از دوش نبی(ص) تا فراز نی مروری بر قیام مقدس سیدالشهدا(ع) - منشور آزادگی هفدهم
لقمههای حرام و شقاوت بیپایان
ألا إنّ الدَّعىَّ بنَ الدَّعى قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِّلَّهًْ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ مِنّا الذِّلَّهًْ.
هان! که ناپاک زاده فرزند ناپاک(عبیدالله بن زیاد) مرا بین دو چیز قرار داده: شمشیر آخته و تن دادن به خواری و زبونی و از ما خاندان، خواری به دور است.
(سیدالشهدا علیهالسلام)
صبح عاشورا امام(ع) با اصحاب خود نماز گزارد و به آنان فرمود خداوند عزوجل امروز رخصت داد که شما و من کشته شویم. شکیبا باشید و جهاد کنید.[اثبات الوصیه ۱۲۹]
آنگاه به فرزند دلبندش زینالعابدین(ع) که در بستر بیماری بود، اسم اعظم و میراثهای انبیا را سپرد و متذکر شد که علوم، صحیفهها، کتب و سلاح را به ام سلمه در مدینه سپرده است تا همگی را به امام سجاد(ع) بازگرداند.[همان ۱۳۰]
امام (ع) اصحاب خود را که سی و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده بودند آرایش داد. جناح راست(میمنه) را به زهیر بن قین، چپ(میسره) را به حبیب بن مظاهر و پرچم را در قلب سپاه به دست برادر باوفایش عباس(ع) سپرد. خیمهها را پشت سر اصحاب قرار داد و فرمود در خندقی که شب گذشته پشت خیمههاحفر کرده بودند، هیزم و نی بریزند و آنها را به آتش بکشند که مبادا دشمن از پشت سر حمله کند.
عمر سعد نیز لشکر خود را آماده کرد: راست جناح را به عَمرو بن حجّاج، چپ را به شمر ملعون، سپاه سواران را به عَزرهًْ بن قیس و پیادگان را به شَبَث بن رِبعی داد و پرچم را به غلام خود دُرَید سپرد.
از امام سجاد (ع) روایت شده صبح عاشورا که دشمن در مقابل پدر بزرگوارم قرار گرفت آن حضرت دستها را به سوی آسمان برد و این چنین دعا کرد: خداوندا تو در همه سختیها پناه من و در مصیبتها امید من هستی. هر دشواری که به من روی کند یاور من تویی... [تاریخ طبری ۴/۳۲۰]
آنگاه بر مرکب خود سوار شد و با صدایی رسا فرمود:ای مردم! سخنم را بشنوید و شتاب نورزید تا دلیل آمدن مرا بدانید. اگر از در انصاف آمدید و سخنم را پذیرفتید، سعادتمند شدهاید و اگر عذرم را نپذیرفتید آنچه خواهید، کنید و بر من مهلت ندهید. در این هنگام بانوان حرم صدا بهگریه بلند کردند. امام(ع) برادر و فرزند خود عباس و علی اکبر را فرستاد تا آنان را آرام کنند و فرمود به جان خودم سوگند کهگریههای زیادی در پیش خواهند داشت.
سپس ادامه داد: نسب من را بنگرید من کیستم؟ آیا کشتن من برای شما روا است؟ آیا من فرزند دختر پیامبر(ص) و فرزند وصی او، آن نخستین مؤمن به اسلام نیستم؟ آیا حمزه سیدالشهدا و جعفر طیار عموهای من نیستند؟ آیا سخن پیامبر را درباره من و برادرم نشنیدهاید که فرمود این دو، سرور جوانان اهل بهشتند؟ آیا همین حدیث مانع ریختن خون من نخواهد بود؟
اگر در آنچه بیان کردم، شک دارید آیا در این نیز تردیدی است که من فرزند دختر پیامبر شما هستم؟ آیا کسی از شما را کشته یا مالی را تلف نموده یا به کسی جراحتی وارد کردهام که میخواهید مرا قصاص کنید؟
لشگریان خاموش بودند و کسی سخن نمیگفت. امام فریاد زدای شبث بن ربعی، حجّار بن اَبجَر، قیس بناشعث، یزید بن حارث! مگر برای من ننوشتید میوهها رسیده، باغها سرسبز شده و لشکری برای تو آماده گردیده است به سوی ما بیا؟
قیس بناشعث گفت چرا بر حکم پسر عموهایت گردن نمینهی؟ آنان هر طور که دوست داری با تو رفتار خواهند کرد. حسین(ع) فرمود: بخدا قسم دست خواری به آنها نخواهم داد و مانند بردگان تسلیم نخواهم شد. [همان ۳۲۱]
سپس زهیر در مقابل کوفیان قرار گرفت و آنان را از جنگ با فرزند پیامبر(ص) پرهیز داد و گفت ما شما را به یاری این خاندان و رها کردن عبیدالله گردنکش میخوانیم. شما در دوران حکومت عبیدالله و پدرش زیاد بن ابیه، جز زشتی و پلیدی ندیدهاید؛ چشمانتان را از حدقه بیرون میکشیدند، دست و پایتان را میبریدند، پیکرهایتان را بر نخل به دار میآویختند و انسانهای والایتان مانند حُجر بن عَدی را میکشتند. [همان ۳۲۳]
امام(ع) در ابتدای خطبه دیگری هر چه از کوفیان خواست سکوت کنند، آنان بیاعتنا، به جنجال و غوغای خود ادامه دادند. حضرت فرمود وای بر شما! چرا سکوت نمیکنید و به گفتارم گوش نمیدهید؟ آری این علتی دارد؛ حقوق شما از نامشروع تأمين گردیده، شکمهایتان از حرام آکنده شده و خداوند بر دلهاتان مُهر زده است.
