ده گفتار از رهبرمعظم انقلاب در تحلیل مبارزات سیاسی امامان معصوم(ع):
مبارزه امام سجاد علیهالسلام علیه دنیاگرایی مردم
ما وقتى به کلمات امام چهارم(علیهالسّلام) در صحیفه سجّادیّه یا در بعضى از روایات نگاه میکنیم، اثر طرز فکر دوّم را در میان کلمات امام سجّاد(علیهالسّلام) کاملاً احساس میکنیم. طرز فکر دوّم چه بود؟ دلبستگى به دنیاى بىدریغى که یزید و مروان و عبدالملک به سر و روى مردم علاقهمند به خود و طرفدار خود میریختند و میپاشیدند؛ علاقهمندى به آن دنیاى آباد و راحت که فقط مخصوص خود آنهاست، اگرچه در کنار آنها و بیخ گوش آنها اکثریّت مردم از این آسودگى و از کمتر از این آسودگى هم برخوردار نباشند؛ پیوستن به دستگاه حکومت و استفاده بردن از بهرههایی که دستگاه حکومت به پیوستگان خود میدهد. ما وقتیکه در کلمات امام سجّاد(علیهالسّلام) نگاه میکنیم، اثر وجود آن طرز فکر را در میان مردم کاملاً حس میکنیم. مثلاً مىبینیم که اکثر گفتههاى امام سجّاد(علیهالسّلام) دربارهى زهد است.
زهد یعنى چه؟ یعنى بىرغبتى، یعنى چشم بستن از این جلوههاى فریبنده مادّى و دنیوى. امروز متأسّفانه زهد را براى ما بد معنى کردهاند. ما امروز خیال میکنیم زهد به این معنا است که انسان چشمهایش را در راه هم اگر بتواند، ببندد؛ اگر بتواند، از خانه بیرون نیاید؛ اگر بتواند، حتّى کاسبى نرود و کَلّ1 بر مردم دیگر باشد.
زهد اسلامى این نیست. زهد اسلامى معنایش این است که تو انسانی که هزار جاذبه مادّى که در روح و نفست هست _ جاذبه شهوت، جاذبه مقام، جاذبه راحتى، جاذبه کم کار کردن و بسیار بهره بردن، جاذبه پول و خلاصه جاذبه یک زندگى عافیتمندانه بىدردسرِ بىمسئولیّت در روحت هست _ براى خاطر هدف، خودت را از این همه جاذبه خلاص کنی؛ از اینهمه انگیزه، از اینهمه چنگکهاى گوناگونى که بهطرف تو و بهطرف روح تو مىافتد و لباس تو و لباس روح تو را میکشد، خودت را نجات بدهی و خلاص کنی و بهطرف هدف بدوی. این معنى زهد است.
زهد یعنى چنانچه تو یک درآمد سرشارى دارى، یک زندگى راحتى دارى، با رفاه میگذرانى، امّا یک جا اِعمال وظیفه شرعى و عمل کردن به آنچه مسئولیّت تو در نزد خداست، همه موجودىِ تو را از تو خواهد گرفت، زندگى راحتت را، درآمد زیادت را، خلاصه دنیایت را از تو میگیرد، در یکچنین موردى، براى خاطر خدا، براى خاطر هدف، براى خاطر مسئولیّت الهى و دینىات، از همه این موجودى بگذرى؛ از آن درآمد زیاد، از آن زن محبوب، از آن فرزندان عزیز، از آن خانه راحت، از آن احترام اجتماعى، از آن انسى که در اجتماع دارى، از همه چشم بپوشى. این معنى زهد است.
