شکنجه پلیدترین ابزار سلطنت پهلوی - قسمت اول
شکنجه در عصر سیاه رضاخان
از جمله موضوعات عبرتانگیز قرآن کریم در صحنه رویارویی حق و باطل، نابودی ستمگران و نجات ملتها از زیر یوغ حکومتهای جابر است. به عنوان نمونه خداوند در قسمتى از آیه ششم سوره ابراهیم میفرماید: «وَ إذْ قالَ موسى لِقَومِهِ اذْكُروا نِعمَهًْ اللهِ عَلَيكٌم إذْ أنْجاكُم مِن آلِ فِرعَونَ يَسُومُونَكُم سُوءَ العَذابِ وَ يُذَبّحُونَ أبْناءَكُم وَ يَستَحيُونَ نِساءَكُم؛ و یاد آر هنگامی که موسی به قوم خود گفت متذکر نعمت خدا بر خودتان باشید؛ آنگاه که شما را از چنگال فرعونیان رهایی بخشید. آنان که پیوسته بدترین شکنجهها را بر شما تحمیل میکردند و پسرانتان را سر بریده و زنانتان را برای کنیزی زنده نگاه میداشتند.»
در این آیه حضرت موسی علیهالسلام، قوم خود را به یادآوری ناملایمتهای عصر فرعون فرا میخواند و یکی از سرفصلهای دهشتزا و طاقتسوز آن دوران را به ایشان گوشزد میکند: «شکنجههای ددمنشانه، سر بریدن فرزندان و به بردگی گرفتن زنان.» این پیامبر اولوالعزم، خلاصی از حکومت طاغوت و مصیبتهای بیشمار آن را «نعمت خداوند» میشمرد (که در اشاره ضمنیِ آیه، سزاوار شکر و سپاسگزاری است.) آری رها شدن از رنج اختناق و سرکوب حاکمان مستبد و تنفس در فضای پاک و دلانگیز آزادی، نعمتی گرانمایه است که هرگز نباید به بوته فراموشی سپرده شود.
***
سخن از دورهای سخت و خسارتبار در تاریخ معاصر ایران است؛ پنجاه و سه سال ستم، خودکامگی و استبدادِ سلطنت پهلوی که برای اولین بار در تاریخ سیاسی ایران داغ ننگ دستنشاندگی بیگانگان را در پرونده خود دارد. نیم قرن حاکمیت پدر و پسری که علاوه بر ناتوانی در حفظ تمامیت ارضی کشور، شرح فساد و تباهیشان در چپاول ثروتهای مادی و معنوی ملت، صدها جلد کتاب گردیده و هنوز هم ادامه دارد.
رضاخان شخصیتی خشن و عصبی داشت و از نوجوانی به شرارت شناختهشده بود و در عِداد اراذل و اوباش به شمار میرفت. از این رو بسیار طبیعی مینمود که شیوه حکومتی وی جابرانه و مملو از ارعاب و استبداد باشد. او به هیچ عنوان نظر مخالف را برنمیتافت و طیِ ۱۶ سال حاکمیت سیاه، خود را سلطانی بلامنازع و مطلقالعنان میدانست.
تا پیش از احداث زندان قصر، اداره کل نظمیه(شهربانی) واقع در میدان توپخانه چند اتاقک داشت که به محبس نمره یک معروف بود و چند اتاق و زیرزمین که برای زندانیان دسته جمعی بود و جز این زندان دیگری وجود نداشت. با ایجاد حکومت دیکتاتوری نیاز به زندانی بزرگ با امکانات بیشتر احساس شد. سرتیپ محمد درگاهی که در آن زمان ریاست کل نظمیه را به عهده داشت محل وسیعی را برای احداث ساختمان زندان درخواست نمود که با موافقت شاه قصر قاجار در اختیار وی گذاشته شد.
پس از مدتی زندان ساخته شد و رضا شاه در آذر ماه ۱۳۰۸ خورشیدی رسماً آن را افتتاح نمود. زندان قصر دارای ۱۹۲ اتاق (سلولهای انفرادی و دسته جمعی) بود و گنجایش ۸۰۰ زندانی را داشت. این مکان دارای بیمارستان، حمام و امکانات دیگر بود و در زمان خود زندانی مجهز و بسیار بزرگ به شمار میرفت.
ژان گونتر درباره زندان قصر و جنایتهایی که درون آن اتفاق میافتاد مینویسد: «زندانیان سیاسی(در زندان قصر) محاکمه نمیشوند و لازمه محکومیت، جرم و بِزه نیست و چنانچه مرگ آنها حتمی تشخیص داده شود، ضرورت ندارد تیرباران یا اعدام شوند بلکه روش مسموم ساختن خاصی که مطرودین و زندانیان سیاسی آن را مایهکوبی پهلوی! مینامند کافی است که این عمل را انجام دهد و یا انداختن یک حَب زهر در فنجان قهوه... در این وقت روزنامهنگاران مجازند مرگ متهم را در اثر حمله قلبی اعلام نمایند!»
