از دوش نبی(ص) تا فراز نی مروری بر قیام مقدس سیدالشهدا(ع) - خون پالای هجدهم
اختران منظومه حسینی
كُلُّ عَيْنٍ باكِيهًْ يَومَ الْقِيامَهًِْ إلّا عَينٌ بَكَتْ عَلى مُصابِ الْحُسًينِ فَإنَّها ضاحِكَهًْ مُسْتَبْشِرهًْ بِنَعيمِالْجَنّهًْ.
روز قیامت چشمها همه گریانند جز آن چشمی که در مصیبت حسین علیهالسلام گریسته باشد. اینچنین چشمی میخندد و مژدگانیاش تحفههای خُلد جِنان است.
(رسول اکرم صلی الله علیه و آله)
***
صبح عاشورا عمر سعد تیری در چله نهاد و به سوی حرم اباعبدالله(ع) رها کرد و گفت: نزد ابن زیاد شهادت دهید که من نخستین پرتاب کننده تیر به لشکر حسین(ع) بودم. آنگاه سپاهیانش بارانی از تیر بر لشکرگاه حسین(ع) فرو ریختند. امام به اصحابش فرمود: این تیرها سفیران مرگند از سوی کوفیان. برخیزید و برای کشته شدنی که از آن گریزی نیست آماده شوید.[فتوح ابن اعثم ۵/۱۰۰]
حر پا به میدان گذاشت و بیش از چهل نفر را کشت تا به شهادت رسید[مناقب ابن شهر آشوب ۴/۱۰۰] اصحاب، پیکر نیمه جانش را نزد سیدالشهدا(ع) بردند. امام خاک و خون از چهرهاش زدود و فرمود: تو آزادهای، آنچنان که مادر بر تو این نام را نهاد. تو در دنیا و آخرت آزادهای.[فتوح ابن اعثم ۵/۱۰۲]
بُرَیر بن خُضَیر که انسانی عابد و زاهد بود رو به دشمن نهاد. یزید بن مُغفّل از لشکر مخالف به مبارزه آمد و رأی هر دو بر این شد مباهله کنند و از خدا بخواهند هر کدام که بر حق است بر دیگری پیروز گردد. آنگاه با هم گلاویز شدند و بریر، یزید را کشت و آنقدر جنگید تا به شهادت رسید.[لهوف ۱۰۴] قاتل بریر، کعب بن جابر بود که پس از بازگشت به خانه، همسر یا خواهرش به او گفت: تو بزرگِ قاریان قرآن را کشتی و مرتکب جنایت عظیمی شدی. به خدا قسم پس از این کلمهای با تو سخن نخواهم گفت.
[تاریخ طبری ۴/۳۲۹]
عمرو بن قَرَطه انصاری اجازه گرفت و عاشقانه جنگید تا جمع زیادی از حزب ابن زیاد را کشت. او در حین جنگیدن، سینه خود را هدف تیر و شمشیرهایی میکرد که به سوی حسین(ع) میآمد تا سرانجام بر اثر جراحات فراوان از رمق افتاد. آنگاه رو به مولای خود کرد و گفت:
«یا ابْنَ رَسُولِاللهِ! أ وَفَيْتُ ؛ ای فرزند پیامبر! آیا به عهدم وفا کردم؟» فرمود: آری تو به سوی بهشت میروی. پس آنقدر جنگید تا شهید شد.
[لهوف ۱۰۷]
مسلم بن عوسجه در حمله دسته جمعی دشمن، نیمه جان بر خاک افتاد. حسین(ع) به اتفاق حبیب بن مظاهر بر بالینش آمد و فرمود: رحمت خدا بر تو ای مسلم! حبیب بر بالینش نشست و گفت: شهادتت بر من دشوار است ولی تو را مژده به بهشت میدهم. مسلم با صدایی ضعیف تشکر کرد. حببب گفت: اگر نه این بود که لحظاتی دیگر به تو میپیوندم، دوست داشتم وصیت کنی تا مجری وصیتت باشم. مسلم ضمن اشاره به حسین(ع) گفت: تو را به این امام سفارش میکنم تا در راهش کشته شوی. گفت: به خدا چنین کنم. آنگاه روح پاکش از بدن مفارقت کرد.[همان]
اصحاب حسین به شدت تمام و با همه توان خود میجنگیدند. سواران که سی و دو نفر بودند به هر طرف که یورش میبردند، کوفیان را تار و مار و پراکنده میساختند. عَزرة بن قيس، فرمانده سواران برای ابن سعد پیغام فرستاد مگر نمیبینی امروز افراد من چه مصیبتها از این سپاه اندک دیدهاند؟ چرا تیراندازان را به مقابلهشان نمیفرستی؟ عمر سعد پانصد نفر از تیر اندازان را مأمور کرد با تیرباران اسبهای سپاه امام آنها را از پا درآورند.[تاریخ طبری ۴/۳۳۲]
