ده گفتار از رهبرمعظم انقلاب در تحلیل مبارزات سیاسی امامان معصوم(ع)-۳۵:
بررسی احضار امام باقر(ع) به شام
...پس مسئله بردن امام باقر(علیهالسّلام) به شام، نه از روى حسادت است، نه از روى این است که با فتوا و با درس و با علم مخالفند؛ از روى این است که درباره امام باقر(علیهالسّلام) یک گزارشهایی دارند و اتّفاقاً خود امام باقر(علیهالسّلام) هم این گزارشها را نفى نمیکند.
به هشام گزارش رسیده است که امام باقر(علیهالسّلام) مدّعی است که هشامبن عبدالملک بیخود در آن مسند نشسته است و من باید در آن مسند باشم و درصددم او را از آن مسند پایین بکشم و خودم بروم جایش؛ و هشام میداند که علاقهمندان این مرد که اسمش محمّدبن علىّ الباقر(علیهالسّلام) است دارند براى محقّق کردن این هدف تلاش میکنند؛ والّا اگر میدانست کسى به این حرف اعتنائی ندارد، باز هم با امام باقر(علیهالسّلام) کارى نداشت. حالا یک نفر آدمى که هیچ طرفدارى ندارد و نخواهد داشت، بگذار هرچه میخواهد بگوید. امّا میبیند نه؛ مردم این حرف را باور میکنند؛ چون او با منطق حرف میزند، با استدلال حرف میزند؛ میگوید پیغمبر(صلّیالهعلیهوآله) گفته است آن کسانى باید در رأس قرار بگیرند که از جهت تقواى علمى و سیاسى و از جهت دانش و آشنایی با فرهنگ اسلام، از همه بهتر باشند؛ چنین کسی باید در رأس جامعه اسلامى قرار بگیرد.
مردم مىبینند که امام باقر(علیهالسّلام) از جهت تقوا و از جهت آشنایی به ایدئولوژى اسلام و طرز فکر اسلام و معارف اسلام و فقه اسلام از همه مردم زمان خود بهتر و بالاتر است. مردم چون این را مىبینند، نمیتوانند تحمّل کنند _ هیچکسى نمیتواند تحمّل کند _ همچنانکه امام باقر(علیهالسّلام) هم نمیتوانست او را تحمّل کند.
امام باقر(علیهالسّلام) اگر از دستش مىآمد، هشام را میکشت؛ لذا هشام پیشدستى میکند، میگوید من حالا امام باقر(علیهالسّلام) را میکشم. امام باقر(علیهالسّلام) اگر از دستش مىآمد، هشام را به زندان مىانداخت و نمیگذاشت هشام در هواى آزاد تنفّس کند؛ چون وجودش وجود مضرّی است. او را عزل میکرد، او را خلع میکرد، او را مثل مردم معمولى و عادّى میکرد؛ امّا حالا که قدرت دست هشام است، میگوید حالا من این کار را میکنم. این است که امام باقر(علیهالسّلام) را از مدینه به شام احضار کرد.
ماجراى رفتن امام صادق و امام باقر(علیهماالسّلام) به شام بهطور مشروح ذکر نشده؛ اینکه چه جورى رفتهاند، امّا پیدا است که امام باقر(علیهالسّلام) با یک اشاره که نمیرفته است. فرزند علىّبن الحسین(علیهماالسّلام) که به یک اشارهاى بلند نمیشود از مدینه به شام برود؛ چون در موارد مشابهاش دیدهایم که هروقت خلیفهای میخواست یکى از ائمّه(علیهمالسّلام) را به مرکز خلافت _ به شام یا بعدها به بغداد و سامرّا _ جلب کند، به حاکم مدینه نامه مینوشت و حاکم مدینه میرفت با تمهیداتى این کار را میکرد؛ یا دست اینها را به غل و زنجیر میکرد، یا به یک وضع خاصّی اینها را میفرستاد. بههرحال امام باقر و فرزندش امام صادق(علیهماالسّلام) را به شام _ مرکز خلافت_ میبرند. آنجا هشام اطّلاع دارد که محمّدبن على(علیهالسّلام) را الان با پسرش دارند میآورند. میگوید وقتىکه آمدند، یکراست آنها را بیاورید به دربار؛ هیچ جای دیگری نگذارید بروند، با مردم تماس نگیرند؛ به اطرافیهای خود _ به درباریها _ هم دستور میدهد، میگوید وقتىکه به مجلس آمدند، مبادا تحت تأثیر جاذبه علم و معنویّت و پیرمردىِ امام باقر قرار بگیرید و به آنها احترامی کنید؛ وقتىکه آمدند، بىاعتنائیِ مطلق باشد؛ بگذارید من بتوانم روی آنها اثر بگذارم و تحت مؤاخذه قرارشان بدهم.
امام باقر(ع) را با امام صادق(ع) وارد مجلس هشامبن عبدالملک کردند. همه اطرافیان هشام به اینها بىاعتنائی کردند، براى اینکه روحیّه اینها را در هم بشکنند و زمینه براى تحکّمهاى1 هشام فراهم شود. بعد هشام بنا کرد حرف زدن. ببینید به امام باقر(ع) چه میگوید. آنچه هشام میگوید، اگر امام باقر رد کرده است، پیداست که حرفهاى غلطى است؛ امّا اگر چنانچه امام باقر(علیهالسّلام) حرفهاى هشام را رد نکرده است، پیداست که حرفهاى غلطى نبوده که رد نکرده. یک نفر آدمى که انسان را تحت مؤاخذه قرار میدهد و میخواهد با همین مؤاخذه تکلیف انسان را معیّن کند و حکم را روى آدم اجرا کند یا صادر کند، اگر یک حرفى بزند که برخلاف واقع و برخلاف نظر من باشد، آیا من ساکت مىنشینم؟ خب، میگویم نه آقا، این حرف دروغ است؛ والله دروغ است، بالله دروغ است، به فلان دلیل دروغ است، اثبات میکنم که دروغ است.ما مىبینیم حرفهایی که هشام در آن مجلس، به امام باقر(علیهالسّلام) میزند، امام آن را رد نمیکند؛ بلکه حتّى غیر مستقیم حرفهاى هشام را تصریح و تقریر میکند...
پانوشتها:
1- زورگویی