نگاهی به علل تاریخی و اجتماعی قیـام حسـینی
جلیل الماسی
نویسنده در نوشتار حاضر در مقام تبیین سیر تاریخی حماسه کربلا و چگونگی استحاله ارزشهای جامعه نبوی به ارزشهای جامعه اموی و قیام امام حسین(ع) در برابر مسخ ارزشهای نبوی و مبارزه با ارزشهای جامعه اموی است.
***
چگونگی تحلیل حماسه عاشورا
حماسه عاشورا، همه تئوریسینهای نظامی، سیاسی، اجتماعی و جامعهشناسی را به تعجب وا میدارد و آن اینکه این حماسه را چگونه باید تحلیل و تبیین کنند؟
در کربلا عدّهای آنهم اقلّ قلیل، در برابر همه تاریخ برای زدودن زنگار از آئینه معشوق و پالایش چهره اسلام نبوی از اسلام اموی و زدودن انحرافی پنجاهساله از یازدهم هجری قمری تا شصت و یک هجری قمری از انقلاب نوپای نبوی وخلع ید از حاکمان اموی و نجات دین از دست کعب الاحبارها، فیلسوفان، متکلّمان، مونتاژگران حدیث و فقیهان درباری، به امامت پیری روشن ضمیر و مرشدی بینظیر، سبط رسولالله، فرزند اسدالله، زاده زهرا، یعنی حسین وارث انبیا، به پا خاستهاند.
حسین وارث همه تاریخ است
حسین در حماسه پرشور کربلا و در روز عاشورا مظهر تجلّی جمال خداوندی بر مسیر محبّت سبحانی در نوازش لشکریان حق است، از طرف دیگر او مظهر تجلّی جلال خداوندی در راستای تنبیه یزید و لشکریان باطل است، او وارث همه تاریخ است، او در تنفّر و بیزار از روش قابیلست، حضرتش وارث خون به ناحق ریخته شده هابیل است، او وارث آدم صفیّالله است، حضرتش وارث نوح نبیّالله است، حسین وارث امامت ابراهیم و تبر او برای درهم کوبیدن بتهای اموی و بتهای آینده تاریخ است، او وارث موسای کلیمالله در غرق فراعنه اموی در سال شصت و یک هجری قمری در دجله و فرات است، او وارث عیسای روحالله در اشاعه اخلاق عیسوی است، حضرتش میراثدار نبوّت احمدی است در پاسداشت بیست و سه سال تلاش نبوی بر مسیر جهانبینی توحیدی است، او وارث مبارزه پدرش علی مرتضی با قاسطین، مارقین و ناکثین است، او هر آنچه را که در قالب میراث معنوی از انبیا و اولیای پیشین به ارث برده است در سایهسار شهادت خود در کربلا و در روز عاشورا و بهعنوان مورِّث، برای آیندگان به ارث و به امانت باقی مینهد تا سرمایهای برای آینده بشریّت در راستای خودسازی فردی و اجتماعی در مبارزه با شیطان درونی و بیرونی به کار آید.
او در مقابله با ظلمت اضالیل یکتای بیهمتاست، او در نابودی جیش اباطیل یکّه تاز میدانها است، او حیات را در عقیده میبیند و عقیده را در جهاد میداند، او مرگ سرخ را سعادت میبیند، او زیستن در کنار ظالمین را ننگی ابدی میداند، او مرگ را برای فرزندان آدم حتمی و زیبا همچون گردنبندی دلربا بر گردن دختران جوان به تبیین میشتابد، او آدمی را به آزادی و حرّیّت میخواند، او برای همیشه تاریخ کمر ظلم را شکسته است، او راه رهائی از ذلّت و خواری را به تعلیم آمده است، او سالک مسالک یقین است، حضرتش عارف به معارف برین است، او هستی را رکن رکین است، او قطب آسمانها و زمین است، او سبط خیرالمرسلین است، بابش پیشوای غُرَهًُْ المُحَجَّلین است، مامش فاطمه زهرا امّالمؤمنین است، او هر لحظه در شدنی جدید و در صیرورتی تازه به سوی ربّالعالمین است، گمگشتگان وادی حیرت را مصباح هدایت است، او سفینۀ نجات برای بشریّت است، او مریدان را مرادی ربّانی است، مسترشدان را مرادی سبحانی است، او آدمی را معلّمی توانا در چگونه زیستن است، حضرتش آموزگار راستین شهادت است، او نماز را در عمل، بر مسیر فرقان در قالب ظلمستیزی، عرفان و شهادت، از قرائت به اقامت در تفسیر وتیین است، ایتاء زکات میکند تا فقرستیزی اسلام را بر همگان بیاموزد، امر به معروف و نهی از منکر را به اجرا میآید تا آحاد جامعه را تفهیم کند که در برابر سرنوشت خوب و بد یکدیگر مسئولیّت دارند وباید به این مسئولیّت که زائیدۀ انسان بودن آنهاست عمل کنند که اگر به این مهم عمل میکردند اینچنین در بند حکومت جبّار اموی گرفتار نبودند.
