هنرهای تجسمی و آلام و آرمانهای مردمی
یکی از حلقههای اصلی و موثر بر تطورات اجتماعی و سیاسی در هر کشوری، آثار و جریانات هنری هستند. بدون تردید در همه دگرگونیهای اجتماعی معاصر و انقلابها، ابزارهای فرهنگی و هنری نقش غیرقابل انکاری داشتهاند. نوزایی غرب در قرون جدید و آنچه رنسانس خوانده میشود، اصلا یک جنبش هنری بود. نمیتوان نقش رمانهای شولوخف، ماکسیمگورکی و الکسی تولستوی و همچنین فیلمهای آیزنشتاین و پودفکین را در تداوم و گسترش انقلاب شوروی نادیده گرفت. درواقع، این هنرمندان و آثار آنها بودهاند که روح انقلابها را با آثارشان در جان دیگران میدمیدند.
با این حال در ايران، بیش از آنکه هنر و هنرمندان بر انقلاب اسلامی تأثیر بگذارند، اين انقلاب بود كه مسیر جریانهای هنری را تغییر داد و اعتلا بخشید. آنچه در دوران ماقبل انقلاب بر این عرصه حاکم بود، چیزی جز بيهويتي، ابتذال و مردمگريزي نبود. موسیقی گرفتار آثار کابارهای و سخیف و افسرده بود و ادبیات فارسی نیز سترون، ضدمردمی و عمدتا برخاسته و برساخته از ایدئولوژی مارکسیستی مینمود. هنرهای تجسمی هم به پوچگرايي و ترسيم مناسبات آلوده محدود میشد. اوضاعی که پس از انقلاب اسلامی تحول یافت. این تحول در عرصه هنرهای تجسمی بیشتر نمود یافت.
رشد و پيشرفت هنرهاي تجسمي پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران را از دو جنبه ميتوان مورد توجه قرار داد؛ نخست، شتاب گرفتن حركت رو به جلو در بسياري از رشتههاي اين هنرها و دوم تعالي و اخلاقي شدن آنها بوده است. به بياني صريح بايد گفت، شاخص دوم، هم برجستهتر است و هم اينكه خودش بسترساز شاخص اول بوده است. در همه ميادين و شاخههاي هنري، فساد و تعفن ضداخلاقي يك مانع بزرگ براي ترقي محسوب ميشود. مانعي كه با پيروزي انقلاب اسلامي و تصفيه فضاي هنري عامل پويايي و تكامل در هنر شد.
با پيروزي انقلاب اسلامي اين وضعيت متفاوت ميشود. هنرمندان عرصه هنرهاي تجسمي كه خود را در برابر يك تحول عظيم اجتماعي ميديدند تحت تأثير قرار گرفتند و آثارشان دچار نوعي رجعت به مردم و ارزشهاي بومي سرزمينمان شد. در شرايطي كه تا آن موقع، هنرهاي تجسمي به قشر خاصي محدود ميشدند، به لطف انقلاب، نسل جديدي از هنرمندان جوان در دل مبارزات و جنگ روييدند كه سبب آشتي نسبي مردم با این گونه هنرها شدند. در اثر اين اتفاقات به عنوان مثال، نقاشي از نگارخانههاي سرد و بي روح بيرون آمد و با نقش بستن بر معابر و خيابانها، پيوندي نو با جامعه پيدا كرد. برخلاف دوران قبل كه مضامين غالب آثار، آلوده به بداخلاقي و افسردگي و بيهودگي بود، با پيروزي انقلاب، مضاميني عالي و متعالي همچون؛ ازخودگذشتگي، شهادت، اتحاد مردم، عدالتخواهي و آزادي و آزادگي تجلي يافت؛ اتفاقي كه با درگرفتن جنگ تحميلي بيشتر خودش را نشان داد.
شهيد سيدمرتضي آويني درباره ظهور جريان نقاشان انقلابي در سالهاي پس از انقلاب نوشته بود: «... نگرش محتوايي حاكم بر اين آثار، نشأت گرفته از همان تفكري است كه حزبالله را صادقترين پيروان حضرت امام را، از ديگران متمايز ميدارد. از ميان مضامين جنگ آنچه در كارهاي آنان بيشتر از همه درخشش و تلألو دارد، شهادت است. امتياز بسيجيان نيز بر ديگران در عشق به شهادت است و اين همسويي، تصادفي نيست. اين نقاشان، جنگ را نه چون عارضهاي زائد بر ذات خويش برگزيدهاند؛ بلكه جاذبه عشق و آن پيمان ازلي از درون ذاتشان آنان را به سوي جنگ فراخوانده است و لهذا جنگ در آثار اين نقاشان حضوري اصيل و باطني دارد، نه در حد شعاري اضافي و زائد بر ذات.» اما با فاصله گرفتن از سالهاي پرشور انقلاب و جنگ و ورود به دوران جديد اجتماعي در كشورمان، نقاشي انقلابي و دفاع مقدسي نيز كم رنگ شد. هنرمندان اين عرصه، انگيزه و هيجان سالهاي جواني خود را از دست دادند و نسل جديدي هم كه وارد شد، علاقه چنداني نسبت به چنين مضاميني از خود نشان نداد. بدون شک، عرصه هنرهای تجسمی ایران در سالهای اخیر، آن شور و حرارت سالهای ابتدای انقلاب را ندارند. هماکنون آنچه این عرصه را تهدید میکند، انزوای دوباره در گالریها و نمایشگاههای سرد و مغرور، فاصله گرفتن از مردم و غرق شدن در اطوارهای شبه روشنفکرانه و فیلسوف مآبانه است؛ تردید و تردد میان آفتاب و سایه. هنرهای تجسمی برای پویایی و تأثیرگذاری بیشتر بر جامعه امروز ایران، باید دوباره به سیاق سالهای نخستین انقلاب بازگردد؛ به آلام و آرمانهای مردمی برگردد.