جنگ اصحاب امام(ع) با کوفیان نبردی سخت و سهمگین بود که تا آن روز سابقه نداشت. کوفیان به علت نزدیک بودن خیمههای حرم به یکدیگر و تداخل طنابها نمیتوانستند از پشتسر به لشکر امام حمله کنند. لذا کاری از پیش نمیبردند. سرانجام عمر سعد عدهای را فرستاد تا چادرها را جمع کنند که راه از پشتسر سپاه امام باز شود. اما یاران امام در چادرها کمین کرده و به محض نزدیک شدن افراد دشمن، آنان را از پا در میآوردند، عمر سعد که چنین دید دستور داد خیمهها را به آتش بکشند. حسین(ع) فرمود: مانعشان نشوید زیرا اگر چادرها را بسوزانند نخواهند توانست از روی آنها عبور کنند. و چون چادرها را آتش زدند همانطور شد که امام فرموده بود و این نقشهشان نیز ناکام ماند.[همان ۳۳۳]
حبیب بن مظاهر به میدان آمد و با شجاعت جنگید و شصت و دو نفر را هلاک کرد تا
حُصین بن نُمَیر او را کشت و سر مطهرش را بر اسب خود آویخت.[مناقب ابن شهر آشوب ۴/۱۰۳] نقل شده چون حبیب به شهادت رسید حسین(ع) در هم شکست.[همان ۳۳۴]
هنگام نماز ظهر، امام فرمود؛ زهیر بن قین و سعید بن عبدالله در مقابل حملات دشمنان بایستند تا آن حضرت با یاران باقی مانده خود نماز خوف بجا آورد. هر تیری که میرسید سعید خود را در مسیر آن قرار میداد تا آنکه از شدت جراحات بر زمین افتاد و به شهادت رسید. بر بدنش جز ضربات شمشیر و زخمهای نیزه، سیزده چوبه تیر وجود داشت. [لهوف ۱۱۱]
زهیر بن قین وارد میدان شد و چنین خواند:
«أنا زُهَيرٌ وَ أنا ابْنُ قَينٍ/ أذُودُكُم بِالسَّيفِ عَنْ حُسَينٍ ؛ من زهیر فرزند قین هستم و با شمشیر در برابر شما از حسین دفاع میکنم.» آنگاه صد و بیست نفر را به سقر فرستاد تا به دست عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس به شهادت رسید.
[مناقب ۴/۱۰۴]
جَون غلام سیاه ابوذر نزد امام آمد و اجازه خواست. حسین(ع) فرمود: من اجازه میدهم از این معرکه هر کجا بخواهی بروی. جون گفت: من در ایام خوشی کاسه لیس شما بودم حال در سختی رهایتان کنم؟ به خدا میدانم بوی بدنم ناخوشایند، نژادم فرو دست و رنگم تیره است اما شما کرامت فرمایید به بهشت درآیم تا خوشبو و شرافتمند و روسپید گردم. به خدا قسم دست از شما برنمیدارم تا این خون تیره من با خون شما آمیخته گردد. سپس جنگ کرد تا شهید شد.[لهوف ۱۰۸]
عابس بن ابی شبیب شاکری به همراه شَوذَب بن عبدالله نزد امام رفتند ابتدا شوذب اجازه گرفت و به میدان رفت و شهید شد. سپس عابس اذن گرفت و فریاد زد آیا کسی هست به مبارزهام بیاید؟ گفتند کسی به جنگ عابس نرود که او شجاعترین مردم است. عمر سعد گفت: سنگ بارانش کنید از هر سو سنگ بر عابس باریدن گرفت وی که چنین دید خُود و زره را از تن افکند و بر آنها تاخت و با هر حملهای دویست نفر را به عقب میراند سرانجام از هر سو او را محاصره کردند و کشتند. عمر سعد میگفت: کشتن عابس کار یک نفر نبوده که او را دسته جمعی کشتند.[همان ۳۳۸]
جوانی از لشکر اباعبدالله(ع) بیرون آمد و چنین خواند:«أميرى حُسَينٌ وَ نِعْمَ الأمير/ سُرُورُ فُؤادِ الْبَشيرِ النّذير/ عَلىٌ وَ فاطِمَهًْ والِداه/ فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظير؛ مولایم حسین است و چه خوب مولاییست. او باعث شادی دل پیامبر(ص) است. علی و فاطمه علیهماالسلام پدر و مادرش هستند آیا نمونه حسین(ع) سراغ دارید؟» جوان جنگید تا کشته شد و سرش را به سوی مادرش پرتاب کردند. مادر سر فرزند را گرفت و آن را بر مردی کوفت و به هلاکتش رساند.[مناقب ۴/۱۰۵]
وَهَب بن عبدالله کلبی با مادر و همسر خود به کربلا آمده بود و مادر او را تشویق به یاری حسین(ع) میکرد.[فتوح ابن اعثم ۵/۱۰۴] وهب رجز خواند و جنگید و گروهی را به خاک افکند. آنگاه رو به مادر کرد و گفت: مادر! اکنون راضی شدی؟ گفت: از تو راضی نمیشوم تا در برابر حسین(ع) کشته شوی. وهب دوباره به میدان رفت و نوزده سواره و هجده پیاده را کشت تا آنکه دستش قطع شد و اسیر گردید. [مناقب ۴/۱۰۰]
اصحاب یکایک بر خاک میافتادند و هر لحظه حسین(ع) تنهاتر میشد. تا آنکه کسی نماند جز اهلبیت آن امام مظلوم.
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی