برگرد ای طراوت سرسبز باغها(چشم به راه سپیده)
مشرق فردا
دلتنگی مرا به تماشا گذاشته است
اشكی كه روی گونه من پا گذاشته است
همزاد با تمامی تنهایی من است
مردی كه سر به دامن صحرا گذاشته است
این كیست اینكه غربت چشمان خویش را
در كولهبار خستگیام جا گذاشته است
این كیست اینكه این همه دلهای تشنه را
در خشكسال عاطفه تنها گذاشته است
خورشید چشم اوست كه هر روز هفته را
چشم انتظار مشرق فردا گذاشته است
سعید بیابانکی
دل پروانه
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
کى عید مىرسد که تکانى دهم به خویش؟
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است
شبها به دور شمع کسى چرخ مىخورد
پروانهاى که دل به دلِ یار بسته است
از تو همیشه حرف زدن کار مشکلى است
در مىزنیم و خانه گفتار بسته است
باید به دست شعر نمىدادم عشق را
حتى زبان ساده اشعار بسته است
وقتى غروب جمعه رسد، بىتو، آفتاب
انگار بر گلوى خودش دار بسته است
مىترسم آخرش تو نیایى و پُر کنند
در شهر شاعرى ز جهان، بار بسته است
نجمه زارع
این همه بغض تَرک تَرک
زیباترین بهانه برای سرودنی
تنها دلیل خلقت بود و نبودنی
با تو شروع میشود این بار شعر من
زیرا فقط تویی تو هوادار شعر من
گلواژه تمام غزلها قصیدهها
سبک جدید گویش و طراح ایدهها
پایان خوابهای دروغین به دست توست
جان دوباره دادن بر دین به دست توست
نوری که بیتو جلوه کند تار میشود
حتی بهشت بیتو همان نار میشود
بی سمت و سوتر از همه بادهای شهر
حرف رسیدن تو چه تکرار میشود
این روزها بدون تو شب جلوه میکنند
این آسمان بدون تو آوار میشود
باید بیایی از سفرای سایه سپید
خورشید از نبودن تو تار میشود
دنیا مرا به غیرتو مشغول کردهست
در غرب ضدِّ آمدنت کار میشود
تو نیستی و این همه بغض ترک ترک
دارد به روی سینه تلمبار میشود
پس زودتر بیا ز سفرای صبور من
آخر شکست پای ظهورت غرور من
برگرد تا که آینهها بیتو نشکنند
آیینهها حکایت جان و دل منند
برگرد تا که خنده شود گریههای ما
پیش خدا رود نفس «ای خدای ما»
برگردای طراوت سرسبز باغها
پایان بده به عمر دراز فراقها
برگرد اصل مطلب و خاطر نشان عشق
سوگند میخورم به تو یعنی به جان عشق
ما هرچه میکنیم که آدم نمیشویم
بر خیمهگاه سبز تو محرم نمیشویم
تقصیر ماست این همه دوری و انتظار
ما حقمان همیشه خزان است نه بهار
ما عاشقیم و هیچ دعایی نمیکنیم
ما فکر میکنیم ریایی نمیکنیم
ما بیخودی به نام تو سوگند میخوریم
وقتی که از گناه و جهالت همه پُریم
ما که لیاقت تو و عشقت نداشتیم
بیخود به روی نام خود «عاشق» گذاشتیم
محمدحسن بیات لو
اشکهای انتظار
جمعه يعني زانوي غم در بغل
بر سر سجادههاي العجل
جمعه يعني اشکهاي انتظار
جمعه يعني شکوه از هجران يار
جمعه يعني آه.الغوث.الامان
در فراق مهدي صاحب زمان
؟؟؟؟
دوباره برمیگردی
دیدیم تو را دوباره برمیگردی
از باغ پر از ستاره برمیگردی
گفتند که چاره نیست بر درد فراق
انگار! برای چاره بر میگردی
؟؟؟؟
خودت بخوان!
آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران
آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمیدهد به دلم روی خوش نشان!
قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»
من خستهام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!
مژگان عباسی