حماسه سخن در اسارت
کشور عراق تابستان 1360
اردوگاه رمادی یکی از وحشتناکترین اردوگاههای رژیم بعث بود؛ اردوگاهی که اسرا ترجیح میدادند، دوران اسارت را در تکسلولی سپری کنند تا در آنجا نباشند البته دوری از وطن و خانواده با بهترین امکانات و در خوش آب و هواترین نقطه سخت و نگرانکننده است، حال چه برسد به این که اسیر چنگال دیکتاتورترین رژیمباشی. رژیم بعث با اسرای ایرانی بالاخص در سالهای اوایل جنگ تحمیلی رفتاری کاملاً غیرانسانی داشت. گوشهای از آن را یادآور میشوم. دو قرص نان، جیره غذایی شبانهروز یک اسیر بود؛ آن همه نانهای کوچک شبیه نان ساندویچی که عمداً ساعتها در کنار اردوگاه نگهش میداشتند تا خشک و بیات شود. به اضافه چهار قاشق نیمپخت برنج، بیشتر مواقع خورشت غذا از پوست بادمجان به همراه مقدار کمی روغن و ربگوجه با آب فراوان بود. بعضی مواقع هم آبگوشت با گوشت گاو درست میکردند که داخل آن پر از کرم بود! سوخت زیر دیگهای غذا از لاستیکهای فرسوده بود که بریدن آن لاستیک برای اسرا خود شکنجه دیگری محسوب میشد. دود لاستیکها اردوگاه را میپوشاند و غذا نیز از این دود مستثنا نبود. در 24 ساعت یک پیاله چای سرد هم به ما میدادند درست در همان پیاله فلزی که اجباراً داخل آسایشگاه صورتمان را با آن اصلاح میکردیم! در طول شبانهروز 15 دقیقه وقت داشتیم از سرویسهای بهداشتی استفاده کنیم. تصور کنید 100 نفر، شش تا توالت، دو تا دوش حمام و پنج تا دستشویی. توالتها را عمداً تخلیه نمیکردند طوری که کثافتها بالا میزد. یک دقیقه مانده به 15 دقیقه سوت اول را میزند.
بعد از یک دقیقه سوت دوم زده میشد. در آن موقع جلادان بعثی با کابلهای برق فشار قوی میریختند داخل دستشوییها. ضربات کابل از هر طرف بر پیکر لاغر و ضعیف اسرا وارد میشد. خصوصاً بر بدنهایی که زیر دوش حمام لخت بودند. شلاق زدنها که شروع میشد همه به طرف آسایشگاه فرار میکردند در حالی که خیلیهایمان نیمهعریان و حمام نکرده بودیم. بماند که آب حمام هم سرد بود و بعضیها در زمستان زیر دوش سکته میکردند و فلج میشدند.
در آن موقع از پنجرههای آسایشگاه به جای دستشویی استفاده میکردیم. در آن وضعیت بوی تعفن، اردوگاه را فرا میگرفت. از اینها گذشته همکاری تعدادی از افراد خود فروخته ایرانی با دشمن، سختیهای اسارت را دو چندان میکرد. از همه بدتر وجود نحس نیروهای بعثی در داخل خاک میهن بود. در آن شرایط دوست داشتیم هر روز زیر شکنجه قرار بگیریم ولی ارتش عراق داخل خاک ما نباشد. چون سرزنش و طعنه زدنهای بعثیها خصوصاً ایرانیهای مخالف، ما را کلافه کرده بود. واقعاً تحملش سخت بود. شکنجه کردن اسرا برای نیروهای بعثی جنبه سرگرمی و تفریح داشت. علیرغم