و آنگاه که لشکریان خاموش شدند، فرمود: «ای جماعت! شما حیرتزده ما را به یاری خود فرا خواندید و چون شتابان آمدیم، شمشیرهایتان را به روی ما کشیدید. رویتان زشت باد! شما گردنکشانِ امت، تحریف گرانِ کتاب، تباه کنندگانِ سنت، قاتلان اولاد انبیا و نابود کنندگان خاندان اوصیا هستید. شما پسر ابوسفیان و پیروانش را برگزیده و ما را رها کردهاید و این کارتان دیرینه دارد. بدانید روسپی زاده فرزند آن ناپاکْ مولِد(عبیدالله بن زیاد) مرا بین دو چیز قرار داده: کشته شدن و پذیرفتن ذلت. و بسیار دور از ماست که تن به پستی دهیم. من اتمام حجت کردم و بیمتان دادم و با همین خاندان و با وجود نیروی کم و سپاه اندک به نبرد با شما خواهم پرداخت.»[مقتل خوارزمی ۸]
حرّ بن یزید که عزم کوفیان را بر جنگ با حسین دید به عمر سعد گفت: آیا میخواهی با حسین بجنگی؟ گفت آری جنگی که کمترینِ آن افتادن سرها و دستها است. حر گفت چه میشود که کار را با خشنودی تمام کنیم؟ ابن سعد پاسخ داد عبیدالله اجازه نمیدهد. حر برگشت و اندک اندک به حسین نزدیک شد و لرزه سختی اندامش را گرفت. مهاجر بن اوس گفت بخدا قسم هرگز تو را مانند امروز ندیده بودم. اگر از من میپرسیدند که شجاع ترینِ کوفیان کیست نام تو را میبردم. این چیست که در تو میبینم؟ حر گفت من خودم را بین بهشت و دوزخ میبینم و هرگز چیزی را بر بهشت برنمیگزینم هرچند قطعه قطعه شوم یا در آتش بسوزم. این را گفت و بر اسب خود بانگ زد و آهنگ حسین(ع) کرد. سپس دست بر سر نهاد و گفت بار خدایا! به سوی تو بازگشتم. توبه من را بپذیر که در دل دوستان تو و فرزندان رسولت رعب افکندم. وقتی خدمت حسین(ع) رسید عرض کرد فدایت شومای فرزند رسول خدا! من همانم که نگذاشتم به وطن خود بازگردی و تو را در این مکان نامناسب فرود آوردم. گمان نمیکردم که این مردم سخن تو را نپذیرند. من از کاری که کردهام پشیمانم و به سوی خدا توبه میکنم آیا توبه من پذیرفته میشود؟ امام فرمود: آری خدا از تو میپذیرد. اکنون فرود آی! عرض کرد اگر برای تو جنگجوی سوارهای باشم بهتر از پیاده بودن است. ساعتی با آنان خواهم جنگید و سرانجام کار من به پیاده شدن میانجامد. امام فرمود: آنچه تصمیم داری انجام بده رحمت خدا بر تو باد. آنگاه در مقابل کوفیان قرار گرفت و گفتای کوفیان! این عبد صالح را دعوت کردید تا تسلیم او باشید و در راه او جانفشانی کنید اکنون علیه او جنگ به پا کرده و قصد کشتن او را دارید و زنان و فرزندان و خانوادهاش را از آب جاری فرات که یهود و نصاری و مجوس از آن مینوشند بازداشتهاید؟ تشنگی آنان را میکُشد چه بد رفتاری درباره یادگاران پیامبر دارید. خدا شما را در روز تشنگی بزرگ سیراب نسازد.[نفس المهموم ۱۳۱]
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی