جمعه شد و آسمان باز دلش پر كشيد(چشم به راه سپیده)
نوای دلتنگی
غروب جمعه مرا بیقرار مینامند
تویی که آمدنت را بهار مینامند
بیا که بیتو یمین را یسار مینامند
که سیب و گندممان را انار مینامند
گرفته فتنه جهان را غروب یعنی این
بریده حلق اذان را غروب یعنی این
دلم گرفته از این ندبههای طولانی
از ابرهای پراکنده بیابانی
زنان و دخترکان بد خیابانی
قیافههای به ظاهر قشنگِ شیطانی
بیا که حال و هوای سرودنم باشی
دلیل پاکی و آیینه بودنم باشی
به تنگ آمده دنیا ز جنگ و خونریزی
نمانده بر تن پوشالی جهان، چیزی
اگرچه از تب و احساس عشق لبریزی
تو خون ظلم و ستم را بگو که میریزی
بیا که منتقمی تو به خون ثارالله
بیا که جلوه کند در شب سیاهم ماه
برای اینکه بیایی چکار باید کرد؟
چه چیز قلب تو را اینچنین مردّد کرد؟
خدا دعای فرج را بگو چرا رد کرد؟
نگو که راه تو را جرمهایمان سد کرد!
خدا کند که بیایی؛ ولی نمیآیی!
به سر رسد من و مایی؛ ولی نمیآیی!
به ذوالفقار تو سوگند دردمان کم نیست
دقایقی که شود بیتو سردمان کم نیست
به سروقامتیات... برگ زردمان کم نیست
که احتمال خدا کرده طردمان کم نیست
به هرکسی که رسیدم در انتظارت بود
ولی نشد که بفهمم چقدر یارت بود!
غزل ترانه بیداریام ببار امشب
غم نبودن خود را بزن کنار امشب
نهال آمدنت را بیا بکار امشب
که بیبهانه بگیرد دلم قرار امشب
تو هم به قول و قرارت عمل کنی باید
و کام تلخ زمان را عسل کنی باید
مرا ببینی و من هم ببینمت، خوب است
که عشق لازمهاش، هم حبیب و محبوب است
ز دوست هرچه رسد هم، اگرچه مطلوب است
دلم اگر تو نباشی همیشه آشوب است
بیا که عارف و عالِم به بودنت باشم
نخواه باشم و فکر نبودنت باشم
شکیبا غفاریان
دیدههای به در دوخته
دلم از زلف پریشان تو آشفتهتر است
سهمم از هجر تو چشمتر و خونِ جگر است
ذرهای خاک شود مانع وا گشتن پلک
پاک بنما که چنین بودن من دردسر است
با خبر نیست کسی از غم پنهانی من
با وجودی که دلم از تب تو شعلهور است
کار دل بیتو فقط سوختن و ساختن است
چه کند آنکه ز دلدار خودش بیخبر است
آتش دوری تو بال برایم نگذاشت
بی پر و بال به دور تو پریدن هنر است
پای من تا به سر کوچهتان هم نرسید
طاقت من ز اویس قرنی بیشتر است
غرق ظلمت شدهام، روشنی چشم جهان!
دیده بیرمقم تا تو بیایی به در است
امیرحسین حیدری
كاش بيايد دگر...
جمعه شد و آسمان باز دلش پر كشيد
نمنم اشك خدا بر دل گلها چكيد
بغض غريب نسيم بر دل گلها نشست
بال و پر شاپرك با غم گلها شكست
قلب شقايق گرفت از غم اين انتظار
چشمه شد از غصهاش گريهكنان، بيقرار
دست همه لالهها قاصدكي از دعاست
كوه پر از غصه است چلچله هم بيصداست
كاش به پايان رسد سردي اين آسمان
كاش بيايد دگر مهدي صاحب زمان(عج)
؟؟؟؟
دل جمکرانیام!
هر شب یتیم توست دل جمکرانیام
جانم به لب رسیده بیا یار جانیام
از بادها نشانیتان را گرفتهام
عمری است عاجزانه پی آن نشانیام
طی شد جوانی من و رؤیت نشد رخت
« شرمنده جوانی از این زندگانیم»
با من بگو که خیمه کجا میکنی به پا
آخر چرا به خاک سیه مینشانیام
در این دهه اگر چه صدایت گرفته است
یک شب بخوان به صوت خوش آسمانیام
در روضه احتمال حضورت قویتر است
شاید به عشق نام عمویت بخوانیام
هم پیر قد خمیدگی زینب توام
هم داغدار آن دو لب خیزرانیام
این روزها که حال مرا درک میکنی
بگذار دست بر دل آتشفشانیام
در به دری برای غلام تو خوب نیست
تأیید کن که نوکر صاحب زمانیام
عباس احمدی