مختصری از زندگینامه شهید سید علی اندرزگو ؛
یک شهید و 24 شناسنامه!
بخش ادب و هنر
برای ما ایرانی ها اکثرا این گونه بوده که از قهرمانان دیگر ملل برای خود افسانه ساخته و پهلوانان و ابرمردهای خودمان را به بوته فراموشی می سپاریم .
در کوچه و خیابان بسیار بر تن برخی جوانان لباس هایی دیدهاید که تصویر اشخاصی چون چه گوارا بر آن نقش بسته است بی آن که این جوانان چگوارا را بشناسند و یا بدانند که آیا خودشان و در میهن عزیزشان و در اسلام شخصیتی آن گونه و یا به مراتب فراتر دارند یا نه ؟!
ایران مهد دلیران بوده و هست ...بزرگانی چون شهید چمران ، همت ، باکری ها ، بهشتی ، مطهری ، رجایی ، باهنر و ...شهید سید علی اندرزگو !
نگاهی به زندگی این بزرگان خود نشان از آن دارد که ما پهلوانان نامی و قهرمانان سترگ کم نداریم قهرمانانی که زندگی هر کدامشان می تواند الگویی برای نسل جوان ما و ملل دیگر باشد ...می توان از زندگی این بزرگان فیلم ها ساخت ، کتاب ها نوشت ، بازی های رایانهای تولید کرد و در اختیار مخاطبان قرار داد ولی متاسفانه این گونه نشده و ما قهرمانان خود را نمی شناسیم !
از این رو است که سعید عاکف نویسنده و مدیر انتشارات ملک اعظم می گوید : در خصوص چهگوآرا دهها هزار اثر تولید شده است و برخی از این آثار به داخل ایران نیز رسیده اما وقتی به جریان انقلاب باز میگردیم و به شخصیتی مثل شهید اندرزگو میرسیم، کار چندانی در باره این شهید و دیگر افراد مهم انجام نشده است.
به مناسبت دوم شهریور سالگرد شهادت مجاهد بزرگ شهید اندرزگو،در این مختصر تلاش می کنیم فرازهایی از زندگی آن شهید سعید تاریخ معاصر ایران را به مخاطبان این نوشتار معرفی کنیم تا نیمی از وظایف بر عهده خود را جامه عمل پوشانده باشیم .
تولد و شهادت در ماه مبارک رمضان !
شهید سید علی اندرزگو در رمضان سال 1318 شمسی در خیابان شوش تهران در یك خانواده متوسط به دنیا آمد .
این شهید با وجود سختی های فراوان که تحمل هر کدام برای انسانهای معمولی چون ما سخت و طاقت فرسا است به تحصیل پرداخت و علوم حوزوی را نیز فرا گرفت.
اندرزگو در جوانی با شخصیت بزرگ تاریخ اسلام شهید نواب صفوی آشنا شد و این آشنایی تاثیر شگرفی در روح و منش زندگی او گذاشت .
سرانجام با درك و لمس روح نهضت 15 خرداد سال 1342 به رهبری امام خمینی گام به عرصه مبارزه با رژیم پهلوی نهاد.
شهید اندرزگو در جریان قیام 15 خرداد خود یكی از عاملین تظاهرات پرشور مردم بود كه همان شب با اهدای كتابی از حضرت امام ، هدف تقدیر قرار گرفت.
دستگیری و شکنجه شدید
در جریان قیام 15 خرداد سال 1342 ، شهید اندرزگو دستگیر و تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت و با این كه در زیر شكنجه بیهوش شده بود ، به سبب عزمی محکم کوچکترین كلامی كه بتواند شكنجه گران را به مقصودشان رهنمون سازد بر زبان نیاورد.
پس از رهایی از زندان با شهید حاج صادق امانی و دیگر دوستانی كه از سابق میشناخت ارتباط برقرار كرد و وارد شاخه نظامی هیئت موتلفه جمعیتهای اسلامی شد.
ترور منصور و 15 سال زندگی مخفیانه
در همین زمان مسئله ترور حسنعلی منصور نخست وزیر خائن رژیم طاغوت مطرح شد و او به همراه دیگر افراد شرکتکننده در این ترور، در مراسم تحلیف شركت كرد و اولین نفری بود كه دست روی قرآن گذاشت و سوگند یادکرد كه تا آخرین قطره خون خود نسبت به نهضت و آرمانهای اسلامی آن وفادار بماند.
