kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۴۰۰
تاریخ انتشار : ۰۵ شهريور ۱۳۹۳ - ۲۰:۴۳

نشانه‌های بنده خدا بودن(1) (زلال بصیرت)


 هدف از آفرينش انسان اين است كه لياقت دريافت عالى‏ترين رحمت خدا را پيدا كند؛ رحمتى كه استحقاق آن تنها در سايه اعمال اختيارى خود فرد پيدا مى‏شود. برهمين اساس انسان‏‌ها بايد تلاش كنند تا شايسته درك آن رحمت بى‏نهايت الهى بشوند.  فرشتگان با اختلاف درجاتشان داراى مقامات عالى هستند و متناسب با اين مقامات از رحمت‌هاي الهي برخوردارند.  اما سرشت آنها همين است؛ خداوند آنها را طوري آفريده كه لذتي جز عبادت ندارند، ميلى هم به گناه و معصيت پيدا نمى‌كنند؛ طبعا در همين حد هم استحقاق رحمت الهي را دارند و مثل انسان و جن نمي‌توانند از رحمت‌هايي كه درنتيجه اعمال اختياري حاصل مي‌شود برخوردار شوند.  اما خداوند انسان و جن را طورى آفريده كه هم تمايل به خوبي‌‌ها و فضائل دارند و هم گرايش به شهوت‏‌ها و رذايل؛ و هنر انسان اين است كه از بين اين دو نوع تمايل، راه عبادت خدا را اختيار كند.  در اين صورت مقامى پيدا مى‏كند كه فرشتگان هم خادم او مى‏شوند.
بندگي، شاهراه ترقي
رسيدن به اين مقام، كه آن را مقام قرب الهى مي‌ناميم، تنها در سايه بندگى خدا حاصل مى‏شود؛ انسان از هيچ راه ديگرى جز عبادت و اطاعت خدا به اين مقام نائل نمى‏شود.  ما اين فرموده خداوند را پذيرفته‌ايم كه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»؛(1)؛ جن و انس را نيافريدم، مگر براى عبادت؛ يعنى تنها راه رسيدن به قرب الهى و كمالى كه انسان لياقت آن را دارد، عبادت خدا است.
بندگی کردن؛ از حرف تا عمل
اصلا عبادت يعنى چه؟ يعنى اينكه انسان تلاش كند بنده بودن خود را درك كند و عملاً آن را ثابت كند.  رفتارش رفتارى باشد كه نشان‌دهنده بندگي اوست.  اما «بنده است »يعنى چه؟ يعنى هيچ چيز مال اونيست، هرچه هست مال خدا است و انسان از خودش هيچ ندارد.  بنده بايد اين مسئله را درك كند و آن را در عمل هم نشان دهد.  
همه ما معتقديم كه همه چيز مال خدا است.  اما رفتار ما هميشه با اين اعتقاد و با اين گفتار وفق نمى‏دهد.  نشانه ساده‏ اين ادعا هم اين است كه اگر چيزى را گم كنيم، اوقاتمان تلخ مى‏شود و شب خوابمان نمى‏برد. اگر همه چيز مال خداست، گم شدنش چه ربطى ‏به تو دارد؟ نشانه ديگر در مقام اطاعت امر خدا است، با اينكه مي‌دانيم خدا كارى را دوست دارد، اما نمى‌كنيم.  اگر ما متعلق به خدا هستيم، دست ما از اوست، پاى ما، زبان ما، فكر ما همه متعلق به اوست، بايد آنها را در راه او صرف كنيم.  او مى‏گويد: اين كار را انجام بده، ما نمى‌كنيم، مى‏گويد: نكن، ما مى‏كنيم.  پس معلوم مى‌شود كه ما خود را بنده نمى‌دانيم؛ بلكه خود را آقا و صاحب اختيار مى‏دانيم؛ خودمان را در مقابل خدا كسى مى‏دانيم.  اما اگر از ما بپرسند، مى‏گوييم همه چيز مال خداست؛ ما هم مال او هستيم.  ولي بندگى كردن اين است كه بشر اين اعتقاد را در عمل نشان دهد؛ يعنى طورى رفتار كند كه نفس كشيدن، حرف زدن، غذا خوردن يا نخوردن، معاشرت كردن يا نكردن، جنگ، صلح و خلاصه همه رفتار و كردارش نشانه اين باشد كه او بنده خداست؛ اين مى‏شود بندگى.  اما اگر در جايي، دلخواه خودمان را بر خواست خدا مقدم داشتيم، معلوم مى‏شود كه اينجا بنده نيستيم و خودمان را آقا مى‏دانيم.  آن بندگى، فرد را به قله كمال مي‌رساند كه آدم در همه امور نشان دهد كه بنده است، حتى در نفس كشيدن.  اين درجه‌اي است كه اولياء خدا، با اختلاف درجات و مراتب، به آن نائل شدند و در رأس همه ايشان پيغمبر عظيم‏الشأن اسلام، حضرت محمد بن عبدالله(ص) و بعد از آن حضرت - نه تنها به اعتقاد ما، بلكه به اعتقاد همه مسلمانان - اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا سلام الله عليهما.  ديگران هم كه با اين خاندان ارتباط دارند، دينشان را از ايشان مى‏گيرند و از آنها تأثيرمي‌پذيرند، آنها هم با اختلاف مراتب، اين بندگى را در زندگى‏شان نشان داده‏اند؛ چنين عبادتي است كه انسان را به خدا نزديك و عالى‏ترين رحمت الهى را نصيب بنده مى‏كند.