شکنجههای روحی و جسمی که بر اسرا وارد میکردند، باز هم از جان ما دست بردار نبودند. برای تضعیف روحیه و تحقیر اسرا هر از چند گاهی از مسئولان بلندپایه رژیم بعث برای سخنرانی وارد اردوگاه میشدند. در آن موقع تعداد دو هزار و 400 نفر اسیر را در محوطه اردوگاه زیر گرمای آفتاب بیش از 40 درجه روی زمین مینشاندند. مسئول مربوطه در جایگاه مخصوص زیر سایهبان قرار میگرفت و... بیش از یک ساعت با غرور و فخر و مباهات توأم با طعنه، کنایه و تمسخر پیروزیهایی که در جبهه به دست آورده بودند، به رخ میکشید و وعده میداد که به این زودی برای اسرا از شهر دزفول میوه و سبزی میآوریم و در پایان اعلام میکرد اگر کسی در مورد صحبتهای من سؤال یا صحبتی دارد من تضمین میکنم کسی با شما کاری نداشته باشد. بلند شوید و صحبت کنید. این سخنرانیها در طول ماه یکی، دو بار انجام میگرفت. تازه مصیبت اصلی ما بعد از سخنرانی بود. آن موقعی که میرفتیم داخل آسایشگاه سرزنشها، طعنهها و اهانت از جانب خودباختگان ایرانی شروع میشد. مانده بودیم جواب عراقیها را بدهیم یا جواب جاسوسهای ایرانی را. با وجودی که دربند اسارت دشمن بودیم ولی لحظهای در خنثی کردن توطئه و تبلیغات دشمن آرام نداشتیم و طبق وظیفه شرعی وارد عمل میشدیم و بر اساس بصیرت به موقع دست به سکوت و تقیه و اعتراض میزدیم. گاه حاضر میشدیم زیر شکنجه برویم، مقاومت میکردیم و تا سر حد شهادت گام میزدیم. در دوران اسارت به یاری خداوند تبارک و تعالی، آزادگان سرافراز به همه موارد فوق عمل میکردند.
ما به موقع بر اساس وظیفه همچون حضرت امام سجاد(ع) و حضرت زینب کبری(س) در مقابل یزیدیان زمان لب به سخن میگشودیم. ناگفته نماند بسیاری از اسرا اسیری کشیدند و بسیاری نیز اسیری چشیدند. آنان که اسیری چشیدند بهتر میتوانند اسارت را معنا کنند و حرفی هم برای گفتن داشته باشند. در هر حال برای خنثی نمودن تبلیغات سوء دشمن با بعضی از دوستان آگاه و مورد اعتماد صحبت کردم. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که اگر به قیمت از دست دادن جانمان هم تمام شد؛ باید جواب صحبتهای کسی که در آینده برای سخنرانی وارد اردوگاه میشود، بدهیم. تصمیم بر این شد که اگر کسی مجددا برای سخنرانی وارد اردوگاه شد، بنده جوابگوی صحبتهای ایشان باشم. طولی نکشید نماینده و مشاور نظامی صدام به نام عبدالجبار محسن با گروه همراه وارد اردوگاه شد. بلافاصله در جایگاه مخصوص قرار گرفت. مترجم ایرانی در کنارش بود بیش از یک ساعت سخنرانی کرد. طبق معمول پس از سخنرانی رو کرد به اسرا و اعلام کرد آیا کسی در ارتباط با صحبتهای من صحبتی دارد. بعد هم گفت من تضمین میکنم کسی شما را اذیت نکند.
