از دوش نبی(ص) تا فراز نی مروری بر قیام مقدس سیدالشهدا(ع) - شهادتنامه بیستم (بخش پایانی)
سفینه نجات در موج خون
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی
*إنَّ وَلَدِىَ الْحُسَينَ يُقتَلُ بِطفّ كَرْبَلاءَ غَريباً وَحيداً عَطشاناً.
فرزندم حسین در سرزمین کربلا غریب و تنها و با لبهای تشنه کشته میشود.(رسول اکرم صلیالله علیه وآله)
* لَقَدْ قَتَلُوهُ قَتْلَهًًْ نَهى رَسُولُاللهِ(ص) أنْ يُقْتَلَ بِها الْكِلابُ. لَقَدْ قُتِلَ بِالسَّيفِ والسِّنانِ و بِالْحِجارهًِْ و بِالْخَشَبِ وَ بِالْعَصا وَ لَقَدْ أوْطَأَهُ الْخَيلُ بَعدَ ذلِكَ.
او را چنان کشتند که پیامبر از آن نهی فرموده بود. او را با شمشیر، سرنیزه، سنگ، چوب و چوبدست به قتل رساندند آنگاه بدنش را پایمال سم اسبها نمودند.(امام باقر علیهالسلام)
***
از امام صادق(ع) روایت است چون در کربلا جنگ آغاز شد، خداوند پیروزی را فرستاد تا بر سر حسین(ع) سایه افکند آنگاه او را بین پیروزی بر دشمنان یا لقای پروردگار مخیّر فرمود و او لقای پروردگار را برگزید.[بحار ۴۵/۱۲]
حضرت سیدالشهدا(ع) که دید کسی باقی نمانده و جوانان و یارانش همه در خون خود خفتهاند، عزم جهاد کرد و به خیمهها آمد و با صدای بلند همه را وداع گفت. بانوان که صدای آن حضرت را شنیدند شیونکنان بیرون آمدند. امام همه را آرام کرد و تسلی داد. [منتهیالامال ۱/۴۸۸] ولی سکینه آرام نمیگرفت. آن امام مظلوم او را در آغوش کشید و ضمن اشعاری فرمود: دخترم! پس از مرگ من گریههای طولانی خواهی داشت. اما اینک با اشک حسرت، دلم را آتش مزن. [مناقب ابن شهر آشوب ۴/۱۱۹]
در این هنگام متوجه کودکی شد که از تشنگی میگریست. حضرت کودک را در برابر لشکریان روی دست گرفت و فرمود ای مردم! اگر بر من رحم نمیکنید بر این کودک شفقت آورید. به ناگاه تیری به جانب آن طفل آمد که گلوی کودک را ذبح کرد. امام(ع) گریست و گفت خدایا! این قوم ما را دعوت کردند تا یاریمان کنند اما دست به خون ما آغشتند. پس ندایی از آسمان آمد که ای حسین! او را رها کن که برای او در بهشت دایهای هست. [تذکره خواص ابن جوزی ۲۲۷]
خوارزمی داستان شهادت علیاصغر را چنین آورده است: حسین(ع) هنگامیکه همه اهلبیت و فرزندان خود را از دست داد، فریاد زد آیا کسی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ در این هنگام صدای بانوان به شیون و ضجه بلند شد. حسین به درِ خیمه آمد و فرمود کودکم علی را بیاورید تا با او وداع کنم. کودک را به دست امام دادند و حضرت خواست او را ببوسد که حرمله کاهل اسدی تیری انداخت و کودک را در دامان امام سر برید. حسین کف دست خود را گرفت تا پر از خون گلوی او شد و آن را به آسمان پرتاب کرد.سپس از اسب پیاده شد و با غلاف شمشیر گودالی کند و کودک را به خون خود آغشته کرد و بر او نماز خواند. [مقتل خوارزمی۲/۳۷] و او را دفن کرد. [فتوح ابن اعثم ۵/۱۱۵] و گفت آنچه مصیبت وارده را بر من آسان میکند این است که در برابر خداست و او میبیند. امام باقر(ع) فرمود قطرهای از آن خونها بر زمین نرسید.[لهوف ۱۱۶]
