این روزها هوای دلم جمکرانی است(چشم به راه سپیده)
وصف یار هم خوب است
به شوق صبح و سحر، شام تار هم خوب است
برایگریه شدن آبشار هم خوب است
تمام هفته خطا و غروب جمعه دعا
کمی خجالت از این انتظار هم خوب است
اگر چه لایق وصل تو نیستیم آقا
ولی کشیدن ناز نگار هم خوب است
گمان کنم که نمیبینمت، بگو غلط است
امید دادن این بیقرار هم خوب است
کسی به فکر شما نیست، همه خوبند
ملال نیست دگر، کار و بار هم خوب است
مرا ببند که من جای دیگری نروم
برای عبد فراری حصار هم خوب است
هوای شهر بد وگریه سخت و حال بد است
کمی هوا وسط این غبار هم خوب است
اگر نشد برسم من به پای بوسی تو
برای این دل من وصف یار هم خوب است
برای اینکه به دست آورم دلت را من
قسم به فاطمه داغدار هم خوب است
مرا ببخش به دردت نخورد نوکریم
که بخشش دل این شرمسار هم خوب است
اگر که پای رکابت نشد شهید شوم
برای کشتن ما زلف یار هم خوب است
اگر اجل به وصالت مرا مجال نداد
امید آمدنت بر مزار هم خوب است
جواد پرچمی
برگرد! تا به دور تو گردم
در حسرت تو خون شده چشم نگارها
ای انتظار آخر چشم انتظارها
ای آشناتر از همه، این دیده کور باد
نشناخته اگرچه تو را دیده بارها
خار طمع به چشم و به پا ریسمان ترس
افتادهایم بیتو در این گیر و دارها
جز اشک ناشیانه و جز آه پشت آه
دیگر چه چشم داشتی از تازه کارها!؟
کار دل از ترحم دلدار هم گذشت
زنگار بسته آینه جای غبارها
پاییزمان شدند و گلاویزمان شدند
سر میرسند بیتو یکایک بهارها
مشتی پیاده در دل این جاده ماندهایم
رحمی به ما نکرد کسی از سوارها
دل کاش جز مسیر تو راهی بلد نبود
شد درد سر برای من این اختیارها
تاری ز موی یار دل زار را بس است
این ما و این گلوی مهیای دارها
برگرد! تا به دور تو گردم مرید وار
در دور نامرادی این روزگارها
هادی ملک پور
میدانم که میآیی
نگاه رحمتت بر ماست؛ میدانم که میآیی
زاشک دوستان پیداست؛ میدانم که میآیی
گذشته چارده قرن و هنوز ای یوسف زهرا
تو تنها و علی تنهاست میدانم که میآیی
به گوش شیعه از پشتِ در آتشزده گویی
صدای نالۀ زهراست میدانم که میآیی
به یاد کربلا، کرب و بلا شد عالم امکان
زمان، هر روز عاشوراست، میدانم که میآیی
هنوز آیات قرآن از لب جدّت به نوک نی
به گوش زینب کبراست، میدانم که میآیی
به یاد آبآب تشنگان، چشم محبانت
ز اشک و خون دل دریاست، میدانم که میآیی
هنوز آن زخم پیکانی که بر چشم عمویت خورد
به چشم خونفشان ماست میدانم که میآیی
تماشای خیالیِّ سر اصغر به نوک نی
شرار آتش دلهاست میدانم که میآیی
به خون پاک مظلومانِ عالم میخورم سوگند
که مهدی مصلح دنیاست میدانم که میآیی
اگرچه غایبی «میثم» به چشم خویش میبیند
لوای دولتت برپاست میدانم که میآیی
غلامرضا سازگار
کار واجبی دارم
خودمانیمها ولی من هم، عشقبازی جالبی دارم
شنبه تا جمعه طی شده تازه، یادم افتاده صاحبی دارم
«دارم از دست میروم آقا پس چرا دیر کردهای شاها»
او نه اصلا خودم که میدانم ادعاهای کاذبی دارم
سالها غایب است و باور کن کک من هم نمیگزد اما
باز هم با دروغ میگویم «تو بیا کار واجبی دارم»
او نبوده چه کار کردم من؟ به کدام آب و آتشی زدهام؟
شنبه تا پنجشنبه خوش جمعه: وای من نیز غایبی دارم
دیگر اوج نبودنش هم که، چند خطی سرودن از دوری است
آن هم آنقدر آخر هربیت قافیههای قالبی دارم...
حسین رستمی
دلم جمکرانی است
آیین دستهای شما مهربانی است
این دستها کرامتشان آسمانی است
خورشید و ماه، ریزهخور سفره توأند
آوازه محبّت تو کهکشانی است
دنیا به زیر سایه ی چشمت نشسته است
وقتی که انقلاب نگاهت جهانی است
شور تو در صدای جهان موج میزند
رسم تمام حنجرهها پرده خوانی است
تقویم، کلّ سال برایم سه شنبه است
این روزها هوای دلم جمکرانی است
قطعا نمیرسی به من امروزهای تلخ
وقتی دعای از ته قلبم زبانی است
«یک پلک دیدن تو در این کوره راه سخت»
من آرزویم از همه این جوانی است...
حسین سنگری