یک سال قبل از افتتاح زندان قصر در جنوب تهران یک زن با دو بچه سر بریده شدند. رضا شاه امر کرد قاتل میبایست طی ۲۴ ساعت پیدا شود. مأموران که از یافتن قاتل نومید بودند، پیش خود استدلال کردند به جز یک قصاب که به عادت روزانه چندین گوسفند را ذبح میکند کس دیگر قادر به سر بریدن نیست! و با این توهم نزدیکترین قصاب به محل حادثه را دستگیر کردند او جوانی بود به نام اکبر سلاخ. وی را به نظمیه بردند و طی بازجویی آنچنان شکنجههای سختی به وی دادند که زیر شکنجه مجبور شد اعتراف به قتل نماید. صبح فردا روزنامهها اعلام کردند که قاتل پیدا شده و به جرم خود نیز اعتراف نموده است. مردم با شنیدن این خبر از قدرت فوقالعاده و سرعت عمل نظمیه تعجب کردند اما فردای آن روز دوباره اعلام شد قاتل پیدا شده و نام او محمود است. محمود به دار آویخته شد و اکبر هم زیر شکنجه جان داد. (برای اطلاع بیشتر از زندان قصر و وضعیت زندانیان سیاسی به کتاب تاریخ ۲۰ ساله ایران، تأليف حسین مکی جلد ۵ صفحه ۱۱۳ به بعد مراجعه فرمایید)
زندان قصر مکانی مخوف و سهمگین بود که لرزه بر اندام مخالفان حکومت میانداخت. افراد دستگیرشده تحت وحشیانهترین شکنجهها قرار میگرفتند و معمولا به حبسهای طولانی یا اعدام محکوم میشدند. هنگامیکه گزارش زندانیان به شاه میرسید با لحنی حاکی از اعتراض اظهار میداشت: «او هنوز زنده است؟ مگر میهمانخانه ساختهایم؟!» و با این عبارت مجوز قتل آن بختبرگشتهها صادر میشد. شکنجهها آنچنان توانفرسا و طاقتشکن بود که بسیاری از زندانیان برای خلاصی از شکنجه دست به خودکشی میزدند.
در دوره اختناق شدید رضاشاه، افراد با کمترین اتهام دستگیر میشدند و تحت شکنجه قرار میگرفتند. یکی از عناوین مجرمیت، که تشکیل پروندههای سنگین و شکنجههای وحشتناک را در پی داشت، توهین به مقام سلطنت بود. اینچنین جرمی با هر گونه انتقاد یا اعتراض نسبت به رژیم، محرز میشد. البته در آن عصر تباهی و فساد چهبسا افرادی با چنین اتهامی تحت تعقیب قرار میگرفتند اما حقیقت ماجرا چیز دیگری بوده و تهمتزنندگان با این روش قصد اخاذی یا انتقام شخصی داشتهاند.
ارتباط با کشورهای بیگانه، کمونیست بودن و نظایر این عناوین نیز عقوبتهای بسیار سنگینی داشت ولی گاه افرادی به زندان میرفتند و شکنجه میشدند به خاطر اینکه نخواسته بودند املاک خود را به رضاشاه و اطرافیان او واگذار کنند و البته این مالکان بیچاره پس از چشیدن مقداری شکنجه مجبور میشدند از املاک خود چشمپوشی کنند.
امیر سهامالدین غفاری (ذکاءالدوله) از افرادی بود که دستگیر و شکنجه شد. وی که از استادان دانشگاه تهران بود روزی در کلاس درس، ساخت راهآهن سراسری جنوب به شمال را غیر اقتصادی خواند و همین امر باعث شد از سوی شهربانی دستگیر شود و تحت شکنجه قرار بگیرد. دکتر غفاری در مورد برخی شکنجههای معمول در زندان قصر مینویسد: وسایل شهربانی برای اقرار گرفتن عبارت است از دستبند قپانی، شلاق، بیدار نگاه داشتن، تنقیه با آب جوش، دادن خوراک اندک، سلب لباس و فرش و رختخواب در فصل سرما و پاشیدن آب در سلول، بستن دست و پا به طور دائم و...
بهداشتی نبودن زندانها نیز باعث میشد بیماریهای خطرناک واگیر مانند تیفوس در میان زندانیان شیوع یابد که به ناچار سرنوشت محتومشان مرگ بوده است. آمار دقیق کشتگان زندان قصر به دست عوامل جنایتکار رضاشاه هرگز معلوم نشد. در برخی از منابع تا چندین هزار تن تخمین زده شده است. روشهای کشتن زندانیان گاه خوراندن سم بوده یا خفه کردن و یا تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی.
رضاشاه شخصی شکاک و روانپریش بود که با کوچکترین سوءظنی عقوبت میکرد و کمترین مجازاتش مرگ بود. وی حتی به نزدیکان خود و آنان که در به قدرت رسیدن او نقش داشتند نیز رحم نکرد و بسیاری را راهی قبرستان نمود. اما همان انگلستان که روزی وی را به سلطنت رسانده بود پس از ۱۶ سال حاکمیت سیاه سرانجام از تخت به زیرش کشید و تبعید کرد. رضاخان سه سال بعد در غربت و آوارگی و در کمال ذلت به دوزخ شتافت.
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی