kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۳۱۷۷
تاریخ انتشار : ۲۴ تير ۱۳۹۹ - ۲۱:۱۶
ده گفتار از رهبرمعظم انقلاب در تحلیل مبارزات سیاسی امامان معصوم(ع):

مبارزه امام سجاد علیه‌السلام علیه دنیاگرایی مردم



ما وقتى به کلمات امام چهارم(علیه‏السّلام) در صحیفه‏ سجّادیّه یا در بعضى از روایات نگاه می‌کنیم، اثر طرز فکر دوّم را در میان کلمات امام سجّاد(علیه‏السّلام) کاملاً احساس می‌کنیم. طرز فکر دوّم چه بود؟ دلبستگى به دنیاى بى‏دریغى که یزید و مروان و عبدالملک به سر و روى مردم علاقه‏مند به خود و طرف‌دار خود می‌ریختند و می‌پاشیدند؛ علاقه‏مندى به آن دنیاى آباد و راحت که فقط مخصوص خود آنهاست، اگرچه در کنار آنها و بیخ گوش آنها اکثریّت مردم از این آسودگى و از کمتر از این آسودگى هم برخوردار نباشند؛ پیوستن به دستگاه حکومت و استفاده بردن از بهره‏هایی که دستگاه حکومت به پیوستگان خود می‌دهد. ما وقتی‌که در کلمات امام سجّاد(علیه‏السّلام) نگاه می‌کنیم، اثر وجود آن طرز فکر را در میان مردم کاملاً حس می‌کنیم. مثلاً مى‏بینیم که اکثر گفته‏هاى امام سجّاد(علیه‏السّلام) درباره‏ى زهد است.
زهد یعنى چه؟ یعنى بى‏رغبتى، یعنى چشم بستن از این جلوه‏هاى فریبنده‏ مادّى و دنیوى. امروز متأسّفانه زهد را براى ما بد معنى کرده‌اند. ما امروز خیال می‌کنیم زهد به این معنا است که انسان چشم‌هایش را در راه هم اگر بتواند، ببندد؛ اگر بتواند، از خانه بیرون نیاید؛ اگر بتواند، حتّى کاسبى نرود و کَلّ1 بر مردم دیگر باشد.
زهد اسلامى این نیست. زهد اسلامى معنایش این است که تو انسانی که هزار جاذبه‏ مادّى که در روح و نفست هست _ جاذبه‏ شهوت، جاذبه‏ مقام، جاذبه‏ راحتى، جاذبه‏ کم کار کردن و بسیار بهره بردن، جاذبه‏ پول و خلاصه جاذبه‏ یک زندگى عافیتمندانه‏ بى‏دردسرِ بى‏مسئولیّت در روحت هست _ براى خاطر هدف، خودت را از این همه جاذبه خلاص کنی؛ از این‌همه انگیزه، از این‌همه چنگک‌هاى گوناگونى که به‌طرف تو و به‌طرف روح تو مى‏افتد و لباس تو و لباس روح تو را می‌کشد، خودت را نجات بدهی و خلاص کنی و به‌طرف هدف بدوی. این معنى زهد است.
زهد یعنى چنانچه تو یک درآمد سرشارى دارى، یک زندگى راحتى دارى، با رفاه می‌گذرانى، امّا یک جا اِعمال وظیفه‏ شرعى و عمل کردن به آنچه مسئولیّت تو در نزد خداست، همه‏ موجودىِ تو را از تو خواهد گرفت، زندگى راحتت را، درآمد زیادت را، خلاصه دنیایت را از تو می‌گیرد، در یک‌چنین موردى، براى خاطر خدا، براى خاطر هدف، براى خاطر مسئولیّت الهى و دینى‏ات، از همه‏ این موجودى بگذرى؛ از آن درآمد زیاد، از آن زن محبوب، از آن فرزندان عزیز، از آن خانه‏ راحت، از آن احترام اجتماعى، از آن انسى که در اجتماع دارى، از همه چشم بپوشى. این معنى زهد است.
