ده گفتار از رهبرمعظم انقلاب در تحلیل مبارزات سیاسی امامان معصوم(ع):
برخورد ائمّه(علیهمالسّلام) با شعرای درباری و تشویق شعرای متعهّد
در زمان ائمّه(علیهمالسّلام)، شاعر زیاد است. اصلاً زبان عرب به شعر، از عجم بازتر است. آن روزى که شعر فارسى _ این را میگویم براى اینکه تبلیغات بسیار مسمومى را که امروز در این زمینهها وجود دارد تا فرهنگ عربى و اسلامى را از نظر ما ساقط کنند، خنثى کرده باشم _ در حد «آهوى کوهی در دشت چگونه...»۱ بود، که نه شعر بود و نه نثر و اصلاً معنى نداشت، عالىترین قصاید عربى که هنوز بر پیشانى تاریخ ادبیّات عرب میدرخشد، یعنى «معلّقات سبع»، در همان روزگار گفته میشد و بر پیشانى کعبه آویخته میشد. عرب از لحاظ تاریخ شعر، از ما خیلى جلو است. زبان عرب و فرهنگ عرب _ منظورم فقط فرهنگ زبان و شعر و این قسمت از فرهنگ عرب است _ پیشینه درخشانی دارد. بنابراین شاعر زیاد بود، همهجور شعر میگفتند، غالب مردم شعر میگفتند؛ زنها، دخترها، مردها.
خب، از این وسیله شعر، دو نفر ممکن است استفاده کنند؛ یکى عبدالملک، یکى امام سجّاد(علیهالسّلام)؛ هشام، یا امام جعفر صادق(علیهالسّلام)؛هارون، یا موسىبن جعفر(علیهالسّلام). قدرتها بنا کردند پول ریختن براى استفاده از شعر. در میان این غوغا و هیاهویی که شاعران زمان به نفع قدرتهاى زمان بهوجود آوردند و پول میگیرند و جنایت میکنند و گناه میکنند و حق را میکوبند و باطل را تأیید میکنند، ائمّه(علیهمالسّلام) بیکار و آرام ننشستند؛ یک عدّه شعراى زباندار را که شعرشان تازیانه روح بود، اطراف خود جمع کردند و از شیعه هرکسى که داراى این صفت بود، برای تشویق جایزههاى کلان دادند.
بنده به واسطه جهت دیگرى، در زندگى ائمّه(علیهمالسّلام) به مسئلهاى متوجّه شدم، که البتّه منظورم مسئله شعر و شاعرى نبود و مجبور شدم که تحقیق و مطالعه کنم و مقایسهاى بکنم بین مبلغ عطایا و هدیههایی که امام صادق و امام باقر(علیهماالسّلام) میدادند و آنچه امامهادى و امام عسکرى و امام جواد(علیهمالسّلام) میدادند. دیدم امام صادق و امام باقر(علیهماالسّلام) _ این ائمّه اوّل _ از لحاظ وضع مالى در مضیقه بودند؛ به همین خاطر عطایا و جوایزشان خیلى کم است. چند تا روایت در بحارالانوار هست از قول امام صادق(علیهالسّلام) که میفرماید عطایاى پدر من هفتاد درهم، پنجاه درهم و از این قبیل بود. شاید پنج شش روایت هست که مقدار عطایاى امام باقر و امام صادق(علیهما السّلام) را خیلى کم بیان میکند.۲ امّا در همین روزگار، کمیتبن زید اسدی، شاعر مجاهد و زبانآور شیعه قصیدهاى میگوید و مىآید پیش امام باقر یا امام صادق(علیهماالسّلام)، امام صد هزار درهم برایش فراهم میکند؛ «فامر له مأة الف».۳ اصلاً وضع اینجورى بوده؛ روى شاعر یکچنین حساب ویژهاى باز کرده بودند؛ و این بهخاطر این است که دعوت شعرى بسیار بااهمّیّت است، بسیار مؤثّر و نافذ است؛ براى این است که شعر با تار روح سروکار دارد و در مردم تأثیر عمیق میبخشد.