آنگاه در مقابل لشکریان ایستاد و از خود ناامید و مصمم بر مرگ، آنان را به مبارزه فراخواند و هرکس که نزدیک میشد با ضربهای او را به قتل میرساند. تا آنکه کشتار عظیمی از آنان نمود و صفها به هم خورد و لشکریان بین او و خیام فاصله انداختند. حضرت فریاد زد وای بر شما ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از معاد نمیترسید، لااقل در دنیا آزاده باشید. شمر صدا زد چه میگویی حسین؟ فرمود من با شما جنگ دارم و زنان را گناهی نیست. تا من زندهام طغیانگران خود را از تعرض به حرم من بازدارید. شمر پذیرفت و فریاد زد از حرم حسین فاصله بگیرید و با او بجنگید. [مقتل خوارزمی۲/۳۸]
حُمَید بن مسلم میگوید به خدا قسم هرگز محاصرهشدهای را ندیدم که فرزند و خانواده و یارانش کشته شده باشند و اینچنین قوت قلب و شهامت داشته باشد. هنگامیکه با شمشیر به لشکر حمله میکرد چون گوسفندانی که شیری دیده باشند، میگریختند. حسین(ع) که به آنان میتاخت آن جماعت سی هزار نفری چون ملخ از برابرش پراکنده میشدند. سپس به جایگاه خود باز میگشت و بلند میگفت لا حول و لا قوهًْ الا بالله. [لهوف ۱۱۹]
امام که از آن جنگ شدید ناتوان شده بود، ایستاد تا قدری استراحت کند. ناگهان سنگی بر پیشانی مبارکش آمد و خون جاری شد. دامن لباس خود را بالا برد تا خون پیشانی را پاک کند که تیری سه شعبه و مسموم آمد و بر قلبش نشست. فرمود بسمالله و بالله و علی ملّهًْ رسولالله. سپس سر بر آسمان برداشت و گفت خدایا! تو میدانی اینان کسی را میکشند که بر روی زمین جز او پسر دختر پیامبری نیست. آنگاه تیر را از پشتسر در آورد و خون مانند ناودان فرو ریخت.[مقتل خوارزمی۲/۳۹]
سپس زرعه بن شریک ضربه سختی به حضرت وارد کرد و سنان بن انس تیری به گلویش زد و صالح بن وهب ضربه دیگری زد و حسین از اسب بر زمین افتاد.
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت
بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
آنگاه نشست و تیر را از گلو خارج کرد. عمر سعد نزدیک حسین شد و زینب از خیمه بیرون آمد و فرمود ای کاش آسمان بر زمین فرود میآمد. ای پسر سعد! آیا حسین کشته میشود و تو به او نگاه میکنی؟ اشک بر چهره نحسش فرود آمد و صورت خود را برگرداند. شمر فریاد زد وای بر شما منتظر چه هستید؟ او را بکشید، مادر به عزایتان. با صدور این فرمان اراذل و اوباش حمله آغاز کردند و هر که با هرچه داشت بر پسر فاطمه ضربهای زد بهگونهای که شرح آن ممکن نیست... حسین(ع) گاه با صورت بر زمین میخورد و گاه مینشست.
