kayhan.ir

کد خبر: ۲۱۵۸۸۷
تاریخ انتشار : ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۲۱:۵۲

سر سبز‌ترین بهار، برگرد(چشم به راه سپیده)




شکوفه صبح
اى کاش که انتظار معنى مىشد
بىتابى جویبار معنى مىشد
وقتى که سحر شکوفه صبح دمید
با آمدنت بهار معنى مىشد
کریم على زاده
تا جمکران
خدا را شکر بین شهر ما از تو نشان پیداست
کمی از پشت‌بام خانه ما، جمکران پیداست
اگر هر جای دنیایم دلم در یک خیابان است
همیشه نیمه شعبان دلم در چهار مردان است
خیابانی که دل سرمست یوسف می‌شود در آن
و با اصرار هی شربت تعارف می‌شود در آن
به پای دل به شوق دیدن دلدار خواهم رفت
پیاده از حرم با ‌گریه تا گلزار خواهم رفت
 حرم...گلزار، احساس صفا تا مروه را دارد
و بالای سرم یک کعبه زیبا خدا دارد
منه بیچاره دنبال تو هستم، چاره من چیست؟
تو هستی در میان ما ولی توفیق دیدن نیست
و می‌دانم مرا که دل به تو بستم تو میبینی
اگرچه اهل پایین شهر قم هستم تو میبینی
و می‌دانم که حتمأ سر به ما هم میزنی آقا
تو حتی سر به جشن بچه‌ها هم میزنی آقا
چه می‌شد باز کودک می‌شدم با شور دلتنگی
دوباره کوچه را تزئین کنم با کاغذ رنگی
و می‌خواند تو را حتی نگاه بچه‌ها آقا
برای کودکان چشم بر راهت بیا آقا
حمیدرضا برقعی
گل آفتاب گردان
بی‌تاب‌تر از جان پریشان در شب
بی‌خواب‌تر از گردش هذیان بر لب
بی‌رؤیت روی او بلاتکلیفم
مثل گل آفتاب‌گردان در شب
محمدمهدی سیار
نفس سبز بهاران
ماندیم ز دیدار تو آواره و حیران
ای عشق خدایی همه ‌ای چشمه جوشان!
چشمان شقایق همه در راه تو مانده است
ای شور غزل در نفس  سبز بهاران
دیریست در اندیشه خود غوطه‌ورم تا
با نام تو آذین شود این سینه به عرفان
سرگشته و حیران همه در ورطه طوفان
ای ساحل امنیت این شیعه مسلمان
زندان جنون گشته زمین بی‌نفس تو
برگرد بیا ما همه چون خیل اسیران
مولود تویی وعده موعود تویی تو
برگرد عدالت بنما  ظلم بسوزان
تو آیه عشقی تو همه سوره عدلی
ای نور تجلی شده از صاحب قرآن
در حد توان نیست که وصف تو بگویند
گر جمع شوند و بنگارند دبیران!
فرهاد مرادی
ای صاحب ذوالفقار
سر‌سبز‌ترین بهار برگرد
ای‌صاحب ذوالفقار برگرد
این جمعه گذشت بی‌تو مولا
مردیم ز انتظار برگرد
شب‌های سه شنبه جمکران باش
حتما سر آن قرار برگرد
دلگیرم از این قبیله عمریست
من خسته‌ام ‌ای سوار برگرد
مانند کویر تشنه کامم
یک بار فقط ببار برگرد
با دست خودت امید را باز
در سینه من بکار برگرد
بهزاد پودات
بهار با امام زمان
بهار، موسم ِ احساس و عشق و شیدایی
 بهار، فصـل ِ گـل و سبـزه اسـت و زیـبـایی
 امیـد، هـاتـف ِغـیـبـی بـه مـا دهــد مـژده
 بهـار ِمـا، گـلِ نـرگـس  تــویـی و مـی‌آیی
 فـدا کنـم بـه قـدومـت، تمـام ِ هستی ِخـود
 تــوئـی  ولــی ِ خــــدا، ‌ای مـهِ  اهــورایــی
 یقینـم آمــدن ِتــوسـت ‌ای یـگانـه دهــر
 همیـن بـس اسـت مـرا ، تـا کـنـم شکیبـایی
نسیم سحر (زرناز )