ردپای 60 سال خیانت و جنایت- روایتی مستند از دخالتها و جنایات آمریکا در ایران 1392-1332 - گروگان آمریکایی:
خدا را شکر که طوفان شن را فرستاد!(پاورقی)
Research@kayhan.ir
تالیف: کامران غضنفری
اگر کوماندوها موفق شده بودند به تهران برسند، هر دو طرف تلفات عظیمی متحمل میشدند. شهروندان تهرانی در دستههای بزرگ در اطراف محل مأموریت نجات زندگی میکردند و در زمان اجرای عملیات، به تعداد زیاد در محل ظاهر میشدند. چارلی بکویث (رهبر عملیات)، در بیان شیوهی حمله کاملا صریح بوده است: «وقتی ما به سفارت میرسیدیم، باید تمام نگهبانان ایرانی- افرادی که گروگانهای ما را گرفته بودند- میکشتیم و حرفی از دستگیر کردن کسی نبود. باید با تمام قدرت دقیقا به میان پیشانی آنها شلیک میکردیم». اگر بکویث در طول این عملیات در تهران به کمک خارجی نیاز پیدا میکرد، باید هواپیماهای مسلح به مسلسل و توپهای 105 میلیمتری را فرا میخواند تا «خیابانها را به رگبار ببندند و گلوله باران کنند» در واقع طبق این نقشه، اگر تعداد مجروحین و کشته شدگان به حدی بود که درون دو هواپیمای130- C جای نمیگرفتند، باید از هواپیماهای حمل و نقل بزرگ 141- C کمک خواسته میشد. این بخش از حمله، قطعا منجر به کشته شدن تعدادی از گروگانها میشد. یک گروگان در این مورد گفته است: «خدا را شکر که طوفان شن را فرستاد.»
ماجرای طبس یک شکست دردناک برای کارتر و یک پیروزی بزرگ برای ایران بود. ونس استعفا کرد و موقعیت بینالمللی آمریکا به شدت تضعیف شد. رادیوها و مطبوعات شوروی ، آمریکا را متهم کردند که قصد دست زدن به یک کودتای نظامی را در تهران داشته و عملیات نجات گروگانها پوشش و مقدمهای برای کودتا بوده است.
یوسف مازندی نماینده خبرگزاری یونایتدپرس و از خبرنگاران نزدیک به شاه، طرح عملیات آمریکائیها را به نقل از برخی عوامل ایرانی دخیل در آن ماجرا، به این گونه نقل میکند:
«چند ماه پس از افتضاح دشت کویر ایران، عدهای از ایرانیان نظامی و غیر نظامیکه موفق شده بودند از کشور خود بگریزند و به هم میهنان خود در خارج بپیوندند، به تدریج آغاز به سخن کردند. برخی از آنان مدعی بودند که کاملاً میدانند واقعاً چه حوادث مرگباری در دهکدهی پشت بادام ـ دهکدهی نزدیک فرودگاه کویری ـ رخ داده بود.
سناریوی «حماسه نجات گروگانها» آن دسته از ایرانیان فراری، با آنچه پرزیدنت کارتر رسماً اعلام کرده بود، تفاوت داشت. طبق این سناریو:
«پیاده شدن آمریکائیها در طبس برای نجات گروگانها نبود، بلکه برای انجام یک شورش بزرگ بود. از آنجائی که حملهی نظامی آمریکا به ایران در آن زمان به صلاح نبود، میبایست از درون کشور انفجاری رخ دهد. هواپیماهای130- C هلی کوپترهای53 .R.H برای تهیه مقدمات چنین انفجاری ، دردشت کویر ایران بر زمین نشسته بودند. هدف، تحویل تسلیحات فوق مدرن برای یک جنگ چریکی وسیع و سرتاسری به گروهی از افسران وفادار به شاه بود. هواپیماها انباشته از سلاح و وسایل مدرن نظامی بود تا بتوانند «ضد انقلاب» را که از دسترسی به آنها محروم بود، تجهیز کند. پیروزی احتمالی افسران وفادار به شاه، که با برخی از عشایر نیز روابطی در جهت سرنگونی رژیم جدید ایجاد کرده بودند، به ایالات متحدهی آمریکا اجازه میداد بار دیگر کنترل ایستگاههای مراقبت و تجسس را که در خاک ایران و به خصوص در مجاورت سرحدات شوروی مستقر شده بود در دست گیرد، موقعیت استراتژیک خلیج فارس و تنگهی هرمز را به سود آمریکا تقویت کند و صدور نفت را به نحو بی خطر ممکن سازد . بر اساس این نقشه، هواپیماها و هلی کوپترهای آمریکائی توسط افسران هوادار رژیم سابق که در آن زمان در ایستگاههای رادار مستقر در کرانهی شمالی خلیج فارس، خود را در میان عوامل رژیم جدید جا کرده بودند، به سوی دشت کویر هدایت شده بودند.