امام(ع) ناتوان افتاده بود و از عطش، زبان خشک در کام میچرخاند. شمر ملعون آمد و لگدی به آن حضرت زد که به قفا افتاد و گفت ای پسر ابوتراب! مگر معتقد نیستی که پدرت بر حوض پیامبر هر که را بخواهد سیراب میکند؟ پس صبر کن تا از دست او آب بگیری. آنگاه خشمگین بر سینه حسین نشست و محاسن مبارکش را گرفت. حسین(ع) فرمود: تو مرا میکشی؟ میدانی من کیستم؟ گفت به خوبی میشناسمت! مادرت فاطمه، پدرت علی، جدت محمد و دشمنت خداست! تو را میکشم و باکی ندارم آنگاه با دوازده ضربه شمشیر سر از بدنش جدا کرد. [مقتل خوارزمی۲/۳۶]
کاش آن زمان، سُرادِق گردون، نگون شدی
وین خرگه بلندْ ستون بىستون شدی
کاش آن زمان در آمدی از کوه تا به کوه
سیلِ سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آهِ جهانْ سوزِ اهلبيت
يك شعلهْ برق، خرمنِ گردونِ دون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جانِ جهانیان همه از تن برون شدی
از امام باقر(ع) روایت شده که بیش از سیصد و بیست زخم نیزه یا ضربه شمشیر و تیر در بدن سیدالشهدا(ع) بود و در روایت دیگر سیصد و شصت زخم و به روایتی هزار و نهصد زخم. و همه در قسمت جلوی بدن امام بوده است. [مناقب ابن شهر آشوب ۴/۱۱۰]
هلالبن نافع گوید بالای سر حسین(ع) ایستادم و او در حال جان دادن بود به خدا قسم کشته آغشته به خونی را زیباتر و نورانیتر از او ندیدهام. من چنان محو جمال و نور چهرهاش بودم که نفهمیدم چگونه او را میکشند. او پیوسته طلب آب میکرد و مردی میگفت آب نخواهی نوشید تا به جهنم وارد شوی و از حامیه بنوشی... یکباره همگی بر او خشم گرفتند. گویا خدا در دلهایشان ذرهای ترحم نگذاشته است تا سرانجام سر از بدنش جدا کردند.[لهوف ۱۲۸]
هنگام شهادت حسین، گرد و غباری شدید آسمان کربلا را گرفت که روز روشن همچون شب تاریک شد و توفانی سرخ وزید که هیچکس و هیچ چیز دیده نمیشد و مردم گمان کردند که عذاب بر آنان فرود آمده. ساعتی چنین بود و هوا روشن شد.[همان]
اسب حسین(ع) یال خود را به خون امام آغشته کرد و به طرف خیمهها رفت و در حالیکه شیهه میکشید کنار خیمهها سر خود را بر زمین میکوفت. بانوان بیرون ریختند و چون اسب را به آن حال دیدند صدا به فریاد و گریه بلند کردند. امکلثوم دست بر سر نهاد و آنقدر فریاد زد و ناله کرد که بیهوش افتاد.
شمر بیحیا با آن نابکاران آمد و گفت خیمهها را غارت کنید. لشکر هرچه در خیمهها بود ربودند حتی گوشوارههایی که در گوش دختران بود کشیدند و گوشها را مجروح و خونین کردند. آنگاه خواستند امام سجاد را که در بستر بیماری بود به قتل برسانند که خداوند نخواست.
آنگاه عمرسعد صدا زد چه کسی حاضر است بر سینه و پشت حسین اسب بجهاند؟ ده نفر اعلام آمادگی کردند و سینه و پشت و پهلوی او را با سم اسب لگدکوب نمودند.[مقتل خوارزمی] سپس آتش آوردند و خیمهها را به آتش کشیدند. کودکان و بانوان با جامههای به یغما رفته و پابرهنه شیونکنان پا به صحرا گذاشتند. [لهوف ۱۳۲]
آنگاه ابن سعد ملعون سر مطهر را به خولی داد تا برای عبیدالله ببرد. اما خودش تا فردا ماند و بر کشتگان لشکرش نماز خواند و آنان را دفن نمود. اما حسین(ع) و اهلبیت و اصحابش را بر روی زمین باقی گذاشت که بعد از رفتن آنها به کوفه، اهل غاضریه از بنیاسد آمدند و آن بدنها را دفن نمودند.
ابنسعد بعد از اتمام کار، ندا داد به کوفه میرویم. اسیران اهلبیت را بر شترها نشاندند و حرکت کردند و هنگامی که از کنار بدنهای کشتگان عبور کردند. بانوان فریاد کشیدند و بر چهرههای خود سیلی زدند و زینب صدا زد یا محمداه درود فرشتگان آسمان بر تو. این حسین است که بر زمین افتاده و به خاک و خون آغشته شده و اعضایش از هم جدا گردیده. وا محمد اه دخترانت در این لشکر اسیر و فرزندانت کشته شدند و نسیم بر آنان میوزد. این حسین توست که سرش از قفا جدا شده. او نه به سفر رفته که امید بازگشتش باشد و نه مجروحی که انتظار مداوای او باشد. آنقدر این جملات را تکرار کرد تا به خدا قسم هر دوست و دشمن را به گریه آورد. تا آنجا که اشک اسبها بر روی سُمشان فرو میریخت. [مقتل خوارزمی۲/۳۶]