من به خاطر این که بتوانم به صحبتهایم ادامه دهم و به هدفم برسم، قبلا پیشبینی این کار را کرده بودم که باید خارج از هوای نفس و احساسات بر اساس اخلاق، ادب و منطق که قرآن و عترت بر آن تاکید دارند صحبت کنم. چون در بسیاری از موارد اخلاق و منطق برندهترین سلاح است. در هر حال بعد از این که اعلام کرد چه کسی میتواند جوابگوی صحبتهای من باشد، بنده با توکل به خدا به پا خاستم. از من خواستند بیا از طریق میکروفون و از جایگاه صحبت کن. گفتم از همین جا صحبت میکنم. مجددا گفتند بیا جایگاه نرفتم و نشستم. گفتند بلند شو از همان جا صحبت کن. چون میدانستم اگر بروم جایگاه، صحبتهایم وفق مراد آنها نباشد ممانعت خواهند کرد. سخنم را با نام خدا اینگونه شروع کردم. از تاریخی که شما ما را به اسارت درآوردید هیچگونه خبری از کشورمان و جبههها نداریم و لذا هر خبری که به ما میرسد از طرف رسانههای خبری شما و امثال جنابعالی است. شما به عنوان دشمن و متجاوز باید بپذیرید که خبرهای یکطرفه و مغرضانه شما نباید مورد اعتماد ما باشد و حال به فرض اینکه صحبتهای شما صحیح باشد باز هم خودتان محکوم هستید. مگر جز این است که میگویید وضع اقتصادی ایران خراب است. در ایران درگیریهای داخلی وجود دارد، اختلاف بین مسئولان بالاخص رئیسجمهور بنیصدر و رهبری شدید است و... در عوض وضع اقتصادی دولت و ارتش شما خوب است. سالم و توانمند هستید و ما مریض در بستر هستیم. ضمنا باید قبول کنید در هر کشوری که انقلاب شود در پی آن موافقین رژیم گذشته بیکار نخواهند نشست و لذا مشکلات و نابسامانیهای فراوان وجود دارد. خصوصا انقلاب ایران که بر اساس ارزشهای اسلامی صورت گرفت و به همین خاطر دشمنان فراوانی وجود دارد.چون حکومتهای ستمگر نمیخواهند اسلام حاکم باشد. از طرفی هم ادعا دارید مسلمانید و مخالف درجه یک رژیم سلطنتی در ایران بودید و همچنین دشمن اسرائیل و آمریکا هستید. با وجود این شما باید به انقلاب اسلامی ایران افتخار کنید که ملت ایران به رهبری امام خمینی ذلت و خواری نصیب دشمنان شما کرد. بنابراین ما از شما به عنوان یک کشور مسلمان که دشمن شاه و اسرائيل و آمریکا هستید به عنوان همسایه انتظار داشتیم بعد از انقلاب با گل به عیادت مریض در بستر میآمدید. نه تنها این کار را نکردید بلکه سالها انتظار کشیدید که ملت ایران در بستر قرار بگیرد تا ناجوانمردانه با سلاحهای پیشرفته و حمایت همهجانبه ابرقدرتها و بسیاری از کشورهای عربزبان به کشور تازه انقلاب کرده تجاوز کنید. غافل از اینکه خداوند پشتیبان ملت ایران است و در نهایت با این جملات سخنم را به پایان میرسانم. بنازم به آن مریض در بستر که در حال حاضر بر اساس خبرهای خودتان جلو نیروهای سالم شما را گرفته است و اگر مریض نبود چه بلایی به سر شما میآورد. دیگر این که شما از رهبرتان صدام زیاد صحبت کردید ولی ما خدا را داریم و آینده ثابت میکند میتوانید داخل خاک ما بمانید یا خیر!
حرفهایم که تمام شد، اسرا بپا خواستند و صدای تکبیر اللهاکبر و خمینیرهبر در اردوگاه رمادی طنینافکن شد. اسرا را با ضربات کابل برق به طرف آسایشگاهها روانه کردند و از آن تاریخ به بعد پای مسئولان عراقی برای سخنرانی از اردوگاه قطع شد. با وجود این که برای آن صحبتهایم سختیهای زیادی را متحمل شدم ولی در عوض به یاری خداوند اسرا را خوشحال و دشمن را به ذلت نشاندم. بعد از مدتی من را با تعدادی از اسرا از آن اردوگاه به اردوگاهی دیگر منتقل نمودند.
در سوم خرداد 61 بعد از گذشت یک سال از صحبت من که گفته بودم آینده ثابت خواهد کرد میتوانید داخل خاک ما بمانید یا خیر! خوشبختانه به خواست خداوند و با همت رزمندگان و با رهبریت امام(ره) خاک میهن از لوث وجود دشمن بعثی پاکسازی گردید. ... «آزادی خرمشهر را زیر شکنجههای جلادان بعثی در اوج سرور و شادمانی جشن گرفتیم. آزادی خرمشهر بهترین خاطره دوران اسارت آزادگان سرافراز بود. ضمنا آن جملهای که گفتم شما صدام را دارید ما خدا را. بعضی از سربازان عراقی طوری تحت تاثیر جمله من قرار گرفته بودند که خود به زبان میآوردند تو بهترین جمله را بیان کردی.»