با دستگیری همه یاران شهید اندرزگو که در ترور منصور نقش داشتند، او زندگی مخفی خود را آغاز کرد و ساواک مدت 15 سال سایهوار دنبالش میگشت.
ماجرای خواندنی خروج شهید اندرزگو از ایران و عزیمت به نجف
با وجود تلاش دستگاههای امنیتی رژیم که حتی خانواده و نزدیکان شهید اندرزگو را نیز نشانه گرفته بود ، وی توانست مخفیانه و با زیرکی و هوشیاری از کشور خارجشده و به عراق سفر کند.
کبری سیلسپور همسر شهید اندرزگو در این مورد میگوید :«سید با شناسنامه جعلی سوار کشتی میشود و با ترفندی ناخدا را راضی میکند که کشتی را به سوی ساحل عراق در اروند ببرد و قبل از آنکه ناخدای کشتی متوجه شود پیاده میشود و به سوی خطوط مرزی عراق حرکت میکند. مرزبانان عراق راه را برای آنان میبندند و از آنان کارت شناسایی طلب میکنند که شهید اندرزگو میگوید:«ما طلبه هستیم و برای درس خواندن کنار دریا آمدهایم و کارت شناسایی در نجف است» و بدین صورت به نجف میرود.»
بازگشت با نام مستعار و ادامه مبارزات انقلابی
شهید اندرزگو در سال 1345 ، به ایران بازگشت و درحالیکه ساواک به شدت به دنبال دستگیری وی بود به قم رفت و در کسوت روحانیت در حوزه علمیه با نام مستعار «شیخ عباس تهرانی» به تحصیل پرداخت و مجدداً سرگرم فعالیت های انقلابی شد.
هر وقت فرصتی پیش می آمد با سخنرانی های پرشور خود در شنوندگان تاثیر بسزایی می گذاشت و آنان را به تحرک وامیداشت.
در سال 1346 به وسیله یک نفوذی ساواک بازگشت شهید اندرزگو اطلاع داده می شود اما این بار نیز ساواک موفق به دستگیری او نمی شود.
در قم وی با وجود مراقبتهای شدید ساواک ، مبارزهاش علیه رژیم پهلوی را ادامه داد و در جریان ساخت سینما در قم که هدف از آن ترویج فرهنگ مبتذل غربی بود به مبارزه پرداخت. فعالیت وی چنان بود که ساواک پروندهای را به نام «شیخ عباس تهرانی» تشکیل داد.
افزایش حساسیتهای ساواک باعث شد تا وی به مدرسه علمیه چیذر رفته و در آنجا به وعظ و اقامه نماز مشغول شود.
در چیذر تحصیل علوم دینی و مبارزاتش را از نو و در بعدی دیگر آغاز كرد. در همین جا بود كه ازدواج كرد و یك سال و نیم در یك اتاق اجارهای با همسرش زندگی كرد.
وی به مرور زمان بر وسعت فعالیت های انقلابی خود افزود و برای این كه شناسایی نشود ، منزلش را مرتب عوض می كرد.
در سال 1351 شمسی ، یكی از دوستان وی دستگیر و در زیر شكنجههای طاقت فرسا به مواردی در رابطه با شهید اندرزگو اعتراف كرد و ساواك از سر نخی كه به دست آورده بود ، در صدد دستگیری وی برآمد ، اما شهید توانست مثل همیشه از دست ساواك بگریزد و به قم برود.
در قم مجدداً با نام مستعار و با ظاهری دیگر ، اتاقی اجاره كرد و مشغول فعالیت شد و با گروه های مبارز مسلمان به برقراری ارتباط پرداخت و برای آنها پول و اسلحه و مهمات و امكانات فراهم ساخت.
اقامت یک ماهه در افغانستان و بازگشت مخفیانه به مشهد !
بار دیگر، ساواك موفق به شناسایی محل زندگی او شد و این بار نیز ، وی از معركه گریخت و با نامی دیگر و در لباسی مبدل، خودرا به مشهد رساند و در آن شهر با آیت الله عباس واعظ طبسی تماس گرفت و با كمك ایشان توانست همراه همسرش و به طور پنهانی از طریق زابل و زاهدان به افغانستان فرار كند.