چگونگی استحاله جامعه نبوی به جامعه اموی
و پیامدهای آن
بیش از پنجاه سال از رحلت نبیّاکرم نمیگذرد که جاهلیّت نوپا به خودنمائی میآید و اسلام را به استحاله ماهوی به تهدید میشتابد، در این فاصله زمانی مسلمانان عصر نبوی و نسلهای بعدی انقلاب که زمان پیامبر را و زندگی ساده حضرتش را درک نکرده بودند و نیز به دلیل انحراف در رهبری دینی وسیاسی در نیم قرن گذشته بهویژه تفکّر اشرافیگرایانه و عملکرد معاویّه، خلفالصّدق خلفای ثلاثه قبلی و یزید فرزند خلف معاویه، به تدریج از فرهنگ نبوی فاصله میگیرند و جامعه اسلامی در یک حرکت ارتجاعی، اشرافیّت جاهلی را در قالب اشرافیّت جدید و نو ظهور تجربه میکند. مسلمانان عصر پیامبر و نسل جدید در سایه فتوحات اسلامی وتصاحب غنائم جنگی و ارتباط فرهنگی با تمدّنهای روم باستان و ایران ساسانی و نیز با دیدن مظاهر شهرنشینی و زندگی پر زرق و برق مادّی، دنیا گرائی را به استقبال میآیند و از زندگی ساده عصر نبوی به زندگی پیچیده مادّی و بهدور از آموزههای قرآنی عصر خلافت روی میآورند، کنز و مالاندوزی را با توجیهات شرعی و در سایه آموزشهای کعب الاحبارهای درباری و دستگاه خلافت به ترویج و پذیرش میشتابند، در نتیجه جامعه دیروز عصر نبوی از تحرّک دینمداری و زهد محوری به ایستائی دین توجیهی به سوی دنیاگرائی تغییر مسیر میدهد. معاویه هم جغرافیای سیاسی اسلام را به تجزیه میآید، کاخ سبز دمشق را با توجیه رقابت حیثیّتی اسلام با رومیان به تدارک میآید، کنیزکان و مطربان آنچنانی را در راستای تخریب اخلاق اسلامی به خدمت میگیرد،اشرافیّت جاهلی را جانی تازه میدمد، فرهنگ ارتجاعی و جاهلی را با نمائی اسلامی به ویرایش و بازسازی میشتابد، حکومتی هزار فامیلی را به پایه ریزی میآید، خلافت اسلامی را به نهادی سلطنتی تبدیل میکند، درباری به سان دربار ایران ساسانی و امپراتوران رومیرا وجهه همّت خود میسازد، بیتالمال را به چپاول میآید، و با اسلام اموی در نابودی اسلام نبوی و طریقه علوی، به تلافی شکست ایل و تبارش در فتحالفتوح مکه در تهاجم میشود. در چنین شرایطی معلوم است که دروغ، نفاق، حیله و تزویر در ارکان جامعه سرایت میکند، احکام قرآنی، اخلاق اسلامی، روش نبوی، و منش علوی از جامعه رخت بر میبندد، عدالت اقتصادی و اجتماعی جای خود را به شکاف طبقاتی میدهد، قسط قرآنی فراموش میشود، بیتالمال به جیب حکومتیان سرازیر میشود، عدّهای قلیل به همه چیز میرسند و در مقابل عدّهای کثیر به هیچچیز نمیرسند و فقر و فلاکت را به تجربه میآیند، اعتراض معترضان هم در گلو خفه میشود و سرنوشتی چون سرنوشت ابوذر در بیابان بیآب و علف ربذه آن هم به دستور خلیفۀ سوّم در انتظارشان خواهد بود و یا چون حُجر ویارانش در مرج العذراء به دستور معاویه به شهادت خواهند رسید.