هلی کوپترها پس از اینکه از روی ناو «نیمیتز» برخاستند، میبایست مسافت 700 کیلومتری تا دهکدهی پشت بادام را طی کنند. هواپیماهای غول پیکر130- C که از مصر پرواز کرده بودند میبایستی برای رسیدن به دشت کویر مسافت بیشتری را پشت سر بگذارند. این هواپیماها و هلیکوپترها فقط با همکاری از پیش تنظیم شدهی نگهبانان ایستگاههای رادار که در شمال خلیج فارس نصب شده بود، میتوانستند از چشمهای دقیق الکترونیکی آن ایستگاهها بگذرند… هماهنگی عملیات گروه اعزامی آمریکا با «عوامل ایرانی» از پیش تنظیم و تکمیل شده بود. این عوامل ، افسران ایرانی مخالف در پستهای حساسی بودند که در زمان معین، یعنی درهمان شب 24 آوریل 1980 [چهارم اردیبهشت 1359 ] ، میبایستی نه تنها از کشف پرواز هواپیماها توسط طرفداران آیت الله خمینی جلوگیری کنند، بلکه حتی هواپیماها و هلی کوپترهای آمریکائی را دقیقا به محل ملاقات تعیین شده در دشت کویر راهنمائی نمایند. این گروه نسبتا کوچک افسران وفادار به شاه، به مراکز حساس فرماندهی راه یافته بودند. آنان به یاری یک افسر رابط سازمان سیا در ایران با مقامات سیا و کاخ سفید ارتباط برقرار کرده بودند تا بتوانند کمکهای تسلیحاتی و لجستیکی آمریکا را جلب کنند. نام اصلی این افسر رابط «دانافوربز» بود که در ایران به اسم «دانافارابی» خوانده میشد. درسال 1350(1971) به عنوان افسر سازمان سیا استخدام شد و پیش از برگزاری جشنهای پر سر و صدای شاهنشاهی، به ایران بازگشت.
دانا چند سال پیش از انقلاب، با تنی چند از بلندپایگان رژیم شاه ارتباط بسیار نزدیک اما پنهانی داشت. یکی از این دولتمردان، محمود جعفریان، معاون سیاسی تلویزیون ملی ایران، و تئوریسین حزب رستاخیز شاه بود.
مهاجرین ایرانی که ادعا میکردند در واقعهی طبس دست اندرکار بودهاند، مطالب خود را این گونه ادامه دادند: هنوز شش ماه از پیروزی انقلاب نگذشته بود که یکی از افسران جوان ارتش به نام ستوان «سیروس جوادی» ازدانا درخواست کمک کرد. ستوان جوادی از دوستان زمان تحصیل دانا و افسر نیروی زمینی در مشهد بود… خواهر او، مینا، که درآمریکا تحصیل کرده بود، با دانا ازدواج کرد… ستوان جوادی شش ماه پس از انقلاب به دانا اطلاع داد که یک گروه از افسران جوان ارتش، هستهای به وجود آوردهاند و قصد دارند علیه رژیم به پا خیزند و از آمریکا درخواست کمک میکنند.
ستوان جوادی مطمئن بود که دانا میتواند پیام آنان را به سازمان سیا و رئیس جمهور آمریکا برساند. افسران ضدانقلاب از آمریکا میخواستند تجهیزات و سلاح مدرن برای یک جنگ چریکی سراسری در اختیار آنان بگذارد. دانا درخواست آنان را به واشنگتن گزارش کرد اما پاسخی نرسید. سه ماه
پس از تماس افسران ضد انقلاب با آمریکا بود که سفارت آمریکا در تهران، توسط جوانان انقلابی اشغال و دیپلماتهای آمریکائی به گروگان گرفته شدند. کوشش آمریکا برای نجات گروگان ها نتیجه نبخشید و میبایست کاری در این مورد انجام میپذیرفت.