وی در افغانستان تنها یك ماه دوام آورد و نتوانست دور از مبارزه باشد، لذا مخفیانه خود را به مشهد رساند.
سفر به سوریه و لبنان و کسب تجربه های نوین مبارزاتی
او در مشهد چندین خانه عوض كرد و پنهانی به سفر حجّ مشرف شد. در سفر دیگری كه عازم انجام حجّ عمره شده بود ، خود را به نجف اشرف رساند و به زیارت حضرت روح الله نایل آمد. سپس به سوریه و لبنان سفر كرد و بر تجربه های مبارزاتی خویش افزود.
شهید در لبنان با نماینده امام در سازمان «الفتح» تماس گرفت و ضمن دیدن تعلیمات نظامی ، طرز استفاده از سلاح های سنگین را فرا گرفت.
تصمیمی که با شهادت متوقف شد
پس از بازگشت به ایران همزمان با اوج گیری انقلاب اسلامی تصمیم به نابودی شاه گرفت. لذا طی یك برنامه شش ماهه ، رفت و آمدهای شاه را تحت نظر گرفت تا بتواند با وارد كردن مواد منفجره از فلسطین ، هدف خود را پیاده كند و به كمك شخصی در داخل كاخ سلطنتی به این مهم دست یابد كه با شهادتش توفیق اجرای آن را از دست داد.
و اما شهادت
در سال 1351، به دنبال دستگیری یکی از دوستان شهید اندرزگو ساواک سرنخهایی از وی به دست آورد و مجدداً تلاشها برای دستگیری وی افزایش یافت.
از آن جایی که مأموران ساواک به طور دائم در جست وجوی وی بودند، توانستند اطلاعاتی حین شکنجه تعدادی از مبارزان اسلامی ، از اندرزگو به دست آورند. ساواکیها در چارچوب این اطلاعات تلفنهای قسمت وسیعی از شهر تهران را تحت کنترل گرفتند تا توانستند ، رد مکالمات او را به دست آورند و با جست وجوی پروندهها، یکی از دوستان قدیمیاش به نام «حاج اکبر صالحی» که لبنیات فروشی داشت را پیداکردند ؛ و ازهمین جا پی بردند شهید اندرزگو با نام مستعار «جوادی» در مشهد سکونت دارد و روز 19 ماه مبارک رمضان سال 1357 افطار را در منزل او خواهد بود.
شهید اندرزگو ، نزدیکی غروب آن روز با یک موتورگازی راهی منزل دوستش شد ؛ مأموران ساواک قبلاً منطقه را به محاصره در آورده بودند.
وی پس از ورود به خیابان «سقا باشی» متوجه حضور مأموران ساواک شد ، اما برای فرار از مهلکه ، دیگر دیر شده بود.
وی با پناه گرفتن در پشت یک اتومبیل سعی در گمراه کردن مأموران داشت ، اما مأموران رژیم از فاصله دور پاهای او را مورد هدف قراردادند.
شهید اندرزگو درحالیکه خون، به شدت از پاهایش جاری بود ، با خوردن کاغذهای حاوی شماره تلفن دوستان و نزدیکانش و آغشته کردن بقیه مدارک به خون خود و نابود کردن آنها ، مانع از آن شد که نشانی کسی به دست ساواک بیفتد. سیّد همواره گفته بود : «زنده مرا نخواهند یافت» و سرانجام نیز چنین شد.
شهید اندرزگو پس از سالها مبارزه با رژیم پهلوی 19 رمضان برابر با دوم شهریور 1357، در کمین نیروهای ساواک گرفتارشده و به شهادت رسید.
شهیدی که 24 شناسنامه داشت !
عبدالکریم سپهر نیا ، دکتر حسینی ، شیخ عباس تهرانی ، ابوالحسن نحوی، سیّد ابوالقاسم واسعی و محمد حسین الجوهرچی نامهایی بودند که سید از آنها استفاده میکرد و مناسب هر نام ، به چهرهای ظاهر میگردید. وی از 24 شناسنامه و تعدادی گذرنامه استفاده میکرد.
خبری که امام به خانواده شهید داد !
خانواده شهید اندرزگو برای ماهها از شهادت وی خبردار نشده بودند تا این که امام 12 بهمن 1357 وارد کشور میشود.