آری حکومت سفّاک اموی، نفسها را در سینهها حبس کرده است، خنده را بر لبها جرّاحی نموده است، اندیشهها را به بند کشیده است، زبانها را بریده است، با دستگاه فرهنگی و تبلیغاتی خود مغزها را به شستشو آمده است، روشنفکران، عالمان، محدّثان، متکلّمان و حاملین احادیث نبوی هم سر در آخور خلافت به چرا مشغول و اسلام اموی را در شرح و تفسیر، توده مردم هم اسیر زر و زور و تزویر، آری:
جاهلیّت خود به اشکال جدید
در درون دین همیآمد پدید
زور و زر همراه تزویر آمده
قیصر و قارون و اَحبار آمده
هرسه همچون یک مثلّث آمده
هر سه با هم در توافق آمده
هر سه اندر مسخ دین در کوششند
روز و شب در سرقت و در دوششند
(جلیل الماسی، حماسه خورشید، ص24)
اصحاب وتابعین هم به موضع بیموضعی درآمدهاند، امر به معروف و نهی از منکر را در عمل به انکار گرائیدهاند، در نتیجه والاترین شاخصۀ آدمییعنی انتخاب و مسئولیّت را از خود زدوده و در گوشه امنی به عبادت خزیدهاند ودست حکومت سفاک اموی را در تدارک هر جنایتی باز گذاشته وعملاًً ناخود آگاه به نفع ظالم وبه ضرر مظلوم کمر همّت بستهاند ودر قبرستان سکوت خود ساخته خود آرمیدهاند.
ارزشهای نبوی
و پذیرش فرهنگ انظلام
آری همه جا را ظلم و تباهی فرا گرفته است، سکوتی مرگبار همه را به کام خود فرو برده است، انحراف در رهبری دینی و سیاسی جامعه در پنجاه سال گذشته بهویژه در حکومت خونآشام اموی، تمامی سرمایههای اسلامی، عرفانی، انسانی، معنوی و مادّی جامعه را به تحلیل برده است، اسلام را از اسلامیّت تهی کرده است، هویّت فطری والهی مردم را به تاراج آمده است، از قرآن اسمیو از اسلام رسمیباقی مانده است، همۀ شخصیّتهای صدر اسلام، خود را به دربار خلافت به ثمن بخس فروختهاند، همۀ مجاهدان دیروز یا به شهادت رسیدهاند یا خلع سلاح شدهاند، همه در برابر وضع موجود منفعل شدهاند، مسئولیّت را فراری گشتهاند، حاکمیّت پنجاه سالۀ ظلم را بر مسیر قضا و قدر خداوندی و در راستای جبر تاریخ به توجیه آمدهاند که باید در برابر جبر مذکور، دست بسته تسلیم محض بود، واعجبا از این تفسیر و از این تحلیل که ظلم اموی را به توجیه میآید وحرکت مردم برای رهائی خود از چنبرۀ ستم را مانع میشود، از طرف دیگر گروهی به نام مرجئه به ظهور آمدهاند و بر مدار رجاء واثق به رحمت و بخشش خداوندی، تفکیک وتمیز بین ظالم و مظلوم را مانع میشوند که باید هر لحظه بر بخشش خداوندی امیدوار بود، در نتیجه در سایۀ چنین تفکری، مبارزۀ با ظالم بیمعنا خواهد بود زیرا وقتی که سنّت خداوندی بر بخشش است درگیری با ظلم و مجازات ظالم، رویاروئی با سنّت خداوندی است، وقتی سنّت خداوندی بر بخشش است، مظلومان حق ندارند که در راستای رهائی خود به انقلاب برخیزند و علیه ظالم توطئه کنند! ویل قرآنی بر گروه مرجئه که با چنین تفکّری، ناخود آگاه خلافت اموی را به تحکیم میآمدند و فرهنگ ظلم پذیری و انظلام را در جامعه تزریق میکردند.
آذرخش حسینی
بر مسیر اصلاح ارزشهای اموی
در این شب ظلمانی، در این سکوت سفیانی، در این خراب آباد اموی،آذرخش حسینی بر مسیر اصلاح وضع نابسامان حاکم بر جامعه،از مدینه به غرّش میآید، رعد و برقی پدید میآید، ظلمت شب را میشکافد، سکوت حاکم را به حمله میآید، صبح صادق را به نوید میشتابد، خواب راحت معاویه و یزید را پریشان مینماید،امید رهائی از چنگال بنی امیه را در دلها زنده میکند، کارگزاران و عمّال حکومت جبّار اموی را به نهیب میآید،حسین در نامهای بلند بالا به معاویه او را قاتل حُجربن عدی معرفی میکند، با صراحت تمام معاویه را تارک سنّت نبوی میخواند، به او خطاب میکند این توبودی که ابنزیاد را بر عراق مسلّط کردی ودست او را برای قتلعام مردم بیگناه باز گذاشتی، حضرتش در نامۀ مذکور، حکومت چهل و دو سالۀ معاویه در قالب استانداری وخلافت بر مسلمین را بزرگترین فتنه در راستای استحالۀ اسلام وعامل فقر و فلاکت مردم میبیند، او را دغل پیشه، عهدشکن و فریبکار میخواند، حضرتش در این نامه با شهامت حسینی یزید فرزند معاویه را شرابخوار و سگ باز معرّفی میکند ومعاویه را به دلیل اخذ بیعت نابجا از مردم برای خلافت یزید به انتقادی کوبنده میشتابد واین پدر وپسر را فاقد لیاقت شرعی، عرفی و سیاسی برای خلافت میبیند. (رجال الکشی، ص49)
جانشینی یزید و حادثه کربلا
اینک سال شصت هجری قمری است، معاویه میمیرد، فرزندش یزید به جانشینی او میآید، یزید میخواهد آذرخش حسینی را کنترل ونابود کند، حاکم مدینه را بر این کنترل وبر این نابودی، در راستای اخذ بیعت از حسین مأمور میکند، حضرتش با پاسخ «هَیهات مِنا الذِّلَّهًْ» دست رد بر سینۀ ظلم میزند و یزید را از حالت تهاجمیبه حالت تدافعی میاندازد، طوفان آذرخش حسینی ادامه مییابد،زمین وزمان را در مینوردد، مدینه را، مکه را و سپس کوفه را در بر میگیرد. سال شصت و یک هجری قمری فرا میرسد، طوفان حسینی توفندهتر میشود، کیان ستم را به تهاجم میآید، کربلا به طوفان میگراید، روز عاشورا از راه میرسد دو لشکر با دو هویّت متضاد، آن طرف لشکر سی هزار نفرۀ ابن سعد بر مسیر باطل وبا هویّت اموی واین طرف لشکر هفتاد، هشتاد نفرۀ حسینی برمدار حق وبا هویّت نبوی در برابر یکدیگر برای جنگی نا برابر به صف آرائی میآیندو حسین، مظهر این طوفان، سالک مسالک ایقان، تاج سر عرفان، مأمور به امر ساقی، مست از میباقی، همراه مریدان صافی، جان بر کف، در سرزمین طف از شوق وصال و رهائی از هجران و ملال، دست افشان و پای کوبان، نعرۀ مستانه سر میدهد، سقف فلک را میشکافد، شمشیر را از غلاف بیرون میکشد و در میدان نبرد با یزیدیان سال شصت و یک هجری و یزیدیان آینده تاریخ به سماع میشتابد، درِ زندان سرای عالم ناسوت را میشکند، عالم جبروت را پشتسر مینهد، عالم ملکوت و فقر ذاتی جهان هستی را بالعیان میبیند، آنگاه به سوی عالم لاهوت پرواز میکند، اسم جامع الله بر او متجلّی میشود، حضرتش در سایۀ جذبههای ربّانی سلوکش را به ادامه میآید، قدسیان از این سماع خون نشان و از این سلوک جانفشان دستافشان و پایکوبان به استقبالش میشتابند، پروانه وار بر گرد آن دُردانۀ هستی حلقۀ عاشقانه میزنند و افتخار مشایعت او را تا برِ دوست نصیب خود میکنند.