امام سجّاد(علیه‏السّلام) در گفتارهاى خود، مردم را به زهد توجّه می‌دهد: «أ و لا حرّ یدع هذه اللّماظة2 لأهلها». امام مى‏ایستاد در مقابل مردم، می‌فرمود یک آزادمرد نیست که این آبِ گندِ دهن سگ را بیندازد جلوى اهلش؟ یعنى این دنیاى ننگین را، یعنى این پول ننگین را، این راحتى‏اى را که به برکت از دست دادن دین به دست آمده، این پول و این ثروت و این عزّت و ارج و مقدارى که به برکت عمل نکردن به وظیفه به دست آمده، این دنیاى بد را، این دنیاى پست را بیندازد جلوى آن کسانى که لایقش هستند؛ بگوید من این دنیا را نمی‌خواهم، من این پول را نمی‌خواهم، من این حقوق را نمی‌خواهم، من این زندگى مرفّه و راحت را نمی‌خواهم؛ من خدا را می‌خواهم، من وظیفه را می‌خواهم، من قرآن را می‌خواهم، من امام سجّاد(علیه‏السّلام) را می‌خواهم؛ اى یزید! تو هر کارى می‌کنى، با من بکن؛ یک آزادمرد نیست این کار را بکند؟ این جمله‏ امام سجّاد(علیه‏السّلام) است: «أ و لا حرّ یدع هذه اللّماظة لأهلها فلیس لأنفسکم ثمن إلّا الجنّة».3
جان شما فقط یک قیمت و یک بها و یک نرخ دارد و بس؛ مواظب باشید جانتان را، عمرتان را به کمتر از آن نرخ ندهید و آن، بهشت است. این عمرى که شما دارید مصرف می‌کنید، این گوهر گران‌بهایی که روز و شب دارید آن را فرسوده‏تر و فرسوده‏تر می‌کنید، فقط یک چیز هست که ممکن است به جاى آن بیَرزد _ این چیزی که در مقابل آن می‌دهید و آن را می‌گیرید که سرتان کلاه نرفته باشد _ و آن، بهشت است. اگر یک جایی دیدی که با دادن این جان و این عمر، می‌شود بهشت را گرفت، بدهی؛ والّا به جاى دیگر ندهی؛ حیف است، این قیمت تو است.
امام سجّاد(علیه‏السّلام) نامه‌ گرمی می‌نویسند به محمّدبن‌ شهاب زُهْرى، که از علمای بزرگ زمان امام سجّاد و از دوستان امام سجّاد و از معتقدان به امام سجّاد(علیه‏السّلام) است، امّا حاشیه‏نشین قدرت‌ها و حکومت‌هاست. با این زحمات زیاد، با این تلاش‌ها، با این کوشش‌ها، امام سجّاد(علیه‏السّلام) بنا کرد جمعیّت را جمع کردن؛ یعنی افراد وابسته‏ به خود را، مردم فداکار و علاقه‏مند را، آن کسانى که طرز فکر مخصوص او را از اسلام پذیرفته بودند و طرز فکرهاى دیگر را رد کرده بودند و او را قبول داشتند و رقباى او را انکار می‌کردند، این‌ها را دور خود جمع کرد، که در همین روایتى که قبلاً آن را خواندم، دارد که: «ثمّ إنّ النّاس لحقوا و کثروا»4؛ بعدها کم‌کم و تدریجاً مردم ملحق شدند و زیاد شدند و زیاد شدند و جمعیّت شیعه سر و سامانى گرفت. بر اثر همین گفته‏هاى گرم امام چهارم که مثل تازیانه‏اى بر دوش فکر و روح مردم نواخته می‌شد، بر اثر فعّالیّت همان سه نفر آدم بزرگ که دور امام سجّاد(علیه‏السّلام) را گرفته بودند _ یعنى یحیى‌بن ‌امّ‌الطّـــویل و جبیربن ‌مطعم و ابوخالد الکابلی _ فداکارها عدّه‏ زیادترى شدند. بعد اتّفاقاً این سه نفر هم شناخته شدند. همین یحیى‌بن ‌امّ‌الطّویل را حَجّاج به یک وضع فجیعى کشت؛ این دستش را برید، آن دستش را برید، این پایش را برید، آن پایش را برید، بعد زبانش را قطع کرد، بعد هم او را کشت5. یک‌چنین شکنجه‏هایی صورت می‌گرفت. این سه نفر شناخته شدند؛ معلوم شد که عامل اصلى، این‌ها بودند. خب، این امام سجّاد(علیه‏السّلام) بود. بعد نوبت به امام باقر(علیه‏السّلام) می‌رسد...
پانوشت‌ها:
1- سربار
2- لُماظة: باقیمانده‌‌ غذای بین دندان‌ها
3- تحف‌العقول، ابن‌شعبه حرّانی، ص391
4- اختصاص، شیخ مفید، ص 64.
5- رجال الکشّی، ص 123؛ روایت از امام باقر(ع)