نگاهی به فیلم «یدو» به کارگردانی مهدی جعفری
نجنگیدن، چتری برای آسودگی نیست!
مریم پوریامین
یدو نوجوان تقریبا چهارده ساله به اتفاق برادر و خواهر کوچکترش همراه مادرشان در آغاز جنگ تحمیلی در آبادان زندگی میکنند. مردم درحال تخلیه شهر و یا ماندن، بلاتکلیف زیربمباران بعثیها هیچ پیش ذهنی از فردا ندارند. آب تقریبا قطع است و برق شهر مثل جوی آب خشک میرود و نمیآید.
یدو مرد خانواده شده است و به همراه برادرش از خانههای دوستان و آشنایان که کلیدشان را به دست مادر یدو سپردهاند، آذوقه و مایحتاج خانه را قرض میکند. در لابلای لحظههای جاری در فیلم حلقه محاصره دشمن تنگتر شده و شهر خلوت میشود و ترس از به مخاطره افتادن جان مادر و خواهر و برادر شکمویش در جان یدو قوت میگیرد.
یدو مادر را به ترک شهر و دیار تشویق میکند. اما مادر نمیخواهد برود و دلش گرم است که چراغ خانهاش روشن است و سقف بالای سرش استوار، درمقابل اصرار یدو زایمان بز را بهانه میکند و یدو در رکابزدنهایش در شهر با رزمندهای اصفهانی آشنا میشود که خنثیکننده بمب و خمپاره است و با تخلیه چاشنیهای خمپارههای دشمن، خمپارههایی جدید برای نیروهای خودی میسازد.
رزمنده دوچرخه یدو را به امانت میگیرد و یدو برای بازپس گرفتن دوچرخه پایش به مقر بسیجیها باز میشود. رفاقت با رزمنده عشق مبارزه را در دلش روشن میکند و رزمنده تیراندازی را به یدو میآموزد. دفاع از وطن و ناموس آغاز میشود. دوستی بین آنان گرچه در فیلم، کوتاه و نمایشی است، مثل شعلهای که جرقه میزند اما آتش نمیگیرد، ولی باعث چرخیدن یدو در مقر بسیجیان و نمایش ایثار و شهادت آنان به چشم تماشاگر فیلم میشود. یدو به بهانه بازگرداندن ساعت تعمیری رزمنده اصفهانی، خبر شهادتش در اروندرود و مفقودالجسدی او را میشنود و متأثر میشود. در بازگشت به خانه بمبافکنهای بعثی به محله آنها حمله میکنند و خانههای همسایگانشان ویران میشود.
یدو به داخل چاه منزل سقوط میکند و با تلاش مادر جانش نجات پیدا میکند و مادر درمییابد که به خاطر جان بچههایش باید شهر را ترک کند. با هم کنار ساحل میروند ودرحالی که همه دلبستگیهایشان را جا میگذارند سوار کشتی میشوند و برای ترک آبادان دل به دریا میزنند. همین که کشتی کمی از ساحل دور میشود، یدو سر مادر را میبوسد و از او حلالیت میخواهد و از کشتی به دل زایندهرود میپرد تا به جمع بسیجیان بپیوندد و جزء مبارزان راه وطن باشد.
مهدی جعفری کارگردان فیلم خوش ساخت «23 نفر» باز به سراغ فیلمی با موضوع کودک و نوجوان در ژانر دفاع مقدس رفته است. فضاسازی خوب فیلم، مخاطب را به سمت باور کردن قصهای که به تصویر کشیده میشود میبرد. لوکیشن فیلم زیر رکابهای دوچرخه یدو خوش نشسته است. گرچه دیالوگها ضعیف عمل میکنند اما دکوپاژ مرتب و منظم کارگردان عیب و ایرادها را میپوشاند.
اکثر داستانها قهرمان را از دنیای معمولی و عادی بر میدارند و به دنیای خاص، جدید و بیگانه میبرند. و قهرمان با مسئله یا چالشی یا ماجرایی که باید از سر بگذراند مواجه میشود. به محض اینکه دعوت به ماجرا صورت میگیرد قهرمان دیگر نمیتواند آسوده خاطر دردنیای عادی زندگی کند.
از همین رو یدو به آب میزند و به سمت مرکز آشوبها موج بر میدارد. درحالی که در دل اروندرود با پیکر بیجان رزمنده اصفهانی که در عمق آب تلوتلو میخورد روبهرو میشود. رزمنده رفته است و رزمنده دیگری جای او را میگیرد. فیلم ریتم خوبی دارد. یدو هم قهرمان باورپذیری است و هم مخاطب با او همذاتپنداری میکند. نوجوان دیگر فیلم که برادر اوست هم به دل مینشیند. اما نقش مادر خوب از کار در نیامده است. فیلمنامه در مقابل قدرت تصویری لوکیشنها سوراخ دارد و شاید جای تأمل و تدبیر بیشتری میطلبید. کارگردانی فیلم قابل قبول است و رتبه بالاتری نسبت به کار اول میگیرد.
زیباترین سکانس فیلم، آنجایی است که یدو و خانوادهاش به نزدیکی بندر رسیدهاند تا سوار کشتی شوند. مسافران در صف ایستادهاند و تصویر پرعمق دوربین ساحل اروند را نشان میدهد که پر از اشیاء گرانقیمت بیصاحب است. مبل و کمد و یخچال و تلویزیونهایاشرافی و مجلل بزرگ، که به انسان گوشزد میکند وقتی که زمانش برسد برای رفتن، هیچ کدام از دلبستگیهای دنیاییات، چتری برای آسودگی نیست!