در محضر امام خمینی(ره)
مرا از ملتم جدا نکنید
در مواقعی که امام را به مدرسه فیضیه میبردیم، از خیابان رد می شدیم و وقتی آقا از ماشین پیاده میشدند جمعیت میریختند و به عنوان تبرک به امام دست میکشیدند. جمعیت فشار میآورد و گاهی افراد که میخواستند به امام دست بکشند، به عمامه ایشان میخوردند. آقا هم به عمامه حساس بودند و مواظب بودند که عمامه نیفتد. ما هم میدیدیم که ایشان اذیت میشوند، لذا راهی را از زیر پل آهنچی انتخاب کردند. آن راه به پشت مسجد آیتالله بروجردی میخورد که درخت و جوی آب بود. آنجا متعلق به آقا سید صادق نوه آقای بروجردی بود. برای ایجاد راه از آن مسیر رفته بودند از وی اجازه بگیرند که گفته بود اگر آقا به من بگویند، من راه میدهم. آقا هم هرگز این کار را نمیکردند. خلاصه آنجا را درستکردند و پس از آن ما آقا را از آن زیر میبردیم و میآوردیم و این اواخر دیگر برادران پاسدار نرده میگذاشتند و جلوی مردم را میگرفتند تا ما بتوانیم از پشت مدرسه فیضیه آقا را پیاده کنیم. چندی گذشت و یک مقدار مسیر خلوت شد. آقا وقتی دیدند خلوت است و جمعیت نیامده فرمودند: چرا جلوی جمعیت را گرفتید؟ گفتم که آقا قضیه اینجوری است. فرمودند: مرا از ملتم جدا نکنید. من عاشق مردم هستم و این ملت را دوست دارم. دیگر هم مرا از اینجا نیاورید و به داخل جمعیت ببرید. از آن به بعد از داخل خیابان حرکت میکردیم.
* اوج عزت قم در ۳۲۸ روز؛ صص ۱۴۱ - ۱۴۲
(به نقل از رضا فراهانی)