kayhan.ir

کد خبر: ۲۱۷۲۷
تاریخ انتشار : ۲۹ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۱:۰۲

شاید این جمعه بیاید... شاید


تو آن عصری، تو آن صبحی
سرم را می‌زنم از بی‌کسی گاهی به درگاهی
نه با خود زادراهی بردم از دنیا، نه همراهی
اگر زادرهی دارم همین اندوه و فریاد است
«نه بر مژگان من اشکی نه بر لب‌های من آهی»
غروبی را تداعی می‌کنم با شوق دیدارش
تماشا می‌کنم عطر تنش را هر سحرگاهی
دلم یک بار بویش را زیارت کرد... این یعنی
نمی‌خواهد گدایی را براند از درش شاهی
نمی‌خواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد
دعای دست می‌گویی، چرا چیزی نمی‌خواهی؟
از این سرگشتگی سمت تو پارو می‌زنم مولا!
از این گم‌بودگی سوی تو پیدا می‌کنم راهی
به طبع طوطیان هند عادت کرده‌ام، هندو
همه شب رام رامی ‌گفت و من الله اللهی
هلال نیمه شعبان رسید و داغ دل نو شد
دعای آل یاسین خوانده‌ام با شعر کوتاهی
اگر عصری‌ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی
اگر مهری‌ست یا ماهی تو آن مهری تو آن ماهی
دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها
یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی
علیرضا قزوه
قرار بود که با ما...
چقدر پنجره را بی‌بهار بگذاری؟
و یا نیایی و چشم‌انتظار بگذاری
مگر قرار نشد شیشه‌ای از آن می ناب
برای روز مبادا کنار بگذاری؟
بیا که روز مبادای ما رسید از راه
که گفته است که ما را خمار بگذاری؟
درین مسیر و بیابان بی‌سوار خوشا
به یادگار خطی از غبار بگذاری
گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی‌آید
همیشه سر به سر روزگار بگذاری
نیایی و همه سر رسیدهامان را
مدام چشم به راه بهار بگذاری
جواب منتظران را بگو چه خواهی داد
همین بس است که چشم‌انتظار بگذاری؟
به پای‌بوس تو خون دانه می‌کنیم و رواست
که نام دیگر ما را انار بگذاری
گمان کنم وسط کوچه دوازدهم
قرار بود که با ما قرار بگذاری
چراغ بر کف و روشن بیا، مگر داغی
به جان این شب دنباله‌دار بگذاری
عطر سیب
تا کی به شکل خاطره‌ای گم ببینمت
در عطر سیب و مزه گندم ببینمت
من آن همیشه چشم به راهم، به من بگو
یک جمعه در هزاره چندم ببینمت؟
دل‌های شکسته
دارند سینه بر در و دیوار می‌زنند
گنجشک‌های خسته تو را جار می‌زنند
دیریست رنگ و روی درختان پریده است
بی‌مایگان تبر به سپیدار می‌زنند
خطی به روی نام اقاقی کشیده و...
حتی به روی پنجره افسار می‌زنند
حالا شناسنامه من درد می‌کند
می‌نالم و دوباره به من خار می‌زنند
می‌نالم از دل خودم و خارهای پست...
آنها که زخم و طعنه بسیار می‌زنند
این‌گونه است که نفسم درد می‌کند...
انگار جسم و روح مرا دار می‌زنند
آقا... بیا که آینه‌های شکسته دل...
بی‌شک بدون روی تو زنگار می‌زنند