kayhan.ir

کد خبر: ۲۰۵۳۸۳
تاریخ انتشار : ۱۸ آذر ۱۳۹۹ - ۱۹:۵۶
کسب و کاری به نام حقوق‌بشر با نگاهی به زندگی عبدالکریم لاهیجی

زندان نان دارد



سید محمد عماد اعرابی
فروردین 42 از راه رسید. اوضاع زندان همچنان مثل گذشته بود و روزگار سپری می‌شد؛ تقریباً ماه از نیمه گذشته بود که جمعی از زندانیان ملی و مذهبی که بیشترشان از جوانان زندان قزل‌قلعه بودند به فکر اعتصاب غذا افتادند. قبل از شروع، این تصمیم را با آیت‌الله طالقانی که آن زمان از ریش‌سفیدان و بزرگان جبهه ملی و نهضت آزادی به حساب می‌آمد در میان گذاشتند. آیت‌الله طالقانی با دقت نظر خاص خودش نکاتی را به آنان یادآوری و در نهایت با تصمیم‌شان موافقت کرد. مسئولان زندان که از ماجرا خبردار شده بودند صبح روز اعتصاب، آیت‌الله طالقانی و سه نفر دیگر را به زندان دیگری منتقل کردند اما با این حال اعتصاب غذا شروع شد. از همان ابتدا برخی از رهبران جبهه ملی میدان را خالی کردند. برای مثال عبدالعلی ادیب برومند که به عنوان یکی از رهبران جبهه ملی در زندان قزل‌قلعه به سر می‌برد هرگز تن به اعتصاب نداد. روز دوم اعتصاب، برخی زندانیان که حرکات او را تحت نظر گرفته بودند متوجه شدند در سلولش بیسکوییت و شیرینی نگه می‌دارد و به تنهایی می‌خورد.18 این سبک از رهبری تقریباً حیثیتی برای جبهه ملی باقی نمی‌گذاشت. ادیب برومند خان زاده بود، علاوه‌بر ارتباطات خوب با مقامات نظامی و انتظامی حکومت پهلوی، زندگی مرفهی هم داشت؛19 عبدالکریم می‌گفت:
[در طول مدت زندان] هر روز برای او از منزل غذا می‌آوردند و خوب ایشان توی سلول خودش یک نفره می‌نشست و این غذا را می‌خورد، در صورتی که بچه‌ها زندگی سختی داخل زندان داشتند.20
رفتار ادیب برومند برای زندانیانِ سیاسیِ آن روز که همه چیز را به صورت مشترک استفاده می‌کردند آن‌قدر غیرقابل تحمل بود که عبدالکریم تعارف را کنار گذاشت و درباره او گفت:
ایشان یک حالت کاملاً جدایی و دوری از بقیه داشت یعنی اینکه خلاصه من رهبرم و شما یک عده آدم‌های دست دو و دست سه و همین خیلی بد توجیه شده بود بین بچه‌ها، یک حالت بیگانگی.21
ادیب برومند حتی سعی کرد در همکاری با مسئولان زندان، زندانیان را از اعتصاب غذا منصرف کند.22 علی‌رغم همه این کارها، اعتصاب غذا پس از سه روز با موفقیت تمام شد، آیت‌الله طالقانی به زندان قزل‌قلعه بازگشت و زندانیان به خواسته‌های دیگرشان نیز رسیدند. در این میان تنها ادیب برومند بود که به عنوان یکی از رهبران جبهه ملی چهره منحصر به فردی از خود به نمایش گذاشت! به قول عبدالکریم:
[چهره ایشان] بد معرفی شد و به عنوان یک عنصری که بالاخره از استقامت کافی برخوردار نیست و حتی یک روز، دو روز تحمل اعتصاب غذا را هم ندارد چه بشود مثلاً یک همچین آدمی در کادر جبهه ملی و به عنوان عضو شورای جبهه ملی مثلا معرفی بشود!23
چیزی از ماجرای اعتصاب غذا نگذشته بود که عبدالکریم در 27 فروردین از زندان آزاد شد؛ البته پیش از آن قول همکاری با ساواک را داده بود و تعهدنامه‌ای هم برای این کار امضاء کرده بود.24 بر این اساس متعهد شده بود:
با سازمان اطلاعات و امنیت کشور صمیمانه همکاری نموده در صورت برخورد با این قبیل افراد[مبارزین سیاسی] یا به دست آوردن اطلاعات و مسموعاتی در همین زمینه فوراً مراتب را کتباً یا شفاهاً به اطلاع سازمان امنیت و اطلاعات کشور برساند.25
تعهدنامه‌هایی این چنین می‌توانست در ایام مبارزات برای رهایی از زندان امری تقریباً عادی تلقی شود؛ البته برای برخی هم می‌توانست آغاز یک شراکت تازه باشد و یا یک زندگی نان و آب دار! زندان برای عبدالکریم اگر هیچ چیز نداشت دست کم دو فایده داشت؛ یکی سابقه مبارزاتی و دیگری زن و زندگی! در مورد فایده اول معمولاً وقتی صحبت از سابقه زندانش می‌شد با حالت اغراق‌آمیزی می‌گفت بیش از سه ماه در زندان بوده26 اما واقعیت این است که مدت زندان او حتی به دو ماه هم نرسید یعنی از 30 بهمن 1341 تا 27 فروردین 1342. 27
فایده دوم شاید ارزنده‌تر به نظر برسد، عبدالکریم در همان زندان قزل‌قلعه بود که با سرهنگ ناصر مجللی آشنا شد،28 یک آشنایی تأثیر گذار! مدتی بعد به خواستگاری دختر سرهنگ مجللی رفت و در نهایت نام نوش‌آذر مجللی در صفحه دوم شناسنامه‌اش و در ستون مشخصات همسر نوشته شد. در ایام اعتصاب غذا، نوش‌آذر مجللی و مادرش به همراه پروانه اسکندری(فروهر) و خانواده برخی از زندانیان در دادگستری دست به تحصن زدند و با دادستان کل دیدار کردند.29 این کار خانواده مجللی تقریباً یک فرصت‌طلبی هوشمندانه بود و به معنای واقعی کلمه می‌تواند ماهیگیری از آب گل‌آلود تلقی شود چرا که سرهنگ مجللی در آن زمان به هیچ عنوان یک زندانی سیاسی به حساب نمی‌آمد؛ در واقع او را به جرم فساد اداری دستگیر و به زندان‌انداخته بودند و حالا همسر و دخترش با جا‌انداختن او در میان زندانیان سیاسی و به بهانه اعتصاب غذا، خواستار آزادی او می‌شدند. سرهنگ ناصر مجللی از خوانین اراک بود که تا آن موقع دست کم چند مورد سابقه سرقت اسلحه از پادگان‌های ارتش را داشت.30 عبدالکریم هم می‌دانست که جرم سرهنگ مجللی سیاسی نیست و به دلایل دیگری دستگیر شده است:
آن موقع توی زندان قزل‌قلعه، یک عده‌ای از توده‌ای‌های سابق بودند، یک عده عناصر مترقی بودند، یک عده از خوانین فارس بودند یا کسانی که در ارتباط با خوانین فارس به زندان افتاده بودند، مثل پدرخانم من سرهنگ مجللی.31