دعا مغز عبادت
مطلب ديگر اين كه: «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَة»(2)، دعا مغز عبادت است.  همچنانکه مغز گردو يا بادام داخل پوسته‌هاست و بدون مغز پوک و بي‌فايده است، مغز انسان نيز تعيين کننده‌ هويت انساني اوست.  عبادت هم لايه‏هاى مختلفى دارد و به حسب اين روايت مغزش دعا است.  اما چگونه دعا مغز عبادت است؟ چرا اگر عبادت دعا نداشته باشد، عبادت نيست؟
گفتيم راه رسيدن به قرب خدا يا كمال انسان، بندگى كردن است و بندگى رابطه‌اي بين انسان و خداست؛ وقتي مي‌گوييم ما بنده خداييم، اين يك نسبت اضافي است بين عابد و معبود.  انسان وقتى مى‏خواهد بندگى كند و رفتار بنده‏وار انجام دهد، يك نظر به خود دارد كه عبد است و هيچ چيز از خودش ندارد؛ يك نظر به خدا دارد كه صاحب اختيار است و همه چيز دارد؛ بندگي رابطه‏اى است بين اين دو.  در عبادت هميشه يا يكى از اين دو تا وجه غالب است يا هر دو آنها علي‌التساوي مورد نظر است.  وقتي مضامين دعا‌ها را ملاحظه مى‏فرماييد، به عنوان مثال دعاى ابوحمزه، در دعايى به اين بزرگى و فخامت مي‌بينيم مضمون بعضى از فراز‌ها توجه به بندگي و فقر و بيچارگى‏ بنده است و در بعضى از قسمت‌‌ها بيشتر توجه به كرم خدا و لطف و بخشش و رحمت اوست؛ گويا فرد در حال دعا يك نگاه به خود مى‏كند و يك نگاه به خدا.  در بعضى از مضامين دعا هم به اين مسئله تصريح شده است: «إِذَا رَأَيْتُ مَوْلَايَ ذُنُوبِي فَزِعْتُ وَ إِذَا رَأَيْتُ عَفْوَكَ طَمِعْت»؛(3)؛ اگر نگاه به خودم بكنم و به گناه و بيچارگي‌ام، نااميد و نگران مى‏شوم و وحشت مى‏كنم؛ اما وقتى به كرم تو نگاه مى‏كنم، به طمع مى‏افتم و اميدوار مى‏شوم.  
در عبادت هر دو نگاه لازم است؛ چون رابطه‏اى است بين اين دو.  انسان، هم بايد ضعف خود را ببيند، هم كرم خدا را؛ هم بيچارگى و بى‏لياقتى خود را ببيند، هم عنايت و لطف الهى را.  توجه به فقر انسان و غناى الهى، زشتى انسان و زيبايى‏خدا، بى‏حيايى انسان و پرده‌پوشى خدا، حالتى را براى انسان ايجاد مى‏كند كه در دعا متبلور مى‏شود.  گاهى اين مضمون را بيشتر برجسته مى‏كنيم و گاهى آن مضمون را.  نوسان بين اين دو حالت مى‏شود دعا و عبادت.  حقيقت دعا اين است كه: من ندارم و تو دارى؛ «از تو مى‏خواهم»؛ يعنى نگاه به ندارى خودم و دارايى تو.  عبادت همان رابطه بين عابد و معبود است كه من هيچم و تو همه چيز؛ من هيچ ندارم و تو همه چيز داري.  لكن درك اين امر كه ما هيچ نداريم، براى ما آسان نيست.
سخنرانی آيت‌الله مصباح يزدى (دامت بركاته) در دفتر رهبر معظم انقلاب  قم  ؛ 29/06/87
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.  ذاريات / 56.    2.  وسائل‏الشيعه، ج 7، ص 27، باب «استحباب الإكثار من الدعاء».
3.  دعاى ابوحمزه الثمالى.
زلال بصیرت روزهای پنج شنبه منتشر می‌شود.