kayhan.ir

کد خبر: ۲۱۱۳۶۱
تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱۳۹۹ - ۲۰:۵۳

خدا نشانده تو را در تمام باورها(چشم به راه سپیده)



 عطر پاک گلپرها
سلام وارث آزاده پیمبرها
عصاره دل آیینه‌گون کوثرها
کلیم! نوح! محمّد! مسیح! ابراهیم!
خلاصه دل پاک پیام‌آورها
روان شده است به رگ‌های آسمان خونت
که می‌زند به هوای تو نبض خاورها
نه شایدی، نه گمانی، به حتم می‌آیی
خدا نشانده تو را در تمام باورها
به کاهنان پر از ادّعا خبر بدهید
شنیده شد نفس یوسف از پس درها
نفس بکش که در این عصر زرد پاییزی
نسیم پر شود از عطر پاک گلپرها
بیا و از جگر ریش ریش باغ بپرس
چه‌ها گذشته بدون تو بر صنوبرها
چه بی‌حواس زمینی! چه ظهر غمگینی
تو را ندید که می‌آیی از پی سرها
تو را ندید که با ذوالفقار خاموشت
نشست‌ها چه غریبانه بین خنجرها
چگونه «ناحیه» خواندی کنار آن گودال؟
چقدر خم شده قدّت به یاد خواهرها؟
هزار شاعر نور و هزار شعر صبور
کشانده‌اند تو را تا خیال دفترها
هزار بار نوشتند و تازگی داری
طلایه‌دار تمامی نامکرّرها...
 حسنا محمدزاده
بی‌تو
جمعه‌ها را همه از بس که شمردم بی‌تو
بغض خود را وسط سینه فشردم بی‌تو
بس که هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بی‌تو
تا به اینجا که به درد تو نخوردم آقا
هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بی‌تو
چاره‌ای کن، گره افتاده به کار دل من
راهی از کار دلم پیش نبردم بی‌تو
سالها می‌شود از خویش سؤالی دارم
من اگر منتظرم از چه نمردم بی‌تو
با حساب دل خود هر چه نوشتم دیدم
من از این زندگیم سود نبردم بی‌تو
گذری کن به مزارم به خدا محتاجم
من اگر سر به دل خاک سپردم بی‌تو
 محمدجواد پرچمی
غصه جای ما خورد
چقدر حضرت دل، غصه جای ما خوردی
چقدر طعن و کنایه برای ما خوردی
نشسته‌ایم و فقط‌ گریه می‌کنیم آقا
چقدر خون دل از ‌گریه‌های ما خوردی
تو هر چه زخم که خورده دلت نه از اغیار
از این خراب-دلِ بی‌وفای ما خوردی
تو در مسیر ظهورت به هر طرف رفتی
به سدّ محکمی از ادّعای ما خوردی
گناه سهم من و گریه سهم چشمانت
چقدر حضرت دل غصه جای ما خوردی
وحید محمدی
‬... ‬و در کنار تو بودن
‬‬رفیق جاده و دریا
           بیا و عکس دلم را
               قشنگ و ساده بکش باز
                         و حس تازه شدن را
به روی صفحه بینداز
           تو آن ترانه سبزی
               رفیق جاده و دریا
                         شبیه چک چک باران
ظریف و ساده و زیبا
           بیا خیال مرا باز
               ببر به سمت سرودن
                         به فصل از تو نوشتن
و در کنار تو بودن
           فقط تویی که دلم را
                قشنگ می‌کنی انگار
                         سپیده عاطفه‌ام را
                                   تو رنگ می‌کنی انگار
سیدعباس ترین
‬خورشید درخشان
ترسم آخر که شب هجر به پایان نرسد
روز وصلت به من بی‌سر و سامان نرسد
ماه نو را نزنم با مه روی تو مثل
ذره هرگز که به خورشید درخشان نرسد
هرچه از آتش دل سوزم و فریاد کنم
کس به داد من غمدیده نالان نرسد
دوش گفتم به طبیبی‌ غم دل را گفتا
درد عشق است یقین دان که به درمان نرسد
دل دیوانه ما گشته چه خوش جای گزین
شانه‌ای کاش بر آن زلف پریشان نرسد
آنچنان گشته نهال قدت ‌ای دوست بلند
که مرا دست بر آن سیب زنخدان نرسد
گو به یعقوب تو را صبر فراوان باید
یوسف گم شده‌ات زود به کنعان نرسد
خاطر خضر چه جمع است یقین می‌داند
که سکندر به لب چشمه حیوان نرسد
آنچنان تیز رود مرکب عمر تو نصیر
که به‌گرد سم آن برق شتابان نرسد
نصیر