سید مهدی اندرزگو، فرزند شهید دراینباره میگوید: «شهید اندرزگو در شهریورماه 1357 و در ماه مبارک رمضان به شهادت رسید ، ولی ما تا زمان پیروزی انقلاب و ورود امام به ایران که بهمن ماه بود ، از این حادثه خبر نداشتیم. روزی که امام وارد کشور میشدند، ما تلویزیون را نگاه میکردیم و منتظر بودیم که ایشان هم همراه امام باشند و با ایشان وارد کشور شوند. حضرت امام به کشور آمدند و در مدرسه رفاه مستقر شدند ، فرمودند خانواده آقای اندرزگو را پیدا کنید من دوست دارم آنها را ببینم. ما به دلیل مبارزات پدر و تحت تعقیب بودنش همواره در حال نقلمکان از شهری به شهر دیگر بودیم. به همین دلیل هیچکدام از اطرافیان امام نشانی ما را نداشتند، اما خود امام در آخرین دیدار پدر ما با ایشان شنیده بودند که ما در مشهد ساکن هستیم. این شد که آیتالله طبسی و دیگر دوستان ما را پیدا کردند و خدمت امام رفتیم.
یاد دارم زمانی که در تهران و مدرسه رفاه خدمت امام رسیدیم ، ایشان دو برادر کوچکتر من را یکی هفتماهه و دیگری دو ساله روی پاهای خودشان نشاندند و ما را مورد تفقد و مهربانی قراردادند.
ایشان پس از کمی مقدمهچینی خبر شهادت پدر را به ما دادند.
بعد از شنیدن خبر شهادت پدر، مادرم طبیعتاً بسیار دگرگون و ناراحت شدند.
امام خمینی (ره) هم برای مادر ما از حضرت زینب (س) و صبر ایشان مثال زدند و او را به صبر و بردباری نصیحت فرمودند. سپس برای ما دعا کردند و من هنوز هم که هنوز است، تأثیرات دعای امام را در زندگی خودم میبینم.
امام فرمودند: «همان شبی که این روحانی مبارز به شهادت رسید، خبر شهادتش را برای من تلگراف کردند و من به شدت از این موضوع ناراحت شدم و غصه خوردم که ما محروم ماندیم از نعمت بزرگی مانند شهید اندرزگو که تجربههای گرانبهایی در مبارزات داشت.»
دو یار جدا ناشدنی از شهید ...
حجت الاسلام جعفر شجونی از اعضای جامعه روحانیت مبارز درباره شهید اندرزگو میگوید : «کتاب ولایت فقیه و اسلحه دو یار جدانشدنی این شهید بزرگ بودند.»
و ...دو خاطراه خواندنی از رهبر انقلاب درباره شهید
نترس بودن شهید اندرزگو شهره آفاق است . این ویژگی در خاطرات شخصیت های انقلابی از شهید به خوبی دیده می شود.
به عنوان حسن ختام این نوشتار به دو خاطره از رهبر معظم انقلاب در این باره اشاره می کنیم و می گذریم ؛
سید مهدی اندرزگو در خصوص خاطرات پدرش میگوید:«یکی از خاطراتی که رهبر معظم انقلاب برایم تعریف کردند ، این بود که بارها پدرم را در کوچه و خیابان دیده بودند و بعد از سلام و احوالپرسی متوجه شده بودند که در دست او زنبیلی پر از مهمات و اسلحه است و او با خونسردی کامل آنها را با خود جابهجا میکرد. پدرم بارها ما را هم هنگام جابهجایی مهمات با خود میبرد تا این عملیات شکلی عادیتر به خود بگیرد. البته ما اینها را بعدها از زبان حضرت آقا شنیدیم و آن زمان متوجه نمیشدیم.»فرزند شهید همچنین می گوید : از حضرت آقا شنیدم که :«یک روز آقای اندرزگو را در بازار «سرشور» مشهد دیدم که با یک موتورگازی میآمد. موتور را که نگه داشت ، دیدم چند خروس در عقب موتور خود دارد. از او درباره خروسها پرسیدم ، جواب داد که این خروسها استثناییاند و تخم میگذارند! حضرت آقا فرمودند زنبیل را که کنار زدم ، دیدم زیر پای خروسها پر از نارنجک و اسلحه است.»