kayhan.ir

کد خبر: ۲۰۶۲۷۸
تاریخ انتشار : ۲۸ آذر ۱۳۹۹ - ۲۰:۵۹
کسب و کاری به نام حقوق‌بشر با نگاهی به زندگی عبدالکریم لاهیجی-۷

واسطۀ دربـار




 سید محمد عماد اعرابی
اواخر دهه چهل برای عبدالکریم دوران دورهمی‌های دوستانه بود؛ بر خلاف فعالان مذهبی، نه او و نه دوستانش هیچ فعالیت جدی سیاسی‌ای انجام نمی‌دادند و مسلماً تهدیدی هم متوجه حال‌شان نبود؛ در همین اوضاع آرام و آسوده بود که فرزند دومش به دنیا آمد و نامش را «معصومه» گذاشتند. خودش می‌گفت دستگاه امنیتی رژیم نسبت به آنها احساس خطر نمی‌کرد و نسبت به جریاناتی که به دنبال براندازی و از بین بردن رژیم بودند واکنش نشان می‌داد.69
با این اظهار نظر باید لاهیجی را از جمله موافقان نظام شاهنشاهی پهلوی دانست! در واقع او و دوستانش هرگز به کنار گذاشتن محمدرضا پهلوی و نظام شاهنشاهی فکر نمی‌کردند و با وجود حمایت آمریکا از خاندان پهلوی اصلاً این کار را امکان‌پذیر نمی‌دانستند؛ آنها ضمن پذیرش قانون اساسی شاهنشاهی تنها به مواردی از نقض قانون اعتراض داشتند. اما معمولاً در هر جمعی متناسب با فضای جمع موضع می‌گرفت، در میان انقلابیونِ خواستارِ سرنگونی شاه که اکثراً از جریان‌های مذهبی بودند، خود را بسیار مؤمن و انقلابی نشان می‌داد و در میان دوستان روشنفکرش طرفدار قانون اساسی مشروطه می‌شد. یک بار برای هم‌دردی با حجت‌الاسلام شجونی که مورد ضرب و شتم ساواک قرار گرفته و دندانش شکسته بود، ضمن یادآوری انتسابش به خاندان پیامبر(ص) گفت:
دندان جد ما را هم شکستند؛ اینها هم از خانواده آنها هستند!70
اظهاراتی از این دست نه در قلب که بیشتر بر سر زبانش بود و متناسب با شرایط، این جملات را خرج می‌کرد چنان‌که خودش هم بعدها از عدم اعتقاداتش سخن گفت.
عبدالکریم تقریباً به صورت مسالمت‌آمیزی با حکومت پهلوی کنار آمده بود و ظاهراً تعهدنامه‌ای که برای آزادی‌اش داده بود چیزی بیشتر از یک نمایش برای رهایی از زندان به نظر می‌رسید. در واقع او به بندهای این تعهدنامه التزام عملی داشت. یک بار ضمن تعریف خاطراتش به نکته جالبی اشاره کرد:
[وقتی کسی را می‌گرفتند] چشمش را می‌بستند و می‌بردند، نه خود بابا یعنی نه خود متهم یا دستگیر شده می‌دانست که کجا می‌برندش و نه چیزی به خانواده او می‌گفتند... آدم نمی‌دانست به کی باید مراجعه کرد! [اطرافیان] شروع می‌کردند با یک عده از فامیل یا کسانی که انسان فکر می‌کرد با دستگاه یک ارتباط کلی دارند، به اینها مراجعه می‌کردند.71
شاید اتفاقی به نظر برسد اما عبدالکریم نیز از این سنخ مراجعات داشت؛ ظاهراً اطرافیانش او را از جمله افراد مؤثر و مرتبط با دستگاه می‌دیدند! از قضا وقتی برای مطلع شدن از وضعیت دوستش، داریوش فروهر به سراغ او رفتند.72 عبدالکریم دست رد به سینه رفیق قدیمی‌اش نزد و برای آزادی او وساطت کرد و اتفاقاً چندی بعد داریوش فروهر آزاد شد.73 مواردی از این دست باز هم اتفاق افتاد تا جایی که عبدالکریم در یکی از مصاحبه‌هایش خیلی صریح به نقش واسطه‌گری‌اش میان زندانیان سیاسی و دستگاه امنیتی پهلوی اشاره کرد:
برای [تعیین تکلیف] یک آدم‌هایی خودم اقدام کرده‌ام از طریق کسانی که یا وزیر بودند یا در سطح وزیر و یا آدم‌های مؤثری بودند.74
دایره دوستان و آشنایان عبدالکریم حتی تا دربار هم می‌رسید. زمانی که بیماری میگرن پروانه اسکندری شدت گرفته بود، داریوش فروهر به دنبال راهی برای گرفتن نوبت از پزشکان چینی بیمارستان فاتح کرج می‌گشت؛ اتفاقاً در همان ایام جلسه‌ای با عبدالکریم لاهیجی در دفترش داشت و موضوع را با او در میان گذاشت. لاهیجی با اطمینان به او گفت:
جلوه رئیس‌دفتر والاحضرت [شمس پهلوی] با من خیلی دوست است و به راحتی می‌تواند این کار را انجام دهد.75
با این حساب چندان عجیب نیست که خانواده زندانیان سیاسی، احوال زندانیان‌شان را از عبدالکریم می‌گرفتند و او را واسطه قرار می‌دادند. او از ساواک تا دربار با همه تعامل داشت و مسلماً از منافع این تعاملات نیز بهره‌مند بود. در شرایطی که عباس شیبانی برای راه‌اندازی یک مطب دائماً از سوی ساواک مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفت عبدالکریم توانسته بود با شراکت رافایل آقابابیان(آقابایف) و اسکندری یک دفتر وکالت تأسیس کند و با خیال راحت به کار بپردازد.76 البته گاهی مأموران ساواک به آنها سرمی‌زدند اما در نهایت با نصب چند عکس از محمدرضا پهلوی در دفترِ کارشان، مشکل حل شد.77