امام سجّاد(علیهالسّلام) در گفتارهاى خود، مردم را به زهد توجّه میدهد: «أ و لا حرّ یدع هذه اللّماظة2 لأهلها». امام مىایستاد در مقابل مردم، میفرمود یک آزادمرد نیست که این آبِ گندِ دهن سگ را بیندازد جلوى اهلش؟ یعنى این دنیاى ننگین را، یعنى این پول ننگین را، این راحتىاى را که به برکت از دست دادن دین به دست آمده، این پول و این ثروت و این عزّت و ارج و مقدارى که به برکت عمل نکردن به وظیفه به دست آمده، این دنیاى بد را، این دنیاى پست را بیندازد جلوى آن کسانى که لایقش هستند؛ بگوید من این دنیا را نمیخواهم، من این پول را نمیخواهم، من این حقوق را نمیخواهم، من این زندگى مرفّه و راحت را نمیخواهم؛ من خدا را میخواهم، من وظیفه را میخواهم، من قرآن را میخواهم، من امام سجّاد(علیهالسّلام) را میخواهم؛ اى یزید! تو هر کارى میکنى، با من بکن؛ یک آزادمرد نیست این کار را بکند؟ این جمله امام سجّاد(علیهالسّلام) است: «أ و لا حرّ یدع هذه اللّماظة لأهلها فلیس لأنفسکم ثمن إلّا الجنّة».3
جان شما فقط یک قیمت و یک بها و یک نرخ دارد و بس؛ مواظب باشید جانتان را، عمرتان را به کمتر از آن نرخ ندهید و آن، بهشت است. این عمرى که شما دارید مصرف میکنید، این گوهر گرانبهایی که روز و شب دارید آن را فرسودهتر و فرسودهتر میکنید، فقط یک چیز هست که ممکن است به جاى آن بیَرزد _ این چیزی که در مقابل آن میدهید و آن را میگیرید که سرتان کلاه نرفته باشد _ و آن، بهشت است. اگر یک جایی دیدی که با دادن این جان و این عمر، میشود بهشت را گرفت، بدهی؛ والّا به جاى دیگر ندهی؛ حیف است، این قیمت تو است.
امام سجّاد(علیهالسّلام) نامه گرمی مینویسند به محمّدبن شهاب زُهْرى، که از علمای بزرگ زمان امام سجّاد و از دوستان امام سجّاد و از معتقدان به امام سجّاد(علیهالسّلام) است، امّا حاشیهنشین قدرتها و حکومتهاست. با این زحمات زیاد، با این تلاشها، با این کوششها، امام سجّاد(علیهالسّلام) بنا کرد جمعیّت را جمع کردن؛ یعنی افراد وابسته به خود را، مردم فداکار و علاقهمند را، آن کسانى که طرز فکر مخصوص او را از اسلام پذیرفته بودند و طرز فکرهاى دیگر را رد کرده بودند و او را قبول داشتند و رقباى او را انکار میکردند، اینها را دور خود جمع کرد، که در همین روایتى که قبلاً آن را خواندم، دارد که: «ثمّ إنّ النّاس لحقوا و کثروا»4؛ بعدها کمکم و تدریجاً مردم ملحق شدند و زیاد شدند و زیاد شدند و جمعیّت شیعه سر و سامانى گرفت. بر اثر همین گفتههاى گرم امام چهارم که مثل تازیانهاى بر دوش فکر و روح مردم نواخته میشد، بر اثر فعّالیّت همان سه نفر آدم بزرگ که دور امام سجّاد(علیهالسّلام) را گرفته بودند _ یعنى یحیىبن امّالطّـــویل و جبیربن مطعم و ابوخالد الکابلی _ فداکارها عدّه زیادترى شدند. بعد اتّفاقاً این سه نفر هم شناخته شدند. همین یحیىبن امّالطّویل را حَجّاج به یک وضع فجیعى کشت؛ این دستش را برید، آن دستش را برید، این پایش را برید، آن پایش را برید، بعد زبانش را قطع کرد، بعد هم او را کشت5. یکچنین شکنجههایی صورت میگرفت. این سه نفر شناخته شدند؛ معلوم شد که عامل اصلى، اینها بودند. خب، این امام سجّاد(علیهالسّلام) بود. بعد نوبت به امام باقر(علیهالسّلام) میرسد...
پانوشتها:
1- سربار
2- لُماظة: باقیمانده غذای بین دندانها
3- تحفالعقول، ابنشعبه حرّانی، ص391
4- اختصاص، شیخ مفید، ص 64.
5- رجال الکشّی، ص 123؛ روایت از امام باقر(ع)