یک عدّه از شاعران در اطراف خلفا بودند، یک عدّه هم در اطراف ائمّه(علیهمالسّلام) بودند، یک عدّه هم وضع نفاقآمیزى را بازى میکردند. «کثَیِّر» شاعر آمد پیش امام باقر(صلواتاللهعلیه)، حضرت با خطابى عتابآلود به او گفتند: «امتدحت عبدالملک؟»؛۴ «تو با اینکه با ما ادّعاى دوستى میکنى و خود را با ما میدانى، عبدالملک را مدح میکنى؟» کثیّر دستپاچه شد. آدم که به گناهش اقرار و اعتراف نمیکند؛ بنا کرد عذرخواهى کردن. گفت: «یابن رسولالله! من عبدالملک را مدح حسابى نکردم _ خواست سر امام را کلاه بگذارد! _ من به او نگفتم: یا امام الهدى؛ اى امام و پیشواى هدایت؛ یعنى منصبى را که او مدّعی است و شما مدّعی هستید و مال شماست و او غاصب است، به او نسبت ندادم؛ بلکه به او گفتم: یا أسد؛ اى شیر. و الأسد کلب؛ اسد یک نوع سگى است _ میخواهد توجیه کند _ به او گفتم: یا أفعى؛ اى افعىِ میدان جنگ. و هى دویبّة؛ آن هم یک حشرهاى است. به او گفتم: یا شمس، یا قمر؛ اى خورشید، اى ماه. و اینها جماداتند. چنین مطلبى که من گفتم، اشکالى ندارد.» ببینید یک اشتباه خیلى رقیق و لطیفى صورت گرفته. او یا اشتباه میکند، یا خودش را به اشتباه کردن میزند، درحالىکه همین هم اشکال دارد. مگر امام نمیدانست تو چه گفتى مردک؟ مگر امام نمیدانست که تو گفتى «یا اسد»؟ همان را امام شنفته و به همان اعتراض دارد. اصلاً نباید بگویی، نباید تعریف کنى، نباید در خدمت او باشى و در راه او کمککارش؛ گیرم که «امام الهدى» هم نگفتى؛ «یا اسد» هم نباید بگویی. «فتبسّم(علیهالسّلام)»؛ امام لبخندى زدند؛ یعنى خب، میفهمم چه میگویی؛ مطلب معلوم است. بعد رو کردند به کمیت، گفتند: «حالا تو بخوان! تو بخوان اى شاعر ما! تو بخوان اى شاعر حقیقت!». «فأنشد الکمیت: من لقلب متیّم مستهام»، بنا کرد آن اشعار عالى و بلند «هاشمیّات» خود را خواندن، که سر تا پایش انقلاب بود.
و این کمیت همان کسى است که بهخاطر همین شعرها دستگاه حکومت درصدد گرفتنش برآمد. کُمیت ۲۰ سال متوارى بود و میگفت ۲۰ سال است که من «دار»م را بر دوش خودم میکشم. یک مدّتى به او امان دادند، بعد هم یک بهانه کوچک و ناچیزى درست کردند و او را کشتند. وارد دربار حاکم کوفه شد، یک بهانه کوچکى از او گرفتند _ که معلوم بود بهانه است، نمیخواهند کمیت باشد _ به غلامان ترک گفتند: «بریزید تکّهتکّهاش کنید.» ریختند بر سرش، با شمشیرها قطعهقطعهاش کردند. پسرش نقل میکند، میگوید: «تا پدرم به زمین افتاد، رفتم بالاى سرش، دیدم در آن لحظات آخر با یک صداى ضعیفى میگوید: «اللّهمّ آل محمّد، اللّهمّ آل محمّد، اللّهمّ آل محمّد»؛۵ خدایا! بهخاطر آل محمّد است، خدایا! بهخاطر دفاع از حق است؛ میدانم چرا مرا کشتند.» اینها هم یک دسته از شعرا بودند. این یک جبههگیرىِ بسیار پرشکوه بود که شعراى زمان اینجور عمل میکردند و شیعه شاعرانش اینجورى بودند.
پانوشتها:
۱- آهوی کوهی در دشت چگونه بَوَذا/ او ندارد یار، بییار چگونه رَوَذا. این بیت را یکی از اوّلین اشعار فارسی در اوزان عربی میدانند و شاعر آن ابوحفص سغدی است. که در اواخر قرن سوّم و اوایل قرن چهارم میزیسته است.
۲- بحارالانوار، علّامه محمّدباقر مجلسی، ج 63، صص61 _ 63
۳- مناقب آلابیطالب(ع)، ابنشهرآشوب، ج4، ص197
۴- همان ص ۲۰۷.
۵- الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج17، ص 30؛ الغدیر، امینی، عبدالحسین، ج2، ص211.