتش کشیده شد. مجازات بعضی از این کارها از نظر قانونی و شرعی اعدام بود؛ امّا اَقلِّ مجازاتی که ممکن بود، لحاظ شد. بسیاری از کسانی که بازداشت شدند، در زمان کمی آزاد شدند؛ اشکالی هم ندارد؛ ولی متأسّفانه چه آن زمان، چه الان بعضی می‌خواهند بگویند که مسئله چیز کوچکی بود، بر گذشته صلوات! حتماً بعضی تجاهل می‌کنند که این‌طوری هستند، امّا بعضی هم حتماً می‌فهمند.